تحلیلی بر مرحلهی دوم طرح ترامپ و منطق قدرت در مناقشهی اسرائیل و فلسطین
اکنون که همه جهان چشم به اجرای فاز اول «طرح ترامپ» دوختهاند —آزادی اسرای اسرائیلی در غزه و زندانیان فلسطینی از اسرائیل— نگرانیها بالا گرفته است: آیا این طرح واقعاً به فاز دوم خود خواهد رسید؟
اما شاید پرسشهای اصلی این باشند:
چرا اسرائیل باید جنگ را پایانیافته اعلام کند و از غزه عقبنشینی کند، وقتی میتواند پس از آزادی گروگانها با دست بازتر بازگردد، اسکان دهد و به اشغالگری و پاکسازی ادامه دهد؟
آیا مردم غزه، پس از دو سال قربانیدادن، تجربهی نسلکشی و تحمل گرسنگی، میپذیرند که سازمانهای فلسطینی — از جمله حماس — سلاحهای محدود و ابتدایی خود را در برابر ارتشی زمین بگذارند و تسلیم شوند که در دو سال گذشته هیچ خط قرمزی برای خود قائل نشده و در کنار تسلیحات مدرن و هوش مصنوعی، بر اساس برآوردهای بینالمللی حتی به حدود ۹۰ تا ۴۰۰ کلاهک هستهای مجهز است.
پاسخ مردم به سازمانها چه خواهد بود؟
چرا سازمانهای فلسطینی باید سلاحهای محدود خود را کنار بگذارند، وقتی بیش از نیمی از غزه همچنان تحت اشغال است و در اسرائیل هیچ نشانهای از آمادگی برای بهرسمیتشناختن یک دولت فلسطینی دیده نمیشود؟
آیا اصرار اسرائیل بر خلعسلاح حماس را میتوان تلاشی برای حذف ظرفیت نظامی سازمانهای فلسطینی و کاهش هرگونه مانع عملی در مقابل تسلط مستمر بر سرزمین، کنترل جمعیت و گسترش ساخت و سازهای استراتژیک تعبیر کرد؟ از دید تلآویو، حتی تجهیزات و سلاحهای محدود میتوانند زیرساختهای سیاسی اشغال را شکننده کنند، زیرا امکان شورش سازمانیافته یا موجهای گستردهٔ اعتراض و «انتفاضه» را فراهم میآورند. آیا در این چارچوب، خلعسلاح حماس نه تنها یک خواست امنیتی، بلکه ابزاری استراتژیک برای تضمین اجرای برنامههای بازآرایی فضایی و جمعیتی غزه و کرانهٔ باختری تحت کنترلی نرم و پیوسته است؟
در چنین شرایطی، هرچند ممکن است در مقابله با اسرائیل بار دیگر جنایتهای گستردهتری رخ دهد، برای بسیاری مقاومت نه انتخاب، بلکه آخرین امکانِ بقاست.
با وجود این، فاز نخستِ طرح را میتوان نه بهمثابهی گامی در جهت تفاهم، بلکه بهعنوان مرحلهای از کاهش کنترلشدهی خشونت در نتیجهی همپوشانی موقت منافع قدرتهای درگیر ارزیابی کرد.
این همپوشانی اما نه از جنس توافق سیاسی، بلکه حاصلِ محاسبات تاکتیکی بازیگران اصلی است؛ هر یک به دلیلی متفاوت، به «آرامش موقت» نیاز دارند.
ترامپ نمیخواهد طرحی که نام او را دارد شکستخورده جلوه کند. او پس از ناکامی در ارائهی راهحلی برای پایان جنگ اوکراین، اکنون در پی آن است که در خاورمیانه دستکم در ظاهر، همچنان بهعنوان یک Deal Maker ــ یک «معاملهگر قابلاعتماد» ــ شناخته شود؛ تا هم دوستانش در خلیج را راضی نگه دارد و هم تصویر یک میانجیِ موفق را احیا کند.
نتانیاهو از نارضایتی ارتش و سرویسهای امنیتی اسرائیل آگاه است و تحلیل آنان را دربارهی بیفایدهبودن ادامهی جنگ بهخوبی میداند. او همزمان با قیام افکار عمومی جهان در برابر جنایتها و ویرانیهای غزه، با جامعهای خسته و کابینهای فرسوده روبهروست؛ افراطیترین شرکای کابینهاش ــ اسموتریچ و بنگویر ــ به بار سیاسی تبدیل شدهاند. کابینهای که دیگر توان حفظ انسجام پیشین را ندارند. اگر گروگانها بازگردند و حماس و حزبالله «مهارشده» بهنظر برسند، نتانیاهو میتواند آن لحظه را به جشن پیروزی بدل کند: انتخابات زودهنگام برگزار کند، خود را منجی معرفی کند و شاید بار دیگر ائتلافی تازه بسازد.
در این میان، مصر، قطر و ترکیه در تلاشاند تا نشان دهند نفوذ واقعی بر سازمانهای فلسطینی، بهویژه حماس، دارند. هدف اصلی آنها نه حل مسئلهی فلسطین، بلکه حفظ و تثبیت جایگاه ژئوپلیتیکی خویش در معادلات منطقهای است. اگر قرار باشد سلاحهای گروه های فلسطینی و حماس تحویل داده شود، این سلاحها صرفاً به نیروهای فلسطینی واگذار شود. از همین رو، این کشورها بر پروژهی تشکیل دولتی «تکنوکرات» در غزه متمرکز شدهاند؛ دولتی که در ظاهر مستقل است، اما در واقع زیر نظارت و با رضایت قدرتهای بیرونی شکل میگیرد.
برای حماس نیز مسئله بقاست، نه پیروزی. این جنبش که زمانی مقاومت مسلحانه را یگانه راه آزادی میدانست، اکنون زیر فشار بیسابقهی نظامی، سیاسی و انسانی ناگزیر به محاسبهی بقاست. حماس میکوشد آنچه را میتواند نجات دهد، حفظ کند: با عقبنشینی موقت از قدرت اجرایی و پذیرش ضمنی نقش سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بهعنوان نمایندهی رسمی فلسطینیها، در پی آن است که جایگاه خود را در آیندهی سیاسی فلسطین تثبیت کند. این تغییر رویکرد ــ از مقاومت مطلق به واقعگرایی سیاسی ــ در عین حال به معنای پذیرش این واقعیت است که سرنوشت فلسطین از این پس نه در دستان یک گروه، بلکه در سطحی ملی و جمعی رقم خواهد خورد. حماس به درستی دریافته است که در معادلات آینده، مشروعیت سیاسی و توان حضور در سازوکار قدرت است که کلید بقا خواهد بود.
اما این سناریو، حتی اگر همهچیز طبق برنامه پیش برود، صلح نمیآورد.
زیرا طرح ترامپ، در ماهیت خود، یکجانبه است:
امنیت اسرائیل را اصل میگیرد و امنیت فلسطینیان را به حاشیه و فراموشی میبرد. این طرح، همچون نسخههای پیشین از اسلو تا کمپدیوید، نه اشغال را پایان میدهد و نه عدالت را
بازمیگرداند، بلکه نظمی ناعادلانه را تثبیت میکند که در آن فلسطینیان در سرزمینی زندگی میکنند که حاکمیتش در دست دیگران است — با دولتی بیاختیار و اقتصادی وابسته به کمکهای خارجی. بر پایهی این منطق، اسرائیل میتواند حضور نظامی خود را در غزه، بیتالمقدس شرقی و کرانهی باختری حفظ کند، در حالی که مناطق فلسطینی تحت عنوان «خودگردانی اداری» عملاً به واحدهایی نیمهمستقل اما زیر کنترل تلآویو بدل میشوند. چنین ساختاری نه پایان اشغال، بلکه بازسازی آن در قالبی نرمتر است؛ همان چیزی که در ادبیات سیاسی آمریکا «مدیریت منازعه» نامیده میشود — استمرار سلطه در پوشش صلح.
کمکهای «انساندوستانه» بهجای عدالت سیاسی
اروپا نیز طبق الگوی همیشگی، نقش «وجدان آسوده» جهان را ایفا خواهد کرد. چند ده میلیون یورو بودجه، چند بولدوزر برای پاکسازی آوار، بازسازی مدارس و بیمارستانها و احیای مأموریت سازمان آنروا (UNRWA) ارائه میشود، با این امید که شاید بتوان در میان مردم غزه و فلسطینیها تصویری مثبتتر از سیاستهای اروپایی ایجاد کرد. اما این کمکها اغلب نه برای پایان اشغال، بلکه برای تثبیت آن در قالب مدیریتی «بهتر» صرف میشوند.
بهمحض آنکه تصاویر کودکان گرسنه جای خود را به صحنهی بازسازی و بولدوزرها بدهد، توجه جهانی فروکش میکند. اروپا وجدان خود را با چکهای انساندوستانه میخرد، ترامپ طرحش را «موفق» معرفی میکند و اسرائیل در سکوت، الحاق تدریجی کرانهی باختری را ادامه میدهد — بینیاز از شعارهای تند بنگویر و اسموتریچ.
پایان آپوکالیپس و نه آغاز صلح
شاید این همان چیزی است که واشنگتن، تلآویو و پایتختهای عربی خلیج فارس آن را «پایان بحران» مینامند: پایان آتش، بازگشت کالا، بازسازی خانهها.
اما در واقع، شاید این پایانِ ویرانی آخرالزمانی باشد، نه آغاز صلح.
زیرا صلح، نه از دل ویرانهها، بلکه از دل عدالت زاده میشود — و تا زمانی که فلسطینیها فقط «مدیریت شوند» و نه «آزاد»، غرب آسیا در هر فاز تازهای از طرح ترامپ، تنها چهرهی دیگری از همان نظم قدیمی را خواهد دید.
در این میان، قارهی پیر بار دیگر نقش «وجدانِ تسکینیافته» را بازی میکند: چند ده میلیون یورو کمک مالی برای بازسازی — و بس. پس از آن، جهانِ خسته از تماشای جنگ نگاهش را برمیگرداند. کودکانی که دیگر در غزه نمیمیرند، خود نشانهی «پیشرفت» معرفی میشوند؛ اما اشغال و تبعیض، بیصدا و آرام، در همان زیرساختهای تازه بازتولید میشود.
در نهایت، این شاید پایان ویرانی باشد، اما نه آغاز صلح.
در واقع، فاز دوم طرح ترامپ ــ اگر اصلاً آغاز شود ــ تنها نسخهای نرمتر از همان نظم قدیمی است:
جایی که خشونت فیزیکی جای خود را به کنترل اقتصادی و امنیتی میدهد، و غزه از میدان نبرد به منطقهی مدیریتشده بدل میشود.