کنش متقابل نمادین
نقل قول معروفی از کارل مارکس میگوید: «انسانها خودشان تاریخشان را میسازند، اما این کار را هر طور که بخواهند و در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند، انجام نمیدهند، بلکه آن را در شرایط موجود، دادهشده و به ارث برده خلق میکنند.» در اینجا شاهد دو سویهی ساختار و عاملیت یا کنش هستیم. تمام رهیافتهایی که تا کنون بررسی کردیم به اشکال مختلف ساختارها و شرایط موجود، دادهشده و به ارث برده را بررسی میکردند. اما رهیافت کنش متقابل به سویهی اول این گزاره میپردازد: انسانها چطور از طریق کنشها و رفتارهای خود به ساختارهای اجتماعی یا تاریخی شکل میدهند؟ در برابر نگاه غالب بر جامعهشناسی ابتدای قرن بیستم که تاثیر ساختارهای کلان را بر زندگی و رفتارهای آدمیان بررسی میکرد، کنش متقابل نمادین (کمن) رویکردی «پایین به بالا» را دنبال میکند و به عاملیت و نقش خودمختار فرد و برهمکنش میان افراد در ایجاد جهان اجتماعی میپردازد. از این منظر، ذهنیت افراد و تفسیر و فهم آنها جایگاه محوری پیدا میکند، که منجر به توجه به زبان ارتباطی، و نمادهای مورد استفادهی افراد میگردد. پس به طور خلاصه آن را چنین تعریف کردهاند: «یک چارچوب یا پارادایم نظری مبتنی بر این فرض که واقعیت اجتماعی از خلال تعامل میان انسانها و از طریق استفادهی آنها از نمادها (به طور پیوسته) خلق و بازآفرینی میشود.»
توجه به عمل کنشگران ریشههای کمن را با فلسفه عملگرایی (به ویژه جان دیویی که توجه ویژهای به توانایی کنشگر داشت) پیوند میدهد، همچنین این بررسی پیوندهای عمیقی با روانشناسی رفتارگرا دارد، چنانکه آن را «روانشانسی اجتماعی از منظر جامعهشناختی» نامیدهاند. البته هربرت مید، چهرهی مهم کمن، بر خلاف روانشناسی اجتماعی که برای فهمیدن تجربه از فرد آغاز میکند، در شناخت تجربهی اجتماعی تقدم را به دنیای اجتماعی میدهد.
وقتی واحد اصلی ما «کنش» باشد، فرصت، «موقعیت» و توانایی خلق جایگزین اجبار و ضرورت ساختاری میگردد. وقتی کنش چندین نفر را با یکدیگر در نظر میگیریم، این ارتباط باید دارای «نمادهای معنادار» باشد، از این رو به ویژه زبان تفکر را ممکن میسازد. و ذهن آدمی از دل این فرایند اجتماعی برمیخیزد و خود نیز جز اصلی آن فرایند را تشکیل میدهد. بنابراین تأکید بر نقش خودمختار فرد، به این معنا نیست که فرد را بیرون از هر موجودیت اجتماعی در نظر میگیریم، بلکه، نشان میدهد وقتی جامعه را فرایندهایی مقدم بر ذهن و خود میدانیم. به این معنا فرد در روند جامعهپذیری به شکل منفعلانه پذیرای هنجارهای اجتماعی نمیشود؛ بلکه از روندی پویا صحبت میکنیم که به واسطهی تعاملهای نمادین بین انسانها به طور مستمر خلق و بازآفرینی میشوند. به بیانی جامعه دیگر «نه یک ساختار، بلکه یک فرایند پیوسته است که عاملیت و عدمتعین کنش در آن مورد تأکید قرار میگیرد.»
نزد افرادی همچون بلومر که اصطلاح کمن را ضرب کرد این رهیافت عموماً در سطح خرد، با تأکید بر کنش و عاملیت کنشگران و درک تقسیری از جایگاه نمادها و تعابیر در شکلگیری انگارههای اجتماعی همچون خود، ذهن، و دیگری شکل میگیرد. از این رو سه سویهی معنابخشی (درکی که کنشگر از واقعیت دارد) ، کنش متقابل (معنا در حین کنش متقابل ساخته میشود) و تقسیر (ظرفیت پویا و امکان تأمل و تغییر معنا) برای او مهم است. علاوه بر تلاشهای متاخری که برای کاربرد کمن در سطوح تحلیل بزرگتر و با در نظر گفتن نقش ساختارها صورت گرفته ، از همان زمان بلومر شاخهای از کمن (تحت تاثیر رهیافتهای تجربی مکتب شیکاگو) تلاش کرده با تاکید بر رویکردهای کمی امکان تعمیمپذیری را به تحقیقات آن اضافه کند.
به رغم تمام انتقادات، امروز، رهیافتهای کمن با توجه به عصر دیجیتال و اطلاعات که هم با نمادها سروکار دارد و هم با تعامل میان کنشگران کماکان اهمیت خود را حفظ کرده است. همچنین در اشکال مختلف سیاست هویت، و نیز در بررسی ذهنیت کنشگران در جنبشهای اجتماعی نوین رهیافت کمن کاربردها فراوانی دارد.
جمعبندی و نتیجهگیری
حدود دو قرن تاریخ جامعهشناسی، شاهد تحولات و گرایشات تودرتو و متعددی بوده است. بنیان تمام آنها نگاه عینی و علمی به جامعه و حیات اجتماعی انسانها (به جای پند اخلاقی و برخورد شهودی است). نخستین دوراهی مهم در جامعه شناسی تضاد در برابر اجماع بوده است (مارکس و دورکهایم). همچنین شاهد نگاه اثباتی (پوزیتیوستی) به جامعه در برابر رهیافتهای تفسیری به دادههای اجتماعی بودهایم (اصطلاح تفهم نزد وبر). سومین دوگانهی مهم ساختار در برابر عاملیت و کنش افراد است که در بسیاری از موارد متناظر نگرشهای کلان و خرد جامعهشناسی است (مید و بلومر در برابر کارکردگرایی ساختاری).
در ادامه شاهد ترکیبهای متفاوت و پلهایی بین سنتهای گوناگون بودهایم: مانند نظریه ساختیابی گیدنز یا مفاهیم ساختار و عاملیت را کنار هم قرار میدهد یا مفاهیم هابیتوس و میدان نزد بوردیو). همچنین شاهد تنوع در روش (مانند روش شناسی مردمنگارانه) و ترکیب قلمروهای دیگری مانند زبانشناسی انسانشناسی بودهایم. به علاوه موضوعات جدیدی مورد توجه ویژهی جامعهشناسی قرار گرفته، مانند زنان، جنسیت، قومیت، تا جایی که امروز بیش از ۵۰ زیرشاخهی رسمی در دپارتمانهای جامعهشناسی وجود دارد. یکی از مهمترین موضوعاتی که امروز در جامعهشناسی مطرح است اما در جامعهشناسی کلاسیک چندان مورد توجه نبود، رویکرد محیطزیستی به جامعهشناسی است که رابطه زندگی اجتماعی انسانها با محیط زیست را مد نظر قرار میدهد. همچنین روندهای جهانیسازی مرزهای تحلیل جوامع را دستخوش دگرگونی کرده، همچنین رویههایی مانند نئولیبرالیسم و جهانیسازی عموماً با سرعتی بیشتر از تحولات درونی اجتماعی رخ میدهند و این پدیده خود باعث یک ناهمزمانی و گاه تضاد بین قلمروهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میشود که سرفصلهای جدیدی را گشوده است (مانند مفهوم بیثباتی نزد بوردیو) موضوع مهم دیگر ظهور فضای دیجیتال و پدیدههایی مانند دادهی بزرگ و امکان تحلیل کمی دادهها در ابعاد بسیار کلان است. این موضوع باعث شده رهیافتهای کمی در ابعاد کلان به شکلی روشمند قابل اعمال باشند. به علاوه بسیاری از تحقیقات جامعهشناسی چه از جانب کلان و چه از جانب خرد به سطوح میانی تحلیل نزدیک شدهاند، یعنی کمتر یک جمعبندی سرراست راجع به کلیت زندگی اجتماعی انسان میپردازند، و همچنین خود را به قلمروی خرد و غیرقابل تعمیم محدود نمیکنند (مثلا در سطح نهادها سازمانها یا جنبشهای اجتماعی).
در ایران به واسطهی عناد با علوم اجتماعی و انسانی، در چنان کمبودی به سر میبریم که نیازمند به کارگیری و تمرین تمام رهیافتهای موجود هستیم تا از دل آنها مفاهیمی متناسب با وضعیت ما ظهور کند، به ویژه در زمینه تنوع روشی مثلاً نمیتوان گفت رهیافتهای کمی یا کیفی راهگشاتر است، و به هر میزان از هرکدام صورت بگیرد باز هم کم است.
اما باید در نظر داشته باشیم که به دلیل فقدان نهادهای پشتیبان و آکادمیک، و دشواریهای دسترسی به اطلاعات، و برخوردهای گاه قهری با جمعآوری داده، بسیاری از تحقیقات و زبان علمی ما جنبهای کیفی و تفسیری پیدا کرده است. بنابراین نیازمند راهکارهایی هستیم که بتوانیم تحلیلهای سطح خرد و رویکرد تفسیری صرف با سطوح بالاتر و دادههای اثباتی ترکیب کنیم.
به علاوه سطح تضادها و تنشها در جامعه ما به قدری زیاد است، که نگاه کارکردگرایانه حتی در سطح نهادها و سازمانها گاه با تضاد با دیگر نهادها و سازمانها همراه میشود. بنابراین یا باید از ابزارهای سنت تضاد در جامعهشناسی استفاده کنیم، یا نیازمند رهیافتهای ترکیبی هستیم که همواره چند پیکربندی ارگانیک را همزمان در تحلیل خود بگنجاند (مثلاً قومیت، طبقات اجتماعی، جنسیت و .. ).
در آخر، اینکه اولاً فرایندهای اجتماعی و جامعه مدنی ما به قدری ضعیف است، و در مقابل نقش دولت در تمام تصمیمات و قلمروها (من جمله قلمروی خصوصی افراد) به قدری پررنگ است، که عموم رهیافتهای محض جامعهشناختی نمیتواند به تنهایی پدیدههای اجتماعی ما را توضیح دهد، و معمولاً نیازمند در ترکیبی از مفاهیم و روشهای جامعهشناختی با دیگر قلمروها (مانند سیاست و اقتصاد) هستیم.
مثلاً اگر مثال پوشش اختیاری را که تا اینجا از چند منظر مطرح شد به صورت سنتزی میان رهیافتهای کمی و کیفی، ذهنی و عینی، تضاد و اجماع تصور کنیم، میتواند چنین طرحی پیدا کند: ۱- نخست نیازمند دادههای قابل اعتماد هستیم، پس تا حد ممکن تلاش کنیم به دادههای کمی دسترسی پیدا کنیم، مثلاً میزان با حجاب به تفکیک اجباری یا اختیاری، بهاصطلاح بدحجاب و بیحجاب، و در نسبت با سن جایگاه اجتماعی، شهر محل سکونت و .. و تحولات آنها در طول زمان و سپس با این دادهها نقاط تعیینکننده به لحاظ نمادین یا تحولات پیدا کنیم (محیطهای کاری، مدارس و دانشگاهها، میادین، و…) و در این نمونهها با استفاده از رهیافتهای تفسیری و خرد کمن به بررسی تحولات ذهنی و معنایی حجاب نزد کنشگران بپردازیم. شاید بتوانیم با رهیافت کارکردگرایی ساختاری از منظر دولت به مثابهی یک نهاد جدا از جامعه موضوع حجاب اجباری را برای بقای آن تشریح کنیم. سپس با استفاده از ذهنیت کشنگران، دادههای عمومی جامعه، و کارکرد حجاب برای دستگاه دولتی سنتزی از تضاد ساختاری پوشش اختیاری در بطن جامعه ارائه دهیم، مفاهیمی مرتبط با این وضعیت و نیروهای حاضر در این درگیری بسط دهیم که توضیح دهد چگونه پوشش اختیاری به گرهگاه اصلی جامعه در سال ۱۴۰۱ بدل شد، و اکنون چه مسیرهایی در پیش روی آن قرار دارد و چطور میتواند به عنوان یک حق تثبیت شود.