احمد ذِیبَرُم فرزند اول خانواده بود که سال ۱۳۲۴ در بندر انزلی به دنیا آمد و از همان سنین کودکی برای تامین معاش خانوادهاش در کنار پدر به ماهیگیری مشغول شد و بعدها برای فراهم آوردن هزینه تحصیل به باربری در بندر پرداخت. با ممنوع شدن صید ماهی از سوی شیلات برای ماهیگیران آزاد، فقر روی خشن خود را به خانواده احمد نشان داد و او را مجاب کرد برای حل این مشکل به استخدام اداره شیلات درآید. کار او در شیلات صید ماهی با تورهای بزرگ بود و این برای او که جوانی کم سن و سال به حساب میآمد، کاری سخت بود اما در عوض روحیه مقاومت را در او متبلور کرد. روحیهای که احمد را به رغم سن پایینش تکیهگاه خانواده کرده بود.برادرش در این باره گفته است: «شرایطی را به خاطر میآورم که هفت هشت سالی بیشتر نداشتم، که شکل و شمایل احمد، به عنوان مسئول خانواده برایم جا افتاده بود. تلاش احمد را در کنار مشقت پدر و مادر، هموارهگی نقش محکم و جا افتادهاش را با اراده با صلابتش در تار و پود کل جامعه پر جمعیت خانواده حس میکردیم.»
او در دوران تحصیل با برخی اعضای بعدی سازمان فداییان چون بهمن آژنگ و حسن نیکداوودی همکلاس شد و دوستی با آنان و تشکیل جلسات فکری در خانهها و بیرون، افکار سیاسی و میل به مبارزه را آرام آرام در وجودش میپروراند. آنچنان که در همان نوجوانی با جریانی که «گروه فلسطین» نامیده میشد، ارتباط تنگاتنگی یافت. گروهی چپگرا وابسته به جریان جزنی- ضیا ظریفی که مبارزهای بیمرز علیه ظلم و نابرابری را تبلیغ میکرد. چند سالی که گذشت احمد به دوره خدمت اجباری رفت و پس از آن مدتی در کارخانه «شیشه قزوین» و چند صباحی هم در «بنز خاور» تهران، مشغول به کار شد و سرانجام به عنوان کتابدار در کتابخانه پارک شهر فیشرآباد تهران، کار خود را آغاز کرد. همین سالها بود که برای آخرین بار برای دیدار خانواده به زادگاهش رفت. دیداری که به واسطه مهر بیش از اندازه او به اهل خانه خصوصاً پدرش، همه را متعجب کرده بود. بعد از این دیدار احمد سوار بر اتوبوسی شد که از سمت اردبیل و آستارا، با عبور از انزلی به سوی تهران میآمد و اینچنین سفر بیبازگشت خود را آغاز کرد.
پیرمرد با هیجان ماجرا را تعریف میکرد. انگار همین دیروز بود که سردبیر صدایش زد و خبر کشته شدن چریک را به او داد و راهی محل حادثهاش کرد. به سرعت خودش را به نازیآباد رساند تا گزارشی از محل تهیه کند. محله نازیآباد شلوغ بود و بوی گوگردی که در فضا پیچیده بود خبر از ماجرایی میداد که ساعتی پیش اتفاق افتاده است. او باید سر از اصل ماجرا درمیآورد و گزارش اختصاصیاش را به روزنامه میرساند، پس با مردم گرم صحبت شد. ساکنان منطقه گفتند چریک جوان در خانهای پناه گرفت و وقتی ساواک از حضور او در منطقه مطلع شد، گروه کثیری از نیروهایش را به منطقه گسیل کرد و درگیری آغاز شد. با ساکنان خانه صحبت کرد و نوشت. نوشت و نوشت و به روزنامه بازگشت و نوشتن گزارش را آغاز کرد. از ساواک دستور داده بودند که چریکها را «خرابکار» بنامند اما او همچنان از لفظ «مردان مسلح» استفاده و ماجراهای این تقابل را بیکم و کاست روایت میکرد. فردا گزارشش چاپ شد و سر و صدای بسیاری به پا کرد. ساواکیها به سراغش آمدند و راهی اوین شد. این موضوع باعث شد تا سال ها پس از گذشت آن ماجرا، نام آن چریک جوان را هیچگاه از خاطر نبرد. محمد بلوری روزنامهنگار قدیمی در گزارش خود از چریک جوانی به نام احمد ذیبرم (Zibrom) نام می برد. چریکی ۲۷ ساله از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که در روز ۲۸ مردادماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک کشته شد.
لینک مرتبط “https://www.kar-online.com/node/15984“
یاد فدایی خلق رفیق احمد ذیبرم گرامی باد
جمعه ۲۸ مرداد ماه ۱۴۰۱- ۱۹ آگوست ۲۰۲۲