یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۸

یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۸

از شکستن سد حجاب اجباری تا خطر جنگ!
امید اقدمی: روح جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت‌پرهیز بود؛ چه در جنس مطالبات، چه در نیروهای پیشران و چه در شعارهای اصلی آن. هرچند در لحظات مشخصی برخی نیروهای سیاسی...
۲۳ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: امید اقدمی
نویسنده: امید اقدمی
فانوس؛
با یاد و خاطره تابناک رفقای جانباخته شهریور ۶۷ که در حافظه تاریخ خونبار جنبش چپ هماره ماناست.
۲۲ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رحمان ـ ا
نویسنده: رحمان ـ ا
با افزایش میزان بدهی ها: آژانس رتبه‌بندی فیچ, رتبه اعتباری فرانسه را کاهش داد
این خبر بدی برای نخست وزیر جدید فرانسه، لکورنو، است: آژانس رتبه‌بندی فیچ رتبه اعتباری این کشور را کاهش داده است. این احتمالاً هزینه تأمین مالی مجدد بدهی ملی را...
۲۲ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
اسرائیل؛ مأمور «کارِ کثیف» غرب یا قدرتی مستقل؟ چرا هیچ‌کس جلودار آن نیست؟
اسرائیل به‌عنوان پیمانکار امنیتی و عملیاتی غرب، مأمور تحقق اهداف استراتژیک و اقتصادی آن در منطقه است؛ در حالی‌که خود غرب به دلیل محدودیت‌های اخلاقی، حقوقی و سیاسی، قادر به...
۲۱ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سیاوش قائنی
نویسنده: سیاوش قائنی
تجاوز به آزادی؛ الگویی نظام‌مند در سیاست جهان
حمله به نشست دیپلماتیک قطر پیام روشنی دارد: هیچ تلاش دیپلماتیک، حتی اگر ماهیت صلح‌آمیز داشته باشد، نمی‌تواند بدون اراده قدرت‌های مسلط جهانی نتایج واقعی به همراه داشته باشد.
۲۱ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
تجاوز اسراییل به خاک قطر، جلوه‌ای دیگر از جنگ‌طلبی، توافق‌ستیری و تروریسم دولتی
حمله‌های مکرر اسراییل به کشورهای منطقه، امنیت و ثبات منطقه و جهان را به‌شدت تهدید کرده و نه تنها نقض آشکار منشور سازمان ملل و اصل حاکمیت ملی کشورهاست، بلکه...
۲۱ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نیرنگ در تاریخ ؛ کودتا بود یا نبود-۲
روز بعد از پرواز شاه به بغداد عوامل محلی سیا و ام آی ۶ با همکاری مردان زاهدی دست به توزیع وسیع و گسترده‌ی فرمان‌های ساختگی شاه، که توسط روزولت...
۲۰ شهریور, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی شاکری زند
نویسنده: علی شاکری زند

گوشواره نظرکرده

پسرک آنرا در پارچه ای پیچید و بخانه برد تا در جائی دفن کنند. فردا وقتی بازگشت گوشواره پدرش به گوشش بود. " خیر باشد، گوشواره پدرت را در گوش کرده ای؟" با اندکی غرور گفت:" بله صحب، از بابیام است. این گوشواره نظر کرده است. خوشبختی می آورد!"

ریش توپی سیاهی داشت، با دهانی بزرگ که همیشه خندان بود و یک گوشواره نقرهای در گوش چپ. دور چشمهایش را سرمه می کشید. پیراهن و تنبان سیاه می پوشید با یک جلیقه رنگ و رو رفته خاکستری. تمام هفته کار می کرد. صبحها خیلی زود و با عجله از پلهها بالا می آمد، سطلهای آشغال را که پشت در آپارتمانها می گذاشتند بر می داشت و با همان عجله از پلهها سرازیر می شد. سطلها را خالی می کرد و دوباره پشت درها می نهاد. بعد به صف نان می رفت. برای چند خانواده نان می گرفت. زبانش لکنت داشت، در را که می زد دستش را دراز می کرد و می گفت:” ص…حب، ن….ان…نان.” سپس به اطاقکاش بر می گشت. پریموس را بیرون می آورد و روشن می کرد، کتریاش را روی آن می گذاشت و چمباتمه مقابل آن می نشست تا جوش بیاید. زیر پلهها اطاقک کوچکی داشت آن قدر کوچک که موقع نشستن سرش را خم می کرد و شب برای خوابیدن پاهایش را توی شکمش جمع می کرد و همان طور مچالهشده تا صبح می خوابید. صبحانه را مقابل در اطاقکاش پهن می کرد؛ روی یک پارچه دبیت سیاه و چرکین. بعداز صبحانه کتری بزرگش را بر می داشت، زیر درگاهی ساختمان می نهاد و شروع به کار می کرد. بیل می زد، خاکهای سفتشده کنار درختان را نرم می کرد و دور تا دور چند آپارتمانی را که او سرایدار و باغبان آنها بود، جارو می کشید. خسته که می شد می آمد کنار باغچه می نشست. چند لیوان پی در پی چای می خورد و کارش را از سر می گرفت. هر روز زنش با پنج بچه قد و نیم قد از راه می رسیدند. زنش کوچی بود از سرحدات پاکستان با همان لباسهای محلی که دیگر نخنما شده بودند. قد بلندی داشت با صورت استخوانی و دو چشم سبز و روشن. زن و سه تا از بچهها همیشه کیسههای برزنتی سفید و بزرگی با خود داشتند. از سوی دیگر کابل می آمدند، از خیرخانه. صبحها ساعت هشت از خانه راه می افتادند، در مسیرشان هرچه کاغذ، مقوا، تکههای پارچه، برگ و چوب می دیدند در کیسههای بزرگشان می ریختند و ظهر به مجموعه آپارتمانی « ماکرورایون » می رسیدند، جایی که مرد با آن ریش توپی سیاه و دهان همیشه خندانش انتظار آنها را می کشید. پشت آپارتمانها زیر فرورفتگی اولین بالکن می نشستند و با هم نهار می خوردند. مرد، پسر کوچک یکسالهاش را روی زانوانش می نشاند. اول نان را داخل دهان خودش می جوید بعد نان نرمشده را با دو انگشت بزرگش به زور داخل دهان بچه می کرد. با نوک انگشت آرام به نوک آلت کوچک بچه می زد. قاهقاه می خندید و می گفت:” با همین، نسل نعمتجان را حفظ خواهد کرد.” بعداز نهار زن و بچهها را راه می انداخت. پسمانده غذاهایی را که خانوادهها داده بودند داخل بقچه سبز رنگ می پیچید و به زنش می داد. پسرک کوچک را بغل می گرفت تا سر اولین خیابان با آنها می رفت و بعد بر می گشت. شلنگ آب را بر می داشت و باغچهها را آب می داد. گاه سر در پی بچههای مدرسه، که برای اذیتکردن او روی چمنها می دویدند و یا کشتی می گرفتند می نهاد و به آن زبان لکنتی داد می کشید و تهدید می کرد. فقط شبهای جمعه به خانهاش می رفت. قبل از رفتن کنار چاهک فاضلاب مقابل کیوسک نگهبانی می نشست. عرقچین دستبافت رنگارنگش را که بافت مزار بود بر می داشت. آفتابه آب نیمگرم را دست یکی از سربازان نگهبان می داد و سرش را صابون می زد و می شست. سپس با گوشه پیراهن بلندش موهای سیاه و پرپشتش را خشک می کرد. دور چشمهایش را به دقت سرمه می کشید. پیراهن و تنبان سفیدش را که جلوی آن با نخ سوزندوزی شده بود از بقچه بیرون می آورد و می پوشید. با دو انگشت گوشواره نقرهایاش را پاک می کرد و برق می انداخت. چند نان بزرگ روسی را که سربازها هر هفته به او می دادند به دقت توی همان بقچه می پیچید و به طرف خانهاش راه می افتاد. می خندید و می گفت:” فقط همین شب جمعه را داریم. امروز مردهها هم آزادند. باید پاک و ستره باشم.” شبها خیلی زود می خوابید. اما با هر بازشدن در ورودی آپارتمان سرش را از اطاقک زیر پله بیرون می آورد و با چشمهای خوابالودش به دقت نگاه می کرد و می گفت:” سلام صحب، بخیر باشد تا صبح چقدر مانده است؟” و باز می خوابید. عصرها تنگ غروب دوست داشت کتری چائیاش را بیاورد کنار باغچه روبروی خانهها بنشیند. به رفت و آمد مردم نگاه کند و با سربازهای اتاقک نگهبانی شوخی کند. میان گلهای اطلسی و لالهعباسی که کاشته بود سنگی نهاده بود و جای کوچکی برای نشستن خود ساخته بود. آنجا می نشست تن به آفتاب گرم کابل می داد؛ از ولایتش، از درههای عمیق، از آبشارهای بلند صحبت می کرد. از جنگلها که چوب هرکدام از درختهایش بار ده قاطر بود. هر وقت صحبت از جنگل می شد دستش را دور تنه نازک درختان باغچه که بیشتر از پنچ سال نداشتند حلقه می کرد و با نگاهی نوازشگرانه اندام آنها را ورانداز می کرد. با پا خاک کنارشان را می کوبید و آه می کشید. چند روز بود که باز موشکباران کابل شروع شده بود. صدای راکتها، آمبولانسها و شیون از هر طرف به گوش می رسید. آن روز صبح هم وقتی نانها را تقسیم می کرد او را دیدم:” ص…حب، ن…ا…ن….نان.” نفت پریموساش تمام شده بود، نفت می خواست. بعد صدای تلمبه زدن به پریموساش را شنیدم. نزدیک ظهر بود که یک راکت به جیپی پارکشده در مقابل آپارتمانها خورد و با صدای مهیبی منفجر شد. دود غلیظی تمام محوطه را پوشانده بود. فریاد هراسآلود بچههای مدرسه کنار آپارتمانها به گوش می رسید. صداهایی که در میان انفجار راکتهای بعدی گم شد. جنازههای تکهتکهشده روی آسفالت خیابان کمعرض کنار آپارتمانها پخش شده بود. تکههای لهیده گوشت با پارههای خونی لباسها به در و دیوار خانهها چسبیده بودند. همه جا خون بود. … دخترکی نالهکنان پدرش را می جست. زنی با لباسهای آبی که غرق خون شده بود پسرکی کوچک را بغل گرفته می دوید. فریاد می کشید پسرکم زنده است، کمکش کنید و پسرک سر نداشت. جنازه باغبان شناسائی نشد. میگویند یکی از راکتها درست جلوی پایش افتاده بود. زنش آمده بود و تنها لباسهای سفید شب جمعه باغبان را با خود برده بود. دو روز بعد صبح زود با صدای در بیدار شدم. پسربچه دوازده سالهای بود با صورت استخوانی و دو جفت چشم سیاه و درشت با پیراهن و تنبان سفید:” صحب، از امروز من به جای بابیام کار می کنم. سطل آشغالتان را بدهید خالی کنم. صحب، چند تا نان می خواهید؟” دو روز بیشتر از آمدن پسرک نمی گذشت. در خانه را بشدت می کوبیدند. در را باز کردم، پسر باغبان بود با چهرهای وحشتزده و چشمانی گریان: ” صحب! صحب! گوش بابیام را از بچههای مکتب بگیریید.” نخست متوجه نشدم. دستم را گرفت:” صحب، بیائید! بیائید!” گوش سیاهشده باغبان بود با آن گوشواره نقرهای. بچههای مکتب سر یک چوب کرده بودند و بشوخی رژه می رفتند. گوش باغبان را گرفتم. پسرک آنرا در پارچهای پیچید و بخانه برد تا در جائی دفن کنند. فردا وقتی بازگشت گوشواره پدرش به گوشش بود. ” خیر باشد، گوشواره پدرت را در گوش کردهای؟” با اندکی غرور گفت:” بله صحب، از بابیام است. این گوشواره نظر کرده است. خوشبختی می آورد!”

تاریخ انتشار : ۱۹ مهر, ۱۳۸۹ ۴:۵۵ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

تجاوز اسراییل به خاک قطر، جلوه‌ای دیگر از جنگ‌طلبی، توافق‌ستیری و تروریسم دولتی

حمله‌های مکرر اسراییل به کشورهای منطقه، امنیت و ثبات منطقه و جهان را به‌شدت تهدید کرده و نه تنها نقض آشکار منشور سازمان ملل و اصل حاکمیت ملی کشورهاست، بلکه نشأت گرفته از سیاست راهبردی این حکومت برای «تغییر چهرۀ خاورمیانه» است.

ادامه »

بنای تجارت و سود و ثروت بر خون و استخوان و جان و هستی فلسطینیان

از گرسنگی دادن عمدی گرفته تا آوارگی اجباری و بمباران سیستماتیک، همه نشان می‌دهند که «امنیت اسرائیل» بهانه‌ای است برای پاک‌سازی قومی و جایگزینی جمعیت. انطباق سیاست نظامی اسرائیل با منطق اقتصادی آمریکا چهرۀ خود را در نسل‌کشی در غزه به‌مثابه هم‌راستایی سیاست و تجارت به خوبی نشان می‌دهد.

مطالعه »

قحطی در غزه؛ آیینۀ تمام‌نمای پوچی ادعاهای قدرت‌های غربی

نتانیاهو با چه اطمینانی، علیرغم اعتراض‌های بی‌سابقۀ جهانی به غزه لشکرکشی می‌کند؟ در حالی که جنبش صلح تا تل‌آویو گسترش یافته و اعتراض‌ها به ادامۀ جنگ و اشغال غزه ده‌ها هزار شهروند اسرائیلی را نیز به خیابان‌ها کشانده، وزیر دفاع کابینۀ جنایت‌کار نتانیاهو با تکیه بر کدام قدرت، چشم در چشم دوربین‌ها می‌گوید درهای جهنم را در غزه باز کرده است؟

مطالعه »

مصونیت اسرائیل از مجازات برای جنایات جنگی، قتل روزنامه‌نگاران بیشتری را دامن می‌زند…

گرچه من و سایر هم‌کارانم در شورای سردبیری سامانه کار به هیچ عنوان خود را خبرنگار یا ژورنالیست حرفه ای نمی دانیم ولی نمی‌توانیم درد و نگرانی عمیقمان را از آنچه بر سر راویان تاریخی این دوران منحوس وسیله دولت اسراییل و رژیم نسل کش نتانیاهو آمده است را پنهان کنیم. ما به همه روزنامه نگاران و عکاسان شریفی که در تمامی این دو سال از میدان جنایات غزه گزارش فرستاده اند درود می‌فرستیم و یاد قربانیان این نبرد نابرابر را گرامی می‌داریم.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

از شکستن سد حجاب اجباری تا خطر جنگ!

با افزایش میزان بدهی ها: آژانس رتبه‌بندی فیچ, رتبه اعتباری فرانسه را کاهش داد

اسرائیل؛ مأمور «کارِ کثیف» غرب یا قدرتی مستقل؟ چرا هیچ‌کس جلودار آن نیست؟

تجاوز به آزادی؛ الگویی نظام‌مند در سیاست جهان

تجاوز اسراییل به خاک قطر، جلوه‌ای دیگر از جنگ‌طلبی، توافق‌ستیری و تروریسم دولتی