
خبر تجدید چاپ کتاب یکی از دو نسخه ترجمه شده ایران بین دو انقلاب (نوبت سی و چهارم) در صفحه اینستاگرامی نشر نی، موجی از حملات کامنتی گروهی از راستهای افراطی و مبتذل که امروز بیش از همه در اردوگاه سلطنتطلبان متمرکز شدهاند را به دنبال داشته است. اساس و مبنای این حملات هم مبتنی بر فرض چپ و مارکسیستی بودن این کتاب بوده است. اما آیا واقعاً هم چنین است؟
بر خلاف تصور سلطنتطلبان و علیرغم باورهای چپگرایانه شخصی آبراهامیان، پارادایم یا الگوی پژوهشی مورد استفاده آبراهامیان نه فقط نحلهای از چپ نیست که حتی جریانی ضد چپ هم بوده است. پارادایم آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب پارادایم کارکردگرایی (Functionalism) است که اصولاً مکتب مبارزه جامعهشناسی آمریکایی با مارکسیسم تا دهه ۱۹۸۰ بود. کارکردگرایی ادامه سنت دورکیمی در جامعهشناسی بود که اساس جامعه را بر همبستگی میدید، برخلاف سنت مارکسی که اساس را بر تضاد میگذارد. کارکردگرایی در صدد تبیین چگونگی کارکرد نهادهای اجتماعی در جهت مقصود همبستگی اجتماعی است. از بطن کارکردگرایی هم مکتب نوسازی در علوم سیاسی و مشخصاً در مورد کشورهای درحال توسعه پدید آمد که از آغاز دهه ۱۹۵۰ تا پایان دهه ۱۹۷۰ پارادایم غالب در دانشگاههای آمریکا برای مطالعات کشورهای در حال توسعه شد و حتی چپگرایانی چون یرواند آبراهامیان هم علیرغم ایدئولوژی خود، برای پژوهشهای دانشگاهی ناگزیر به عمل در چارچوبهای روشی و نظری آن بودند. به همین دلیل هم آبراهامیان مارکسیست به جای مثلا استناد به نظریات مارکس یا لنین، به نظریه توسعه ناموزون ساموئل هانتینگتون، متاخرترین نظریهپرداز آمریکایی مکتب نوسازی تکیه کرد که مقوله توسعه نیافتگی سیاسی را عامل بیثباتی در کشورهای در حال توسعه میدانست.
البته که به تاریخنگاری آبراهامیان هم انتقادات فراوانی وارد است، مثلا نگاه غیرتاریخی برآمده از همان روش کارکردگرایی به دوره قاجاریه که در تخفیف آن اتفاقاً کاملاً با مخالفان نوظهور سلطنتطلبش همراستا است. و یا مورد دیگر هم تا حدی تفسیر ایدئولوژیک و تا حدی هم رویکرد موسوم به مردمنگارانه در جامعه شناسی نسبت به مقوله اقوام ایرانی و محوری کردن بیمبنای آن در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران است. (که البته این ایراد در کتاب ایران بین دو انقلاب کمتر و در تاریخ ایران مدرن بیشتر است.) همچنین بسیاری هم کتاب ایران بین دو انقلاب را متهم به بزرگنمایی و برجستهسازی نقش جریان چپ در تاریخ ایران کردهاند که البته حرف بیراهی نیست، اما پاسخش را خود آبراهامیان در مقدمه کتاب داده است که این کتاب قرار بوده تاریخ جریان چپ ایران با تاکید بر حزب توده باشد که در پی وقوع انقلاب، با افزودههایی مبدل به تاریخ ایران در مقطع میان دو انقلاب مشروطه و اسلامی میشود. به این ترتیب که پژوهشی که درباره تاریخ حزب توده در دست انجام داشت را در فرصتی فوقالعاده کم (یک سال بعد از انقلاب) گسترش داد و اولین متن تحقیقی مهم مبتنی بر این پارادایم غالب آن زمان در آمریکا را نوشت.
اما همه اینها تعارضی با آنچه درباره کتاب گفته شد، ندارد. روش و چارچوب نظری آبراهامیان در این کتاب همانطور که اشاره شد کارکردگرایی و توسعه ناموزون بوده که این البته خوشایند جریان راست افراطی امروز ایران که خواهان پارادایم شیفت از مقوله توسعه سیاسی است، نیست. اما در زمان تالیف کتاب، برای کارکردگرایی آمریکایی و مکتب نوسازی اصل موضوع این بود که چرا یک رژیم توسعهگرا ابتدا با چالش از جانب چپگرایان مواجه شده بود و بعد چگونه به بحران خورد و سقوط کرد.
آبراهامیان پاسخ این پرسش را با تکیه بر نظریه هانتینگتون داد که در ایران دوره پهلوی، توسعه در همه سطوح تحقق یافت، جز در سطح سیاسی و برنده این وضعیت هم جریان مذهبی بود که نیروی سنتی و شبکه مساجد و تکایایش، هم از مداخله بیرونی محفوظ مانده بود و هم مبدل به تنها مسیر موجود در جامعهای به لحاظ سیاسی توسعه نیافته، برای ابراز مخالفتها شد و دست بالا را یافت. و این هم نکتهای است که تقریباً مورد اجماع همه کسانی است که با تاریخ آن زمان ایران سروکار داشتهاند، از جمله بسیاری از کارگزاران نظام پهلوی که برای نمونه میتوان از علینقی عالیخانی، معمار توسعه اقتصادی موفق دهه ۴۰ یاد کرد که تاکید داشت که ایران هرچه در امور مختلف پیشرفت میکرد، در نظام سیاسی نه تنها پیشرفتی نمیکرد بلکه درجا میزد و عقبماندهتر میشد!
اینها البته گزارههایی است که سلطنتطلبانی که کل پشتوانهشان تصورات تونل زمانی است را خوش نمیآید، اگرچه در این مورد به خصوص هم مانند مواردی دیگر (از جمله بسیاری از حاملان نظراتشان) ادامهدهنده مسیری هستند که پیشتر هم تلاش ناکامی داشت که ضرورت گریز ناپذیر توسعه سیاسی را به نفع یک جناح حکومتی مدعی اعتدال و توسعه (البته غیر سیاسی!) از دستور کار خارج کند!