به نقل از آتش بعدی – ۲۳ اوت ۲۰۲۵
برگردان از گودرز اقتداری
کمتر از دو ماه پس از «آتشبس» بین ایران و اسرائیل، در ۱۷ اوت، جبهه اصلاحات ایران (شامل بیش از ۳۰ حزب و گروه سیاسی) بیانیهای با عنوان «آشتی ملی: فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم» منتشر کرد که در آن گامهای فوری و عملی برای اصلاحات ساختاری در سیاست داخلی و خارجی ارائه شده است.
بیانیه جبهه اصلاحات پس از چندین بیانیه و مقاله دیگر از چهرههای برجسته سیاسی اصلاحطلب – از جمله حسن روحانی، رئیسجمهور سابق، محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه سابق، و میرحسین موسوی، تنها نخستوزیر ایران در طول جنگ ایران و عراق قبل از سیستم ریاست جمهوری – منتشر شد. آنها به روش خود، خواستار تغییر «سیستم حکومتی» شدند و از ایجاد مجلس مؤسسان، اصلاح قانون اساسی و برگزاری همهپرسی نام بردند. آنها استدلال کردند که «زمان تغییر الگو برای ایران فرا رسیده است» و این تغییرات باید از درون دولت آغاز شود.
بیانیه جبهه اصلاحات حدود یک ماه پس از سومین دیدار این ائتلاف با مسعود پزشکیان، رئیس جمهور میانهرو، منتشر شد.
بسیاری از افراد خارج از ایران ممکن است این جبهه اصلاحات را به خوبی نشناسند. آنها به معنای کلاسیک کلمه مخالف نیستند. بلکه آنها از درون رژیم هستند – معماران جمهوری اسلامی که پس از سال ۱۹۷۹ به ساخت بسیاری از نهادهای آن، از جمله قوانینی که به زنان، کارگران و مخالفان در دهه ۱۹۸۰ آسیب رساند، کمک کردند. و با این حال، از درون سیستم، اکنون فهرستی از خواستهها را منتشر میکنند که مانند تصویر برداری با اشعه ایکس از کشوری در بحران عمیق است. این تناقض دقیقاً دلیل اهمیت این متن برای یک خواننده خارجی است.
این بیانیه خواستار اصلاحات ساختاری است، نه تغییرات کوچک ظاهری. این طرح با عفو عمومی آغاز میشود: آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی، پایان دادن به حصر خانگی میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد، لغو ممنوعیتهای سیاسی محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق، و توقف سرکوب منتقدان مسالمتآمیز. این طرح خواستار یک زبان حکومتی جدید است که بر توسعه ملی و کرامت – نان، رفاه و خدمات عمومی – به جای نبردهای ایدئولوژیک بیپایان متمرکز باشد. این طرح خواهان انحلال «نهادهای موازی» و بازگرداندن اقتدار واقعی به دولت منتخب است. این طرح خواستار بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و ترک سیاست، اقتصاد و فرهنگ است. علاوه بر این، خواستار رویکردی جدید به امنیت داخلی، پایان دادن به برچسب «خودی/غیرخودی» و کاهش شدید نگاه امنیتی بر زندگی روزمره است. این طرح خواستار رسانههای آزاد، اصلاح صدا و سیما و حذف سانسور است. این طرح برابری قانونی برای زنان را فوری میداند، زیرا نیمی از جامعه تحت تبعیض و خشونت سیستماتیک زندگی میکنند. این طرح میگوید اقتصاد باید از دست الیگارشی وابسته به دولت خارج شده و به روی رقابت عادلانه و فرصتهای برابر باز شود. در نهایت، این بیانیه به نفع کاهش تنش در سیاست خارجی استدلال میکند: جلوگیری از «بازگشت» تحریمهای سازمان ملل، لغو تحریمهای فعلی، پذیرش نظارت سرزده هستهای در ازای لغو کامل تحریمها، و عادیسازی روابط – از جمله مذاکرات مستقیم با ایالات متحده – در عین حال حمایت از راهحل دو کشور و یک فلسطین مستقل.
برای افرادی که ایران را از نزدیک دنبال نمیکنند، این نکات به یک حقیقت ساده تبدیل میشود: معماری سیاسی، اقتصادی و امنیتی کشور، زندگی عادی را مسدود میکند. اگر به عفو عمومی نیاز دارید، این بدان معناست که زندانها هزاران نفر را به دلیل سخنرانی، سازماندهی یا اعتراض در خود جای دادهاند. اگر به بازگشت ارتش به پادگانها نیاز دارید، این بدان معناست که نهادهای نظامی و امنیتی بیش از حد سیاست و تجارت را اداره میکنند. اگر باید «به نهادهای موازی پایان دهید»، این بدان معناست که نهادهایی خارج از دسترس رأیدهندگان، بزرگترین تصمیمات را میگیرند. اگر باید «سانسور را حذف کنید»، این بدان معناست که بحث عمومی از قبل غیرممکن شده است. اگر باید «قوانین زنان را تغییر دهید»، این بدان معناست که نابرابری در قانون گنجانده شده است. یک اصلاحطلب داخلی این موارد را فهرست نمیکند مگر اینکه بحران شدید باشد.
اینجا باید در مورد چگونگی ناپدید شدن این تصویر در غرب صحبت کنم. تبلیغات راستگرایانه، ایران را به سه کلمه تقلیل میدهد: هستهای، ترور، نیابتی. وقتی فقط از این دریچه نگاه میکنید، مبارزه در داخل ایران برای کرامت و نان، برای حقوق اتحادیهها و کلاسهای درس آزاد، برای استقلال زنان و حاکمیت قانون اساسی را از دست میدهید – مبارزاتی که روزانه در سراسر کشور اتفاق میافتد. از سوی دیگر، بخشهایی از چپ غربی، مبارزه ما را در پرونده دیگری در کابینه ضد امپریالیستی خود قرار میدهند. آنها هر اعتصاب، هر تحصن دانشجویی، هر راهپیمایی فمینیستی را به عنوان یک توطئه سیا یا موساد میبینند. این راحت است. به آنها اجازه میدهد پیچیدگی و درد واقعی تحمیل شده توسط یک دولت فاشیستی بر مردم خود را نادیده بگیرند. همچنین عاملیت میلیونها نفری را که از پایین مقاومت میکنند – کارگران، معلمان، دانشجویان، اقلیتها و خانوادههای زندانیان و اعدامشدگان – را پاک میکند.
من دیدهام که این چارچوبها چگونه در اتاقهای رسانهای اروپا عمل میکنند. سردبیران عاشق دوگانههای ساده هستند: «تغییر رژیم» در مقابل «ثبات»، «طرفدار آمریکا» در مقابل «ضد آمریکا». اما فهرست جبهه اصلاحات این دوگانه را رد میکند. اینها شعارهایی برای مخاطبان غربی نیستند. آنها خواستههای داخلی هستند که ساختار واقعی را آشکار میکنند: سانسور، اقتصاد نظامیشده، مجازات قضایی مخالفان، تبعیض جنسیتی و سیاست خارجی که معیشت مردم را با ایدئولوژی معامله میکند. به عبارت دیگر، فرزندان خود سیستم میگویند که خانه در آتش است.
آیا این اصلاحطلبان را قهرمان میکند؟ خیر. بسیاری از اصلاحطلبان در طراحی همین خانه نقش داشتند. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ آنها از قوانین سرکوبگرانه علیه زنان و کارگران حمایت یا آنها را تحمل میکردند. در دوران تصدی خود، آنها اغلب با مراکز قدرت غیرمنتخب سازش میکردند. آنها از همان بازار سیاسی بستهای که امروز سکولارها، جمهوریخواهان و چپ رادیکال را در هم میکوبد، سود بردند. اتحادیهها، گروههای دانشجویی مستقل و جریانهای سوسیالیستی دهههاست که زندانی یا به فعالیتهای زیرزمینی رانده شدهاند. جمهوریخواهان سکولار و دیگر مخالفان عمدتاً در تبعید یا در شبکههای کوچک و پرخطر داخلی فعالیت میکنند. اصلاحطلبان وقتی نفوذ داشتند، کار چندانی برای باز کردن فضای قانونی برای این نیروها انجام ندادند.
و با این حال، اهمیت این بیانیه، پاکی اخلاقی نیست؛ بلکه گواه سیاسی است. اگر حتی افراد داخلی اکنون خواستار عفو، پایان حصر خانگی، رسانههای آزاد، عقبنشینی دولت امنیتی و عقبنشینی ارتش از اقتصاد هستند، نشان میدهد که بحران حکومتداری چقدر گسترده و غیرقابل انکار شده است. همچنین نکتهای حیاتی را برای خوانندگان خارجی نشان میدهد: تلاش برای تغییر، بومی ایران است. این هدیهای از واشنگتن یا تلآویو نیست، آنطور که روایت نتانیاهو ادعا میکند. این تغییر از تجربه تورم، فساد، تحقیر و ترس؛ از غم مادران؛ از کلاسهای درس تعطیل شده توسط نظارت؛ از اعتصابهایی که با باتوم پاسخ داده میشوند؛ از زنانی که طبق قانون مجبور به زندگی به عنوان شهروندان درجه دو شدهاند، ناشی میشود.
با این حال، در میان ایرانیان عادی، واکنشها خاموش بود. سالها سرخوردگی، بسیاری را نسبت به وعدههای اصلاحطلبان بدبین کرده است. برخی از کاربران رسانههای اجتماعی این بیانیه را به عنوان صداقت دیرهنگام ستودند. دیگران به همدستی گذشته اصلاحطلبان با نظام اشاره کردند و پرسیدند که چرا اکنون باید به آنها اعتماد کرد. روزنامههای داخل ایران خاطرنشان کردند که واکنش عمومی ضعیف بوده است زیرا بسیاری از مردم دیگر باور ندارند که تغییر میتواند از درون نظام حاصل شود.
پس یک خواننده غیرایرانی با این موضوع چه باید بکند؟ اول، تبلیغات هر دو طرف را رد کنید. ایران را به یک پرونده هستهای یا صفحه شطرنج برای قدرتهای بزرگ تقلیل ندهید. دولت را صرفاً به این دلیل که در مقابل غرب ایستاده است، رمانتیک نکنید. دوم، فهرست را مانند نقشهای از آنچه شکسته است بخوانید. هر نقطه یک در است: آن را باز کنید، و با یک جامعه زنده – خانوادههای زندانیان سیاسی، مدافعان حقوق زنان، روزنامهنگاران مستقل، کارگران نفت و بیمارستان، دانشجویان و معلمان – روبرو خواهید شد. سوم، هر گام آینده را – نه با ژئوپلیتیک – بلکه با این معیار بسنجید که آیا ما را به سمت بازگشایی آن درها سوق میدهد: آزادی زندانیان، پایان دادن به سانسور، تأمین برابری زنان، کوچک کردن دولت امنیتی و بازگرداندن ارتش به مرزهای حرفهای.
من ایران را ترک کردم تا به نوشتن ادامه دهم. از شما نمیخواهم که اردوگاه من را انتخاب کنید. از شما میخواهم که جامعه ما را با پیچیدگیها و صداهای خاص خود ببینید. بیانیه جبهه اصلاحات تمام حقیقت نیست. اما پیامی آشکار از قلب رژیم است: نظام در بحران عمیقی گرفتار است و دیگر نمیتوان مطالبات مردم را پشت هیچ تبلیغات شرقی یا غربی، چپ یا راستی پنهان کرد.