ما،
تداومِ تیرِ آرشیم،
و پژواکِ گامهای رستم.
بینیزه،
بیزره،
بیباک.
با تپشِ داغِ عشق،
و آتشی در گلو،
چشم در چشمِ آتش،
با جانی که
از مرگ نمیهراسد،
بر خاکِ ایران،
سپر میشویم.
هراس از جنگ؟
هرگز!
ما جنگ را آزمودهایم؛
در سنگرهای خاکی،
در زیرزمینهای خاموش،
زیر پلهها،
زیر هشت،
در خیابانهای بیپناه،
در خانههای تاریکِ بیپنجره
با نانِ خشک، با نفسِ تنگ،
و عزمی به استواری البرز.
ما،
روی تانکها،
میان تودههای آتش،
بر جانِ خویش ایستادهایم.
نه از توپ میلرزیم،
نه از تفنگ میگریزیم!
ما،
سپرِ بلای خاکِ ایرانیم!