آنچه بهعنوان آمار رسمی منتشر میشود، اغلب در مواجهه با فاجعههای انسانی، تنها بخش کوچکی از واقعیت را بازتاب میدهد. وقتی گفته میشود که در یک سال گذشته، هفت دانشجوی علوم پزشکی بر اثر خودکشی جان خود را از دست دادهاند و بیش از هزار نفر از دانشجویان و دستیاران دارای افکار خودکشی بودهاند، مسأله صرفاً عدد نیست. در برابر بعضی اعداد، نباید صرفاً ایستاد و شمرد؛ باید ایستاد و تأمل کرد. عدد «۷» یعنی هفت دانشجوی علوم پزشکی که در سال گذشته، نه صرفاً خودکشی کردند، بلکه در برابر نظامی شکستند که قرار بود آنها را درمانگر سازد. وقتی بیش از هزار دانشجو و رزیدنت در همین سال، افکار خودکشی را تجربه کردهاند، دیگر با یک پدیدهی فردی مواجه نیستیم، بلکه با یک ساختار بیمار روبهروایم؛ ساختاری که سکوت و خاموشی در آن، به قیمت جان تمام میشود.
در نگاه اول، ممکن است گفته شود که آمار کلی خودکشی در ایران از متوسط جهانی پایینتر است. اما این میانگینهای آماری، وقتی بر دانشجویانی که قرار است فردا، حافظان سلامت جامعه باشند سایه میافکند، معنای متفاوتی مییابد. چرا کسانی که قرار است ستون فقرات نظام سلامت کشور باشند، تا این حد دچار فروپاشی روانی میشوند؟ کجای این ساختار بهگونهای طراحی شده که نه تنها نمیپروراند، بلکه فرسوده میسازد؟
دانشجویان پزشکی، به ویژه در دورههای رزیدنتی، درگیر سبک زندگیای هستند که با استانداردهای سلامت روان در تضاد است: ساعات کاری طولانی و اغلب بدون حقوق، مسئولیتهای سنگین و گاه نامتناسب، فقدان امنیت شغلی و درآمدی، محیط بسته و سلسله مراتبی و فقدان چشمانداز روشن برای آینده. همه این موارد از آنها موجوداتی خسته، خاموش و گاه بیپناه میسازد.
در چنین شرایطی، تابآوری دیگر فضیلتی فردی نیست، بلکه به باری تحمیلی بدل شده است. وقتی نظام آموزشی از اصلاح فشارهای مزمن و تأمین ابتداییترین نیازهای زیستی و روانی دانشجویان ناتوان است، ترویج تابآوری بیشتر، نه پاسخی اخلاقی بلکه توجیهی برای فرسایش انسانهاست. هرچند اقداماتی نظیر جلسات مشاوره، کارگاههای فرهنگی یا دورههای روانشناختی ممکن است در سطحی محدود اثربخش باشند، اما در غیاب تغییرات ساختاری، این اقدامات چیزی جز مُسکنهایی موقتی نیستند. آنچه با آن مواجهیم، نظمی ناکارآمد و گاه ستمگرانه است که تحت عنوان آموزش پزشکی، کرامت انسانی و روانی دانشجو را به تدریج فرسوده و تخریب میکند.
در برابر بحران سلامت روان دانشجویان، پاسخهای ارائهشده غالباً واکنشی و سطحی بودهاند: جلسات مشاوره، تورهای فرهنگی، دورههای تابآوری. این اقدامات، در جای خود مفیدند، اما در غیاب اصلاحات ساختاری، نقش آنها چیزی فراتر از مُسکن نیست. ما به تغییر بنیادینی در نگاه به زیست دانشگاهی دانشجویان نیاز داریم. تا زمانی که رزیدنتها در شیفتهای کشنده، با حقوقی ناچیز و آیندهای مبهم کار میکنند، صحبت از تابآوری بیشتر، توهینیست به واقعیت زندگی آنها.
یکی از نشانههای بحرانی بودن وضعیت، حذف یا تضعیف نهادهای صنفی مستقل دانشجویان است. سالهاست که دستیاران پزشکی از نبود نمایندگی واقعی برای پیگیری مطالباتشان مینالند. سالهاست که دانشجویان، بهویژه رزیدنتها، نه تنها تحت فشار طاقتفرسا زندگی میکنند، بلکه صدایشان نیز در ساختار رسمی گم شده است. در فقدان یک بستر رسمی برای شنیده شدن، دانشجو ناگزیر به درون خود عقبنشینی میکند؛ جایی که اندوه، بیپناهی و گاه تصمیم نهایی شکل میگیرد.
این بحران، صرفاً روانی یا اخلاقی نیست؛ یک بحران نهادی و استراتژیک است. جامعهای که درمانگرانش، خود زخمی، خاموش یا در معرض گسست روانیاند، چگونه میخواهد از سلامت دیگران پاسداری کند؟ سرمایه انسانی نظام سلامت، پیش از آنکه پزشک شود، باید زنده، امیدوار، شنیدهشده و محترم باقی بماند.
پاسخ به این بحران، در جزوهها و بروشورها نیست. راهکارها از دل آمار بیرون نمیآیند؛ از دل روایتهای زیسته دانشجویان میآیند. تا زمانی که نهادهای صنفی مستقل بازنگردند، ساختارهای بهرهکش آموزشی اصلاح نشوند و گوش سپردن به دردهای این گروه به یک اصل سیاستگذاری بدل نگردد، هیچ برنامهای نمیتواند از تکرار این مرگهای خاموش جلوگیری کند.
بازنگری در سیاستهای آموزش پزشکی، تنها یک ضرورت حرفهای نیست؛ یک الزام انسانی، اجتماعی و ملی است. سلامت روان دانشجویان پزشکی، حاشیهای بر نظام سلامت نیست، بنیاد آن است. و تا وقتی این بنیاد لرزان باشد، هیچ سقفی بر آن ایمن نخواهد بود.
۷ دانشجوی علوم پزشکی بر اثر خودکشی جان باختند! | رویداد۲۴
دلیل افزایش خودکشی رزیدنت ها از زبان معاون فنی و نظارت سازمان نظام پزشکی | رویداد۲۴