Roland LEW
این را باید پذیرفت که دولت چین و بیش از همه حزب کمونیست که نامی هر روز بی مسما تر شده، استوارتر از آن چیزی از آب درآمده اند که برخی ظواهر شکننده ، تصور آنرا میسر نمی ساخت . با ذره ای روشن بینی می شد پیش بینی کرد که پس از ١٩٧۶، یعنی عصر پس از مائو – کمی شبیه دوران پس از استالین- با دوره ای از «مائو زدایی » روبرو خواهیم بود: گذشته ی رژیم و به ویژه مرحله ی انقلاب فرهنگی جای چنین امیدی را باقی می گذاشت. اما از «مائو زدایی» تا آنچه اتفاق افتاد ، شکافی به ظاهر غیر قابل عبور باقی مانده بود بویژه با ادامه ی حضور حزب کمونیست چین در راس ملت.
در آغاز چرخش ١٩٧٨، جریان اصلاح طلب که به دور تنگ سیائو پینگ (١) گرد آمده بود مجبور شد سنگلاخ ها و کارشکنی های بسیاری را پشت سر بگذارد. حرکت نامطمئن به نظر می رسید، گاهی بی نظم، انتظار تنش های فزاینده می رفت، چه در حزب و چه در میان مردم. اما کشور تنها با یک بحران عمده و فجیع مواجه شد؛ حادثه ی بهار ١٩٨٩، در تین آن من. این رویداد یک بحران مشروعیت بود: بر نفی گسترده ی خودکامگی و فساد حاکم توسط بخشی از دانشجویان و شهرنشینان گواهی می داد(٢). مرحله ی دشواری از اصلاحات اقتصادی بود و نیز تاییدیه ای بر منطق استبدادی قدرت حاکم که در اغاز با خشونت و سرکوب تحمیل شد و به تدریج انعطاف و مهارت بیشتری از خود بروز داد.
قدرت برای پیشبرد موفقیت آمیز تغییر و تحولات، راه استمرار توام با استبداد را در پیش گرفت. اول، به دلیل این که برای بقای خود، با تکیه به نیروی ارتش که انحصار آن را در دست داشت، سرسختانه باید می جنگید. و دیگر آن که توانست باقی بماند چون از حمایت قشرهایی از جمعیت شهری برای ادامه ی راه استبدادی اش که در گذشته ها ریشه دارد، بهره مند شد. ضمناً، در طول این بحران، از بی طرفی اکثریت روستایی استفاده کرد که شبه نظامیان مورد نیاز برای سرکوب را در اختیارش می گذاشتند. سپس، به تدریج پشتیبانی آن قشرهای اجتماعی را که در شهرها از اصلاحات بهره مند می شدند کسب کرد یا بازیافت. حتا، با گذشت زمان، مورد استقبال بخشی از محافل روشنفکران قرار گرفت و مهم تر از همه، شاهد گسترش یک طبقه ی متوسط و بورژازی مقاطعه کار نوخاسته شد که در دوران مائوییستی از میان رفته بود و اینک اعتبار یافته به همان شکل در داخل حزب ادغام می یافت. نظام لزوما محبوب نیست اما دارای یک پایگاه اجتماعی واقعی است.
چنین تحولی، و در حزب کمونیست چین، چنین ظرفیتی برای جهش دوباره، در تصور هیچ کس نمی گنجید. زیرا “هویت” آن را عمدتا در جای نامناسبی جست و جو می کردند. حقیقت این است که تا مدت های طولانی، به اهمیت و حتا نقش برتر بعد ملی گرایی در انگیزش های رژیم پکن و تاریخ کمونیسم چینی – از همان سال های١٩٣٠- کم بها داده شده است. در صورتی که همین بعد ملی، خیلی بیشتر از کمونیسم که یک پوشش ایدئولوژک بود می تواند مسیری را که حزب کمونیست چین طی کرده، توضیح دهد. و حالا برای چین همان کاری را باید کرد که موشه لوین در مورد روسیه استالین انجام داد (٣): فاصله گرفتن و حتا صرف نظر کردن از آنچه نظام جدید، چه برای قبول و چه برای انکار آن، ادعا می کرد که هست – یعنی، یک رژیم سوسیالیستی. بلکه به عکس، این نظامرا می باید در ویژگی اش شناخت.
کمونیسم در مورد چین – برای کشورهای دیگری مانند ویتنام نیز همین اصل صادق است- بیانگر یک ملی گرایی انقلابی است که در رقابت با اشکال دیگری از ملی گرایی (گوئومین دان) (۴) قرار دارد. ملی گرا است چون هدف اصلی اش طبق اصطلاحی که در سال های ١٩٢٠ رواج داشت، “نجات ملت” از شر امپریالیست های مهاجم، پاسداری از آن و حتا تجدید وحدت آن میباشد. ارائه ی پاسخ به این نیاز مبرم موثر ترین راه – اگر نه تنها راه- بسیج ملت در اعماق بود؛ به ویژه برای کسب حمایت فعال ترین نیروها (که بیش از همه در شهرها و عمدتا در محافل روشنفکری تمرکز داشتند). می توانیم در این مورد به بحث بپردازیم که آیا کمونیسم چینی از آغاز ملی گرا بوده یا نه ، اما به هر حال ایجاد و اعتلای آن با ادعای مشروعیت کامل مبارزه ملی، بخصوص از سال ١٩٣٧ به بعد در مقابل ژاپنی های متجاوز شکل گرفته است.
به این دلیل انقلابی است که برای نیل به مقصود، ملت باید متحول شود و از غرب صنعتی الگو بگیرد. غربی که هم قصد طرد آن را دارد، هم تقلید از آن را. به این منظور، همه ی مردم باید بسیج شوند. این فکر و عمل بی سابقهحامل یک شکاف انقلابی و بازسنجی ریشه دارترین ارزش ها و کردارهای سنتی در میان نخبگان هستند. دولت، به عنوان تنها منبع این پروژه، بایستی دست به تغییرات اجتماعی و اقتصادی بزند. و همه ی این ها با کمک یک حزب سازمان یافته، متمرکز، مجهز به یک ایدئولوژی بسیج کننده و مصمم به پیروزی بر دشمنان داخلی و خارجی. به این ترتیب، این برنامه عمومی تحت تاثیر لنینیسم قرار گرفته، از تجربه ی شوروی، به ویژه در سال های سیطره استالینیسم الهام می گیرد.(۵)
نقش رهبران
این الویت ناسیونالیستی توام با بعد ضد امپریالیستی و تجددخواهی برداشته از الگوی غربی آن، محتاج به مصلحت اندیشی ای است که با ایدئولوژی کمونیستی فاصله ی بسیاری دارد. حتا منجر به سرسختی های زودرسی می شود مانند امید بستن به انضمام دوباره ی مغولستان خارجی به مام وطن چین توده ای آینده که حتا پیش از ١٩۴٩ با مخالفت ژوزف استالین روبرو می شود. یا مهم تر از همه ادعای پیگیر مالکیت بر جزیره ی تایوان. (۶)
برای درک “سوسیالیسم حقیقی” چین ، بایستی جایگزینی نخبگان انقلابی جدید در حزب کمونیست چین مدت ها قبل از سال ١٩۴٩ را به حساب آورد. برگزیدگانی که با قشرهای مردمی فاصله دارند و به سرعت امتیازات اجتماعی کسب می کنند که در شروع کار معمولاً ناچیز محسوب می شد. کسی فریب این موضوع را نخورد ، و پیش از همه روستاییان. سلسله مراتب نو پا ، نقش رهبران و مقامی را که عالی ترین رهبر، مائوتسه دون برای خود قائل است را از یاد نبریم. در مائو همان منطق استبدادی استالین به چشم می خورد. انگیزه های آنها، اگر نخواهیم به صراحت از بوالهوسی های شان و گاه دیوانگی های شان سخن بگوییم، همیشه مقتضیات ملی را رعایت نکرده اما همواره بسوی آنها بازگشته اند. ظالم به خود اجازه می داد کارهای نابخردانه انجام دهد یا رنج های بیهوده تحمیل کند، اما نمی توانست در دراز مدت “پیمانی” را که با مردم بسته بود، بگسلد. پیمان بر سر دفاع از ملت بود و مدرنیزاسیون کشور که موثرترین وسیله تامین دفاع به شمار می آمد.
مابقی- بخش بزرگی از موضوعات رهایی بخش نو که از سوسیالیسم غربی اخذ شده بود (دموکراسی، حکومت مردم و غیره- به تدریج به عواملی فرعی و چه بسا زیانبار تبدیل می شدند. و از همین جا حذف زودهنگام، خشن و مکرر اقلیت هایی شروع می شود که در برابر دستاورد کثرت گرای غرب حساس تر و به مفهوم انقلابی رهاییمردم پایبند تر بودند. خود مائو نیز خیلی زود دیدگاه های سال های ١٩٢٠ خود را در باره ی خواست نوعی خود رهایی روستاییان به کنار گذاشت.
ماجرای “سوسیالیسم حقیقی”، این ابداع تاریخی که دائما در جستجوی نام تعمیدی خویش است، در حالی که این نوع سوسیالیسم مرده زاد است، در اتحاد شوروی با به قدرت رسیدن بلشویک ها آغاز می شود. اینان وقتی با شرایط واقعی حکومت مواجه می شوند انعطاف بیشتری در عمل خود نشان می دهند. یکی از نمونه هایش،تغییر جهت گیری سریعی است که از دولت ستیزی پرشور رساله ی معروف ١٩١٧ لنین – دولت و انقلاب- تا دولت ستایی آشکار، عامدانه و خودسرانه و بدبینانه نسبت به توده ها در آغاز ١٩١٨ صورت گرفت. و البته سرکوب دشمنان حقیقی (که کم هم نبودند) و موهومی را نباید از یاد برد. این تغییر جهت، راه “ملی شدن” کمونیسم روسی را گشود که تبلور آن را در استالین، پیش از آن که به حاکمیت برسد، در مقابل سنت انترناسیونالیستیبلشویسم (٨) مشاهده می کنیم. در دیگر تجربه های “کمونیستی” که مانند اروپای شرقی از خارج تحمیل نشده بلکه از دل مبارزات داخلی مانند یوگسلاوی، چین، ویتنام یا کوبا بیرون آمده اند، گزینه ی ملی گرایی مدت ها قبل از کسب قدرت ریشه دوانده بود و پیش شرط آن را تشکیل می داد.
“سوسیالیسم حقیقی” چین هم در واقع تاریخ یکی از گونه های ملی گرایی است. شکلی بدیع از “مدرنیزاسیون” آمده از غرب سرمایه دار، و “سوسیالیست” ضد سرمایه داری. او هم اشکال سازمان دهی توده ها و هم نیروی بسیج کننده ی ملی گرایی را از غرب به وام می گیرد که هر دو عمدتا به قرن نوزدهم تعلق دارند. این ملی گرایی، دولتی-استبدادی و ضد دموکراتیک است. هم به دلیل وضعیت جنگی زمان خود، هم به خاطر میراث مانده از قدیم که فضای چندانی برای ابراز وجود چندگرایی و مردم سالاری باقی نمی گذارد ، این ملی گرائی ، دولت مدار ، قدرت گرا و غیر دمکراتیک است . خواست رهایی توده های مردم تنها در شرایطی می تواند شکل بگیرد که با منطق حزب- دولت، نیازهای ملت به اقتدار و جذب شدن در بسیجی انقلابی و ملی سازگاری نشان بدهد. نوعی رهایی اجتماعی واقعی اما محدود و شدیدا زیر نظر، که اعطا و یا واگذار شده است.
در مورد چین، محرک ملی چنان شدید و خرابی های قرن های ١٩ و ٢٠ چنان دردناک بودند که نخبگان کمونیست وادار می شدند به هر قیمت که شده، بسیار فراتر از جزم ها و اعلان مواضع رژیم، روحیه ی سازگاری از خود نشان بدهند. یکی از دلایل آن، مساله مهم بازار است که هم استالین و هم مائو آن را مردود می شمردند. در واقع، این بحث- چه به صورت آشکار و چه به صورت نهان- در تمام طول تاریخ “سوسیالیسم حقیقی” جریان داشت. از طرف دیگر، در هر دو کشور شوروی و چین، به درجات مختلف و به رغم انکارهای رسمی، نوعی بازار غیر رسمی و غیر قانونی تحمل می شد و وجود داشت. مساله همیشه حاضر بود و هر وقت شرایط آن فراهم می گردید، به بحث “در سطح عمومی” بخصوص در میان حزب کشیده می شد. بنابراین “سوسیالیسم بازار” یک “کشف” عصردنگ سیائو پینگ نیست. در شوروی، از بوخارین گرفته تا آغاز سال های ۶٠، و در چین، با ظرافتی بیشتر، سابقه داشته است.
در حقیقت، همان عاملی که باعث افزایش قدرت و موفقیت ناسیونالیسم متجدد و بسیج کننده ی حزب کمونیست چین شده بود، در “سوسیالیسم حقیقی” تحولاتی پر فراز و نشیب ایجاد کرد که سرانجام و در عمل منجر به وانهادن آن شد. تهدیدها و هشدارهای دوران کنونی علیه کشور و منافع نخبگان حاکم همان تاثیرات گذشته را از خود به جای گذاشتند: باید دگرگون شد تا بتوان همچنان بر ملت حکومت کرد و این امکان را برای ملت فراهم کرد تا راه اعتلا در قدرت را ادامه دهد یا از سربگیرد. هدفی که امروزه به شکل هر چه آشکار تری ابراز می شود.
درکنار سرمایه داری جهانی
هدف “اصلاح طلبانه” دنگ سیائو پینگ- جست و جوی شادابی تازه برای “سوسیالیسم حقیقی”- به بروز الگویی متفاوت که هنوز هم کاملا تکوین نیافته منجر شد. الگویی که به دنبال سازگاری خود با سرمایه داری جهانی پیروزمند است و در حد توان اش سعی می کند خواست نیرومند دفاع از استفلال ملی و ایفای نقش عمده ای برای دولت و حزب دولت را در آن جای دهد. بازیافت نخبگان کار چندان ساده ای نبود و تا حدود زیادی وضعیت مبهم دوران تنگ سیائو پینگ گواهی بر این امر است. اما غریزه ی بقا، نرمش پذیری بسیاری از کادرها که خود از جزم های ایدئولوژیک بسیار به دور بودند، انجام تحولات را بیش از آن چه تصور می شد سهل الوصول ساختند.
“غافلگیری” دوم از سوی اجتماع بروز نمود. رهبرانی که به جای مائوتسه دون آمدند میراث خوار کشوری بودند با جامعه ای در خود فرو رفته، به ویژه در شهرها که از انقلاب فرهنگی و خشونت و سرکوب آن و هدف هایش که عموما قابل درک نبود دچار آسیب روحی شده بودند. مولفه ی کارگری اش هم به مکان های صنعتی (٨) عقب نشسته بود، همان DANWei های معروف (واحدهای کار) که جوامعی بودند در ابعاد کوچک و عامل پراکندگی. در شرایطی که کشور، در اواخر دوران مائو، اقدام به گشایشی سیاسی به سوی جهان و بخصوص ایالات متحده می کرد، عده ی زیادی از کادرها در برابر ضعف فزاینده ی چین در مقایسه با حریفان بالقوه اش در آسیا یا غرب متحیر مانده بودند. عصر تحول فرا رسیده بود. و جالب این که نتایج متناقض حاصل از مدرنیزاسیون مائوییستی انجام این وظیفه را هم ظریف تر و هم آسان تر از آن چه تصور می شد، دست کم برای بالایی ها، ساخته بود : کشور دچار انجماد بود اما بخصوص در شهرها تغییرات زیادی کرده بود و نمی توانست در این وضعیت باقی بماند.
این گرایش وجود دارد که تغییرات انجام شده در ٢۵ تا ٣٠ سال نخست مائوییسم نادیده گرفته شود و همه ی دستاوردهای کنونی به حساب ٢۵ سال اخیر گذاشته شود. عصر مائو گاهی پر اشتباه و برای مردم ظالمانه بوده است (قبل از همه با هزینه ی اقتصادی و انسانی جهش بزرگ به پیش، و با توجه به وسعت سرکوب ها)، اما درهمین دوره، پایه های استوار چینی، از نظر اجتماعی و اقتصادی، مدرن تر، به ویژه در شهرها ریخته شد. در این راستا، مائو تسه دون (مانند نزدیکان او) در برداشت ها و دیدگاه اش، بیش از اندازه واپس مانده و برای یک دنیای مدرن، بیش از حد ظالم به نظر می رسید. از یک طرف میل به “این زمانی” بودن و از طرف دیگر خواست کادرها به ساز و کاری با ثبات تر، در تضاد با خودسری و خودکامگی قرار میگرفت. امری که هم در چین پس از مائو ، هم در اتحاد شوروی پس از استالین (٩) و حتا به صورتی پوشیده تر، در دوران حیات دو ظالم حقیقت داشت. بنابراین “نابودگران” مائوییسم، مانند آن چه در شوروی اتفاق افتاد، از خود حزب بیرون آمدند و احتمالا هم نمی توانستند از جای دیگری سر بر آورند.
آن چیزی که اصلا دیده نمی شد سرزندگی اجتماعی کشوری بود که اعمال غریب مائوییسم رو به افول مرتبا در آن ایجاد وحشت می کرد. در پائین نردبان همه چیز مصلوب به نظر می رسید. در واقع، هر حوزه ای سلانه به راه خود ادامه می داد و خود را محافظت می کرد، تا روزگاران بهتر از راه برسد، یا به شیوه خود آینده ای بهتر تدارک می دید. حتا پهن دشت روستا هم که به ظاهر تابع رهنمودهای متناقض بود، در کنار و گاهی هم بسیار دور از رژیم با “خودرایی” ای شگفت انگیز که در اولین فرصت خود را بروز می داد ، مسیرش را دنبال میکرد.
این جامعه، با وجود کنترل و نظارت شدید حزب کمونیست، گاه در برابر اراده ی رژیم برای مدرنیزاسیون بیشتر، ظرفیت های بسیاری برای پاسداری از ارزش های قدیمی و گاهی هم در مقابل توقعات ارتجاعی رژیم، گرایش هایی برای کسب دست آوردهای جدید از خود نشان می داد. مثلا، روستاییان ارزش های خانوادگی، ایلی، سنت ها و دیدگاه های مذهبی مطرود را حفظ و در عین حال، به آرامی، تحولاتی را که پیش از ١٩۴٩ آغاز شده بود دنبال می کردند. همین وضعیت، زمینه را برای تحول سریع دوران پس از مائو در روستاها به صورت بازگشت و عدم بازگشت همزمان به چین کهن فراهم کرد(١٠). این وضع، در باره ی شهرها باز هم بیشتر صدق می کند. جایی که در پشت زندگی و اندیشه ورزی یکنواخت شهرنشینان، تمایزات اجتماعی مهمی در تدارک بود، آرزوهای جدیدی در بطن جامعه و از جمله در میان جوانان شکل می گرفت و همین طور گرایش هایی به سوی فردگرایی، ظهور قابلیت هایی برای مقاطعه کاری، ساختار خانوادگی و جنسی جدید و بسیاری جوانب دیگر. همه ی این ها توسط و در مقابل نظام یا در خارج آن پدید می آمد. انعطاف کادرهای حزب، با توجه به نقش تعیین کننده آنان، باز هم پر معنی تر بود. آنها هیچ استقلال عملی از خود نداشتند و در ساختاری دستوری و به شدت سلسله مراتبی زندگیمی کردند، ولی در همان وضعیت هم یک جامعه ی پیجیده و متحولی را تشکیل می دادند: طبقه ای مسلط که در حال فراگیری حرفه خویش بود.
تناقض موجود بین پویایی مولفه های مختلف جامعه و جمود سیاسی که تا به امروز خارج از محافل نخبگان همچنان پابرجا مانده، ما را به تعجب وا می دارد. البته تصاحب فضای سیاسی، تمرینی است ضرورتا کند و شاید هم دردناک. مائوئیسم فقط استبدادی و ضد دموکراتیک نبود، بلکه آگاهانه و به صورتی روشمند، از همان آغاز، جامعه و بخصوص بخش کارگری آن را از هم پراکند: این رژیم، مانند رژیم استالین و جانشینان او، و بر خلاف ادعاهایش، عمیقا “سیاست زدا” است. چنین است که رژیم گرایش های ضد دموکراتیک و گریزاننده ی توده ها را که پیش از کسب قدرت وجود داشت تدوام و حتا تشدید بخشیده است.
یکی از اصلی ترین دلایلی که بایستی واقعیت “سوسیالیسم حقیقی” را خارج از بیانیه های رسمی جستجو کرد، همین است. تناقضات رفتاری مولفه های اجتماعی که به طور عمده، به صورت خود انگیخته عمل می کنند و علت توانایی و سرعت تطبیق یک جمع و ناتوانی عده ای دیگر را این گونه می توان توضیح داد.
از سال ها پیش، ده ها میلیون روستایی به سوی شهرها هجوم آورده اند. ابتدا بدون مجوز و بعد با مدارا و از روی ناچاری رژیم، و سرانجام منطبق با هدف های تازه حکومت که خود را با نوعی سیاست خالی کردن روستاها تطبیق داده است. میلیون ها شهر نشین، برخی به قصد سوداگری و سرمایه داری خصوصی، برخی در تلاش پیدا کردن فضاهای هر چه بازتر آزادی و خلاقیت (که در سینما و هنرها به چشم می خورد) و اندیشه ورزی بدور از جزم های رسمی مارکسی-لنینی-مائویی، گرچه با ملاحظه کاری و حسابگری دقیق در میدان ممکنات، راه خود را می جویند. و در کنار آن ها میلیون ها نفر دیگر هستند که بیکار می چرخند و فقر جدیدی را متحمل می شوند؛ یا به اشکال مختلف سعی می کنند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
در همین چین سرمایه دار و پر جنب و جوش که چنین سریع و عمیق نابرابری جا گرفته، شاهد ظهور نخستین میلیاردرها ی دلاری و در قطب مخالف آنها هم میلیون ها فقیر جدید شهری هستیم؛ و در برخی روستاهای دورافتاده نیز کسانی هستند که در نداری “پنهان” و گاه مفرط به سر می برند؛ انگار کشور رشد اقتصادی را تجربهنکرده باشد. از یک سو پویایی اجتماعی و از سوی دیگر پراکندگی اجتماعی و ناتوانی سیاسی را می بینیم.
به همین دلایل است که به رغم طغیان های گاه پردامنه (مانند ١٩٨٩) و وجود یک حرکت نارضایتی ممتد، گاه مسالمت جویانه و گاه خشن در روستاها (١١) رژیم همچنان مقاومت کرده و توانسته تغییراتی را که ضروری می دانسته به پیش ببرد. از این هم شگفت تر آن که تا کنون موفق شده با پیامدهای پیش بینی نشده ی رفرم هایی که به راه انداخته و نتایج به دست آمده آنها که بسیار فراتر از اهداف اعلام شده و مورد نظر در آغاز کار بود رو در رو شود. ابتدا تصور نمی شد که رژیم بتواند بر این مشکلات غلبه پیدا کند.
در چنین شرایطی، دولت و حزب کمونیست بیش از آن چه انتظار می رفت استحکام از خود نشان دادند. البته، حکومت مجبور شد با فشارها و توقعات جامعه و از این هم بالاتر با سهام ها و منافع کادرهای منطقه ای و محلی و همین طور با بازیگران جدید اجتماعی کنار بیاید. حکومت، در واقع، از نظارت کامل و ناممکن ایدئولوژیک، اجتماعی و اقتصادی ، منطقی که بدان تمامیت خواه گفته می شود، دست کشیده تا با کارآمدی بالاتر از انتظار هدایت گزینه های کلان و راه های اعمال شان را در اختیار خود بگیرد، البته با حفظ انحصار مطلق ابزار سرکوب و کاربرد معمولاخودسرانه ی آن.
موفقیت هایی که امروز به دست می آیند، آینده را اصلا تضمین نمی کنند. همان مشکلات از ده پانزده سال پیش همچنان باقی مانده اند: نارضایتی اکثریت روستانشینان این فراموش شده های “معجزه چینی” (به استثنای سال های خوش آغاز اصلاحات)؛ حاد بودن مساله ی اجتماعی شهری (حضور روستاییان در شهرها ، بیکاری کارگران شهری، بهره کشی گاه لگام گسیخته ی سرمایه داری نوپای ملی یا خارجی)؛ استمرار مشکلات زیست محیطی، با وجود هشیاری به ظاهر بیشتر حزب و دولت، مساله ی منابع انرژی و غذایی؛ نخوت فزاینده ی نوکیسه گان و نخبگان جدید حزبی؛ فسادی که همچنان بیداد می کند و غیره…
البته کشور بیش از هر دوره ی دیگری از تاریخ معاصر خود اعتماد به نفس پیدا کرده است. اما هنوز این اطمینان را نیافته که به سر منزل مقصود برسد و به آن قدرت بزرگ با ثبات و منسجمی دست پیدا کند که در جهان بسیاری آن را آرزو می کنند یا از آن بیمناک اند. رسیدن به این هدف، رویای ملت و به وِیژه نخبگان اجتماعی آن است تا به این طریق بتوانند خرابی های گذشته ای نه چندان دور را جبران کنند. چین قرار است چنین قدرتی پیدا کند، اما باید نشان بدهد که ارتقا به رده های نخستین ملت های سرمایه داری و پهلو زدن با حکم روایان جهان که خواست های شان را به دیگران تحمیل می کنند و تبدیل شدن به ابرقدرتی “دیگر” تنها مقصود آن نیست.
١) دنگ سیائوپینگ (١٩٠۴-١٩٩٧) تا مدت ها مائوییست پرشوری محسوب می شد تا این که پس از “جهش بزرگ به پیش”، موضع نقادانه تری در پیش گرفت و در جریان انقلاب فرهنگی، مائوتسه دون او را طرد کرد.
۲) نگاه کنید به مقاله ی وانگ هوئی در لوموند دیپلماتیک ،آوریل ٢٠٠٢.
٣) ن.ک. موشه لوین، قرن شوروی، نشر فایار/ لوموند دیپلماتیک، پاریس ٢٠٠٣.
۴) این حزب را سون یاتسن در ١٩١٢ تاسیس کرد. پس از مرگ او (١٩٢۵)، چیان کای چک (١٨٨٧-١٩٧۵) رهبری حزب را به دست گرفت و در جهت وحدت کشور مبارزه با مهاجمان ژاپنی و بعدها، مبارزه با کمونیست ها سوق داد.
۵) حزب کمونیست چین، حتا پیش از آن که در ١٩۴٩ قدرت را به دست بگیرد، بر سر مساله “منافع ملی” در برابر استالین ایستادگی کرد. ابتدا، بدون جلب نظر، و بعدها به صورت قطع رابطه ی رسمی با شوروی، در آغاز سال های ١٩۶٠.
۶) در ١۶٨٣ به خاک چین منضم شد. در ١٨٩۵، ژاپنی ها آن را تصرف کردند. در ١٩۴۵ به چین بازگردانده شد. پس از پیروزی کمونیست ها در ١٩۴٩، به پناهگاهی برای ناسیونالیست های چیانگ کای چک تبدیل شد.
٧)موشه لوین منبع بالا، صص ٢۵ به بعد.
٨) به سند فوق العاده ی وانگ بینگ “غرب راه آهن”، چین، ٢٠٠٣، مراجعه کنید.
٩) موشه لوین، شکل گیری نظام شوروی، نشر گالیمار، پاریس ١٩٨٧، به ویژه فصل های ١١ و ١٢، صص ٣٧٠ به بعد و ۴٠٩ به بعد.
١۰) در باره ی تحولات قبل از ١٩۴٩ ن.ک. به Isabelle Thireau Linshan Hua، تیرو و مک ج. تحقیقات جامعه شناختی در باره ی چین، ١٩١١- ١٩۴٩، پاریس، نشر دانشگاهی فرانسه، ١٩٩۶. در باره دوران معاصر، همان ها و “جنبش های روستایی نو” (زیر نظر) ماری کلر برژر “ریشه های چین معاصر: به احترام لوسین بیانکو” نشر لارماتان، پاریس ٢٠٠٢، صص ٢٢٩-٢٨٠.
١١) ن.ک. اثر ماری هولزمن “وقتی که چین منفجر شود…” ، سیاست بین المللی، شماره ٩٧، پاریس