چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۱۶

چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۱۶

دوستِ دیرینِ من
دوستِ دیرینِ من بیا بغلت کنم دارد باران می‌آید خیلی وقت است… اینجا درهٔ اوین، آنجا بالایِ کوه، و دور، دریا، تنها، تَر…! ما هنوز هم همان اولِ دبستانیم: بلدی...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سید علی صالحی
نویسنده: سید علی صالحی
کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوچهارم در ۵۴ زندان مختلف
کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام: در هفته ای که گذشت با خبر درگذشت کوروش خیری راننده اداره آموزش و پرورش خرم آباد که در اعتراض به اخراج از کار دست...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
مرگی که برایمان عادی شده!
رحیم قمیشی: احمد بالدی، دانشجوی ۲۰ ساله اهوازی هم مُرد. چرا مردمی که زیر پایشان طلای سیاه نهفته است باید از گرسنگی بمیرند. چرا ایران زیبا باید در فقر و...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رحیم قمیشی
نویسنده: رحیم قمیشی
جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان
جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پروین همتی
نویسنده: پروین همتی
نسل زِد چپ را چگونه می‌بیند؟ | مانا خسروشاهی در گفتگو با امید اقدمی
اتاق فکر چپ سبز: در این گفت‌وگو به موضوعی مهم و تعیین‌کننده در سپهر سیاسی ایران پرداختیم: نسبت نسل Z با گفتمان‌های سیاسی امروز ایران — به‌ویژه با پدیده‌ی چپ‌ستیزی...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
اخلاق مراقبت یا سیاست قدرت؟ نگاهی به کتاب برای حفظ زندگیِ دیگری
شهناز قراگزلو: در جهانی که خشونت، حذف و بی‌تفاوتی به امری روزمره بدل شده، جودیت باتلر در کتاب To Preserve the Other Life، با ترجمه‌ی مهسا اسدالله‌نژاد، پرسشی بنیادین را...
۱۹ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
بیانیه ۸۹۰ نفر از فعالان فرهنگی، مدنی، و سیاسی در محکومیت موج سرکوب و بازداشت پژوهشگران مستقل و چپ‌گرا
در شرایطی که جامعه درگیر بحران‌های پیاپی، بی‌عدالتی و نابرابری است، سرکوب اندیشه و تحلیل، به معنای تکرار بن‌بست‌ها و انکار آگاهی جمعی است. حق اندیشیدن و نقد کردن حقی...
۱۹ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: امضای جمعی
نویسنده: امضای جمعی

مارکس و جست‌وجوی رهایی در عصر سرمایه

مارکس در پسِ تحلیل‌ها، رویایی انسانی داشت: رهایی انسان از بیگانگی، بازگشت او به خویش، و همبستگی‌ای که از دل شناخت و آگاهی برمی‌خیزد، نه از ترس و اجبار. اندیشه‌اش همچون نوری است که از گذشته می‌تابد تا تاریکی امروز را بشکافد؛ نوری که نه در شعارها، که در نگاهِ پرسشگر، در وجدان آگاه، و در دست‌های گشوده به سوی عدالت زنده است.

در جهانی که مناسبات اقتصادی، اجتماعی و زیست‌محیطی هر روز بیش از پیش به بن‌بست می‌رسند، نام مارکس همچنان در پس‌زمینه‌ی تحلیل‌ها زنده است. نه از آن رو که قرن نوزدهم هنوز ادامه دارد، بلکه از آن جهت که سرمایه‌داری، همان‌گونه که او توصیف کرد، همچنان ساختار اصلی نظم جهانی است؛ نظمی که بحران‌های پیاپی‌اش نه تصادفی، بلکه درونی و ذاتی است. مارکس، در مقام یک متفکر، هرگز به‌دنبال آن نبود که به‌جای تاریخ سخن بگوید؛ او می‌خواست تاریخ را بفهمد. آنچه او در آثارش، از دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ تا سرمایه، پی‌ می‌گیرد، کوشش برای شناخت منطق درونی حرکت جامعه‌ی مدرن است: منطقی که بر پایه‌ی تولید، مالکیت و انباشت شکل گرفته و انسان را به ابزار ارزش‌افزایی بدل کرده است.

بازخوانی مارکس در عصر ما، بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه تلاشی است برای درک ریشه‌های بحران‌های امروز: شکاف طبقاتیِ فزاینده، استثمار جهانی نیروی کار، غارت طبیعت، و بی‌عدالتی ساختاری. اما این بازخوانی، نیازمند فاصله گرفتن از هرگونه جزم‌گرایی است. مارکس را نه باید چون پیامبری با نسخه‌ای نهایی، بلکه چون اندیشمندی دید که پرسش‌هایش هنوز گشوده‌اند. او خود می‌گفت: «فیلسوفان تاکنون تنها جهان را به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند، سخن بر سر تغییر آن است.» این جمله، دعوتی است به اندیشیدن، نه دنباله‌روی؛ به تحلیل، نه ایمان. از همین روست که امروز، در جهانی که سرمایه از مرزهای جغرافیا گذشته و به اعماق حیات انسانی نفوذ کرده است، بازخوانی مارکس ضرورتی است تحلیلی و تاریخی، نه ایدئولوژیک.

مارکس فرزند زمانه‌ای بود که تاریخ در آن با شتاب می‌دوید. نیمه‌ی نخست قرن نوزدهم، دوران زایش نظم نوین سرمایه‌داری بود: انقلاب صنعتی چرخ‌های ماشین را در کارخانه‌ها به حرکت درآورده بود و بورژوازی به طبقه‌ی مسلط بدل می‌شد. در این میان، طبقه‌ای تازه سر برآورد: کارگرانِ مزدبگیر، بی‌دارایی اما با نیروی کار خویش به‌مثابه کالایی برای فروش. اروپا در التهاب بود؛ خیابان‌ها در پاریس، لندن، برلین و منچستر پر از دود کارخانه‌ها و فریاد کارگرانی بود که در جست‌وجوی نان و کرامت به شورش برمی‌خاستند. در همین بستر تاریخی، جوانی آلمانی به نام کارل مارکس اندیشیدن را نه به مثابه تأملی مجرد، بلکه چون سلاحی برای نقد جامعه آغاز کرد.

مارکس از هگل دیالکتیک را آموخت، اما آن را از جهان ایده به جهان مادی آورد. او نوشت: «دیالکتیک من بر روی پاهایش ایستاده است، در حالی که دیالکتیک هگل بر سر خود ایستاده بود.» برای مارکس، حرکت تاریخ نه حاصل سیر ایده‌ها، بلکه نتیجه‌ی تضادهای مادی و طبقاتی بود. او نشان داد که تاریخ، تاریخِ مبارزه‌ی طبقاتی است؛ نیرویی که شکل جامعه را رقم می‌زند. از فویرباخ، نقد مذهب را فراگرفت، اما به نقد جامعه بسنده نکرد. فویرباخ انسان را در برابر خدا قرار داد، مارکس اما نشان داد که انسان در نظام تولید سرمایه‌داری، نه تنها از خدا، که از خود نیز بیگانه است. او همچنین نظریه‌ی ارزش کار در اقتصاد کلاسیک را نقد کرد و نشان داد که راز ارزش در کار انسانیِ اجتماعی نهفته است. از دل این تحلیل، مفهوم «ارزش اضافی» زاده شد: سرچشمه‌ی سود و استثمار.

مارکس با این سه سرچشمه‌ی فکری، منظومه‌ای نو آفرید: ماتریالیسم تاریخی، که در آن ساختار اقتصادی زیربنای اشکال سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک است؛ اما نه به‌صورت مکانیکی، بلکه در جدالی دیالکتیکی میان نیروهای مولد و روابط تولید. در این بستر، اندیشه‌ی مارکس پاسخی بود به پرسشی تاریخی: چگونه جامعه‌ای که وعده‌ی آزادی و برابری داده بود، به جهانی از فقر و نابرابری بدل شد؟ پاسخ او تحلیلی از ساختارهای پنهان قدرت و مالکیت بود؛ تحلیلی که از فلسفه فراتر رفت و به نقد اقتصاد سیاسی انجامید.

مارکس از همان آغاز، انسان را نه موجودی انتزاعی، که هستی‌ای اجتماعی دید؛ انسانی که تنها در ارتباط با دیگران، در کار و تولید، معنا می‌یابد. برای او، کار نه فقط فعالیتی اقتصادی، بلکه جوهر وجودی انسان بود. انسان در فرآیند کار، طبیعت را دگرگون می‌کند و در همان حال، خود را نیز می‌سازد. اما در نظام سرمایه‌داری، این جوهر حیاتی دچار وارونگی می‌شود. نیروی کار، که باید مظهر خلاقیت و آزادی باشد، به کالایی بدل می‌گردد که در بازار خرید و فروش می‌شود. این لحظه، لحظه‌ی آغاز ازخودبیگانگی است. انسان در کارخانه نه خود را می‌بیند، نه حاصل کار خود را. محصول، از آنِ دیگری است؛ کارگر هرچه بیشتر کار می‌کند، کمتر از آنِ خود می‌شود. او در محصولش خویشتن را می‌نهد، اما آن محصول به بیگانه‌ای تعلق دارد. این وارونگی، بنیان بحران انسانی در جامعه‌ی سرمایه‌داری است.

مارکس در نامه‌ای به انگلس در سال ۱۸۴۴ نوشت که «اقتصاددانان با غرور از کار سخن می‌گویند، اما نمی‌دانند این کار چیست، زیرا آن را از انسان تهی کرده‌اند.» او می‌خواست نشان دهد که اقتصاد سیاسی کلاسیک، اگرچه درباره ارزش و سود سخن می‌گوید، اما از معنا و ریشه‌ی انسانی آن بی‌خبر مانده است. نقد مارکس بر آنان نه صرفاً نظری، بلکه انسانی و اخلاقی بود. از اینجاست که مسیر او از فلسفه به اقتصاد می‌رسد، اما اقتصادی که به فلسفه بازمی‌گردد. مارکس در کاپیتال، پروژه‌ی عظیم خود را برای افشای منطق درونی سرمایه آغاز کرد. سرمایه در نگاه او، رابطه‌ای اجتماعی است، نه انبوهی از اشیاء یا پول. این رابطه، زمانی شکل می‌گیرد که نیروی کار، به کالایی تبدیل می‌شود. ارزش اضافی، یعنی تفاوت میان آنچه کارگر تولید می‌کند و آنچه دریافت می‌دارد، سرچشمه‌ی سود و راز بقای سرمایه است.

او با زبانی دقیق و بی‌رحم، سازوکار فتیشیسم کالایی را توصیف کرد: در جامعه‌ی سرمایه‌داری، روابط میان انسان‌ها به روابط میان اشیاء بدل می‌شود، و اشیاء رنگی جادویی می‌گیرند. کالاها همچون موجوداتی زنده، با یکدیگر سخن می‌گویند، در حالی که انسان‌ها خاموش و ناتوان‌اند. آنچه روزگاری مخلوق انسان بود، اکنون بر او حکم می‌راند. این همان منطق وارونگی است که در سراسر نقد مارکس جاری است: جهانی سرپا، بر پایه‌ی رابطه‌ای معکوس.

مارکس در نامه‌ای به انگلس در سال ۱۸۶۷، هم‌زمان با نگارش جلد نخست کاپیتال، نوشت: «این اثر، نه کتابی برای کتابخانه‌ها، که آینه‌ای است برای نشان دادن چهره‌ی پنهان جامعه بورژوایی.» مکاتبات او و انگلس نشان می‌دهد که اندیشه‌ی مارکس نه مجموعه‌ای بسته، بلکه گفت‌وگویی زنده و انتقادی بود. آنان درباره تاکتیک‌های سیاسی، نقش دولت، شکل انقلاب و حتی نسبت میان آزادی و ضرورت با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، اما همین اختلافات، اندیشه‌شان را پویاتر ساخت.

در قرن بیستم و پس از آن، اندیشه‌ی مارکس در مسیرهای گوناگونی تفسیر شد. از مارکسیسم علمی تا مارکسیسم انتقادی، از گرامشی و لوکاچ تا مکتب فرانکفورت، هرکدام کوشیدند وجهی از او را بازخوانی کنند. برخی، مارکس را به ایدئولوژی حزبی فروکاستند؛ برخی دیگر، او را به فیلسوفی انتزاعی بدل کردند. اما در میان همه‌ی این خوانش‌ها، یک حقیقت پابرجاست: مارکس بیش از آن‌که آموزگار انقلاب باشد، کاوشگر تناقضات بود. او می‌خواست جهان را بفهمد تا انسان بتواند آن را دگرگون سازد.

در روزگار ما، سرمایه دیگر تنها در کارخانه‌ها و بازارهای سنتی جریان ندارد. سرمایه به درون شبکه‌ها، الگوریتم‌ها، داده‌ها و ذهن انسان‌ها نفوذ کرده است. اگر در قرن نوزدهم استثمار بر محور نیروی کار بدنی می‌چرخید، امروز در قالب بهره‌کشی از زمان، توجه، احساس و زندگی دیجیتال انسان‌ها رخ می‌دهد. اما منطق بنیادین آن همان است که مارکس ترسیم کرده بود: تصاحب ارزش انسانی توسط سازوکارهایی که خود را بی‌طرف و طبیعی نشان می‌دهند.

مارکس می‌گفت در نظام سرمایه‌داری، کارگر برای زنده ماندن باید نیروی کارش را بفروشد؛ اما در جهان امروز، انسان نه فقط نیروی کار، بلکه داده‌های شخصی، احساسات، حتی خُرده‌تجربه‌های روزمره‌اش را در شبکه‌های اجتماعی می‌فروشد. کالا دیگر فقط شیء نیست؛ انسان، خود بدل به کالا شده است. این همان بازتولید فتیشیسم کالایی در شکل دیجیتال است. نظام نولیبرالی، که خود را به‌مثابه عقلانیت اقتصادی و آزادی انتخاب معرفی می‌کند، در واقع بازآفرینی همان مناسبات قدرتی است که مارکس تحلیل کرده بود. در پسِ واژه‌هایی چون “بازار آزاد” و “کارآفرینی”، همان منطق انباشت بی‌پایان نهفته است.

نابرابری جهانی، که روزگاری در شکل تضاد میان طبقات صنعتی و کارگر نمود می‌یافت، اکنون در مقیاسی سیاره‌ای تکرار می‌شود. شرکت‌های فراملی منابع طبیعی و نیروی کار ارزان را در جنوب جهانی می‌بلعند، در حالی که سود آن در مراکز مالی شمال انباشته می‌شود. همان‌گونه که مارکس در مانیفست پیش‌بینی کرده بود، سرمایه همه‌ی مرزها را درمی‌نوردد و جهان را به بازار واحدی بدل می‌کند، اما در دل این یکپارچگی ظاهری، شکاف‌های عمیق‌تری پدید می‌آورد.

در عرصه‌ی کار نیز، پدیده‌هایی چون قراردادهای موقت، کارهای پاره‌وقت، و کار پلتفرمی بازتاب تازه‌ای از همان استثماری‌اند که مارکس تحلیل کرده بود. کارگر مدرن آزاد است اما تنها برای آنکه نیروی خود را در بازاری بی‌رحم عرضه کند. او دیگر در کارخانه نیست، اما در انزوا و پراکندگی دیجیتال، همچنان در بند رابطه‌ای نابرابر است. بی‌ثباتی شغلی، اضطراب و فرسودگی روانی، صورت تازه‌ای از همان ازخودبیگانگی است که مارکس در قرن نوزدهم از آن سخن گفت.

بحران‌های زیست‌محیطی نیز بُعدی نو از نقد مارکس را آشکار می‌کنند. او بارها نوشت که سرمایه‌داری، «شکاف متابولیکی» میان انسان و طبیعت ایجاد می‌کند؛ یعنی طبیعت را صرفاً به‌مثابه منبعی برای استخراج ارزش می‌بیند. امروز این شکاف در قالب تخریب محیط زیست، گرمایش زمین و نابودی تنوع زیستی نمایان شده است. از این‌رو، نقد مارکس بر سرمایه، اکنون نقدی بر رابطه‌ی انسان با زمین نیز هست.

در عرصه‌ی سیاست، جهانی‌سازی سرمایه‌دارانه چنان است که دولت‌ها، بیش از آنکه نماینده‌ی اراده‌ی عمومی باشند، به مدیران منافع مالی بدل شده‌اند. مارکس می‌گفت دولت در جامعه بورژوایی، «شکل سازمان‌یافته‌ی منافع طبقه‌ی مسلط» است؛ امروزه نیز سیاست‌های اقتصادی، اغلب در جهت تضمین سود شرکت‌ها و بانک‌ها تنظیم می‌شوند، نه در جهت نیازهای مردم. دموکراسی صوری، در بسیاری از کشورها به پوششی برای تصمیم‌هایی بدل شده است که در بازارهای مالی گرفته می‌شود، نه در صندوق‌های رأی.

در سطح فرهنگی، ازخودبیگانگی که مارکس در کار صنعتی تشخیص داده بود، در جهان مصرفی و رسانه‌ای امروز، به شکل ازخودبیگانگی در میل و هویت ظاهر می‌شود. انسان مدرن، خود را در تصویرهایی می‌جوید که از بیرون بر او تحمیل می‌شوند؛ او می‌خرد تا وجود یابد، و مصرف می‌کند تا معنا بگیرد. کالاها نه فقط نیازها را، که رؤیاها و ارزش‌ها را شکل می‌دهند. در این جهان، فرد آزاد است تا هر آنچه بازار عرضه می‌کند انتخاب کند، اما نه برای آن‌که آزاد باشد، بلکه برای آن‌که در بند انتخاب‌های از پیش مهندسی‌شده بماند.

با این‌همه، اندیشه‌ی مارکس تنها برای نقد نیست؛ او افقی از رهایی نیز ترسیم می‌کند، هرچند نه به‌عنوان وعده‌ای قطعی، بلکه به‌عنوان امکانی درون تاریخ. مارکس می‌گوید انسان زمانی آزاد می‌شود که تولید و کار، نه وسیله‌ی بقا، بلکه شکوفایی آگاهانه‌ی خلاقیت او باشد. این چشم‌انداز، در جهان امروز به معنای بازاندیشی بنیادین در ارزش‌ها، در هدف‌های تولید، و در نسبت انسان با طبیعت و فناوری است.

اگر مارکس امروز در میان ما بود، شاید می‌گفت: سرمایه دیگر نه‌فقط نظامی اقتصادی، بلکه نظمی ذهنی است؛ تا زمانی که انسان‌ها جهان را از منظر سود و مالکیت ببینند، رهایی ممکن نیست. اما او نیز می‌دانست که هیچ نظامی جاودانه نیست. همان‌گونه که در نامه‌ای به انگلس نوشت: «تاریخ، همواره راه خود را از میان تناقضات می‌گشاید.»

مارکس، اندیشمندی بود که جهان را نه برای ستایش، بلکه برای دگرگونی شناخت. او به‌جای رؤیای آینده‌ای دور، چشم در اکنون دوخت و در سیمای هر انسان، نشانی از رنج، امید و توان تغییر دید. اندیشه‌اش، دعوتی است به بیداری؛ به بازنگری در آنچه طبیعی می‌پنداریم، در نظمی که خود را ابدی می‌نمایاند، و در عاداتی که ما را از خود تهی می‌کند. امروز، در میان برج‌های شیشه‌ای، کارخانه‌های بی‌دود، و شبکه‌هایی که انسان را به داده بدل کرده‌اند، هنوز پژواکی از پرسش‌های او شنیده می‌شود. صدایی که می‌پرسد: ثروت چیست اگر انسان فقیر شود؟ پیشرفت چیست اگر روح و طبیعت فرسوده گردد؟ آزادی چیست اگر تنها در قالب انتخاب میان زنجیرها باشد؟

مارکس در پسِ تحلیل‌ها، رویایی انسانی داشت: رهایی انسان از بیگانگی، بازگشت او به خویش، و همبستگی‌ای که از دل شناخت و آگاهی برمی‌خیزد، نه از ترس و اجبار. اندیشه‌اش همچون نوری است که از گذشته می‌تابد تا تاریکی امروز را بشکافد؛ نوری که نه در شعارها، که در نگاهِ پرسشگر، در وجدان آگاه، و در دست‌های گشوده به سوی عدالت زنده است. او را باید خواند، نه برای تکرار، بلکه برای تأمل؛ نه برای ایمان، بلکه برای فهم. زیرا آن‌گاه که انسان به خود بازگردد، سرمایه سایه‌ای بیش نخواهد بود، و تاریخ، نه زنجیری سنگین، که راهی گشوده به سوی خویش.

 

مهرزاد وطن آبادی

تاریخ انتشار : ۱۵ مهر, ۱۴۰۴ ۱۱:۴۵ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
WP Twitter Auto Publish Powered By : XYZScripts.com
آخرین مطالب

دوستِ دیرینِ من

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوچهارم در ۵۴ زندان مختلف

مرگی که برایمان عادی شده!

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

نسل زِد چپ را چگونه می‌بیند؟ | مانا خسروشاهی در گفتگو با امید اقدمی

اخلاق مراقبت یا سیاست قدرت؟ نگاهی به کتاب برای حفظ زندگیِ دیگری