پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۳

پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۳

چرا ترامپ بگرام رامی خواهد؟
اسدالله کشتمند: «آمریکائی ها» افغانستان را بادقت به طالبان واگذارکردند وباخیال راحت رفته اند تا درآینده موعود برگردند ویا از راه دور ازاین پایگاه ایجادشده، افغانستان رابه مثابه نیروی مطیع...
۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اسدالله کشتمند
نویسنده: اسدالله کشتمند
آنجا که بودم
به آن دورترها نگاه می‌کنم، آنجا که هنوز با من است. فراموش نکردم — مرا با خود تا مرزِ امروز آورده است. زمانی‌ست طولانی، از هجرتِ سایه‌های گذشته، چیزی باقی...
۳۰ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رحمان
نویسنده: رحمان
تداوم کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودویکم در ۵۲ زندان مختلف
کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»: کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در حالی وارد نودویکمین هفته خود می‌شود که زندانیان واحد ۲ زندان قزلحصار پس از یک هفته اعتصاب غذا و...
۲۹ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
یک زن برای اولین بار رهبری دولت ژاپن را بر عهده گرفت
سانای تاکایچی وزیر سابق امنیت اقتصادی بارها منتقد صریح چین و تقویت نظامی آن در منطقه آسیا و اقیانوسیه بوده و مسائلی مانند اقتصاد و دفاع را در اولویت قرار...
۲۹ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
از رویای مسکن تا قسطی شدن نان شب, تورم خوراکی ها از حقوق کارگران جلو زده است.
برخلاف گذشته نه چندان دور دیگر خانوار ایرانی تنها برای خانه و خودرو قسط نمی‌دهد، بلکه لبنیات، صیفی‌جات و حتی تخم‌مرغ هم در فهرست خرید‌های اقساطی قرار گرفته‌اند. شرایط به...
۲۹ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گزارش
نویسنده: گزارش
خاطرات کنراد ولف در ارتش سرخ 
کنراد ولف در سال ۱۹۵۴ برای همیشه ار مسکو به جمهوری دموکراتیک آلمان بازگشت. او به خاطر فیلم‌هایی مانند «بهشت تقسیم‌شده»، «من نوزده ساله بودم» و «سولو سانی» یکی از...
۲۹ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
حزب اتحاد ملت در نامه‌ای خطاب به رئیس‌جمهور؛ سیاست خارجی ایران نیازمند بازنگری راهبردی در قبال آمریکاست
جمهوری اسلامی ایران تاکنون فاقد یک راهبرد منسجم، واقع‌بینانه و بلندمدت در قبال آمریکا بوده و مسیر طی‌شده دستاورد مطلوبی برای کشور نداشته است. تحلیل صادقانه‌ی این روند، بدون تردید...
۲۹ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: حزب اتحاد ملت ایران اسلامی
نویسنده: حزب اتحاد ملت ایران اسلامی

چرا ترامپ بگرام رامی خواهد؟

اسدالله کشتمند: «آمریکائی ها» افغانستان را بادقت به طالبان واگذارکردند وباخیال راحت رفته اند تا درآینده موعود برگردند ویا از راه دور ازاین پایگاه ایجادشده، افغانستان رابه مثابه نیروی مطیع نیابتی به تخته خیز تجاوز علیه آسیای میانه وچین ومقداری هم ایران وپاکستان مبدل سازند.

دربخش اول این مقاله زمینه ارتباط سرنوشت جنگ اوکرائین با برگشت امریکائی هابه بگرام مطرح می شود و دربخش دوم، برخی اززوایای احتمال برگشت امریکائی هابه بگرام موردارزیابی قرارخواهدگرفت.

*********

بخش یک

جنگ اوکرائین قرار را از تمام دنیا ربوده است زیرا تبعات و نقش وتاثیر آن برزندگی روزمره انسان های روی زمین وبر روند شکل گیری نظم نوین جهانی ودرنتیجه تقلای نیروهائی که مانع شکل گیری وقوام این پدیده عظیم جهانشمول می شوند، همه وهمه جارا درمی نوردد. ناتو وامریکا دراین جنگ سرمایه گذاری بی سابقه وسرسام آوری را هم درعرصه مادی وهم درپهنای تاثیرگذاری برروان جمعی بشریت براه انداخته اند و وضع امروزی که شکست محتوم آنها رادرپی دارد، به هیچ وجه برای شان قابل قبول نیست وباچنگ ودندان، ازراه های گوناگون بابرخوردی تلافی جویانه درپی ادامه جنگ هستند. قبل از آغاز این جنگ تحریک شده به وسیله امریکا، همه غربی ها دراین تصور بودند که با حساب های دقیقی که انجام داده بودند، روسیه درمدت کوتاهی درزیربارتحریم های بی‌سابقه وهمآهنگ غربی ودربرابراوکرائین مجهزبه مقادیر بی‌سابقه ای ازآخرین تجهیزات ودست آوردها درعرصه تسلیحاتی غربی(که ازسال ۲۰۱۴ بعدازکودتای فاشیستی آغازشده بود)، کمر خم خواهدکرد اما مقاومت وسخت جانی ودرعین حال نیرومندی و تجربه بزرگ روسیه موجب آن شد که نتیجه آن چیزی نباشد که غربی ها انتظار داشتند.  دراین جنگ مرگ و زندگی برای روسیه، ناتو تمام قد وبا همه دار وندارخودبه قصد نابودی آن صف آرائی بیسابقه وتاریخی رابه کاربست. نتیجه آن چیزی است که همه روزه شاهد آن هستیم یعنی پیشروی دائم روسیه ودرهم شکستن بلاوقفه ماشین جنگی ناتو که به وسیله سربازان اوکرائینی به کارانداخته شده است. ازجانب دیگر دلاربه مثابه ارز ذخیره وتبادله جهانی به تدریج تضعیف می شود بناً نقش تعیین کننده امریکا درجهان روبه افول است. دراتحادیه اروپا هم به تدریج شکاف ها.برملا می شود واعلام موضع رسمی جنگ طلبان با مخالفت روبه تزایدی مواجه می گردد واحتمال اینکه جنگ اوکرائین درگرماگرم این تعاملات با فروپاشی ارتش اوکراین به پایان برسد، هرروز برجسته ترمی گردد. امریکا نمی خواهد این شکست تاریخی به نام پرطنطنه اش ختم شود. تمام این صحنه سازی های ترامپ وحواریون اش ناشی ازدرک این واقعیت است که گرچه دراثر تبلیغات گمراه کننده رسانه ای دنیای سرمایه داری امپریالیستی تا هنوزتوده های مردمان دنیا به ویژه امریکائی ها ازآن درک واطلاع درستی ندارند اما واقعیتی است که نمی توان ازآن فرارکرد.

غربی ها وامریکائی هادرشرایطی که درباطلاق اوکرائین گیرمانده اند، برا ی اولین باردم ازصلح می زنند. چه شد که غربی هابه یک بارگی صلح طلب شدند؟ درواقع اجبار صحنه جنگ کسانی را که به صلح واقعی هیچ ایمان وعلاقه ای ندارند  به سوی نوعی ازتگدی برای صلح اما با حفظ ظاهرمتفرعن کشانده است. آن ها به آتش بس برای تجدید قوا نیازدارند ولی روسیه به آن هااین فرصت رانمی دهد. امریکائی ها و به ویژه ترامپ ناراحت است ازاینکه چرا روس ها آتش  بس رانمی پذیرند درحالیکه درغزه همچنان به نسل کشی مردمان بی نوا و بی دفاع فلسطینی به دولت فوق دست راستی اسرائیل واعمال فاشیستی آن کمک می کند و پی هم قطعنامه های آتس بس را درشورای امنیت سازمان ملل وتومی کنند ودربرابرآن به اصطلاح طرح صلح ترامپ برای غزه را مطرح می سازند که یک دنیا غدر و نیرنگ درآستین دارد. دیده شود که بازچه حیله هائی به کارمی برند. سیاست امریکا درقبال مسئله غزه چنان غیرعادلانه، پراز تکبر وبی‌رحمانه است که الکساندرمرکوری تحلیل گر نامدارانگلیسی می گوید که برخورد ترامپ درقبال غزه صاف وساده گانگستریزم است.

اکنون امریکابا درک دقیق ازتوان خود و چشیدن طعم تلخ شکستی که برایش غیرقابل انتظاربود مصم شده است، لااقل درظاهر امر، ازاین مخمصه که درحال برباددادن تمام ابهت ونقش رهبری کننده اش بردنیای غرب است خود را نجات بدهد. حکومت پنهان امریکا با استفاده ماهرانه ازشیوه بی بندوبارانه ترامپ درتلاش است ازروی صحنه ی این بازی باهمان شیوه مسخره وی بیرون رفته ولی سرنخ حوادث رابا ارسال سلاح های مرگ بار و رهبری عملیات جنگی دراوکرائین درسایه همچنان دردست نگه دارد تااگر معجزه ای رخ داد و غرب راه گم کرده ازقضا به پیروزی هائی دست یافت، ازجمع آوری میوه آن محروم نماند. واقعیت این است که امریکا شدیداً دل درگرو این جنگ دارد وباتمام قوا در فکر انتقام کشی ازروسیه دراین عرصه بسیاربااهمیت جهانی است اما برپایه واقعیت های میدانی چاره ای ندارد جز اینکه با اقدامات نمایشی واتخاذ روشی پر از ابهام درباره رهبری جنگ دراوکرائین شکست نهائی را که به احتمال بسیارقوی اتفاق خواهدافتاد، به نام متحدان بی اراده و رام اروپائی خود ثبت نماید. باصحنه سازی نه چندان ماهرانه ای ، ترامپ (بخوان حکومت پنهان امریکا) به اروپائی ها می گوید شما به اندازه کافی بزرگ هستید، بگیرید رهبری جنگ باروسیه باشما! ولی مطمئن باید بودکه این فقط روی صحنه و ظاهرقضیه است؛  درپشت صحنه، پشت میز رهبری جنگ تغیر چندانی وارد نخواهدشد زیرا جریان بلا وقفه پیشرفته ترین سلاح های مرگبارامریکائی همچنان ادامه خواهدیافت وحتی تشدید خواهدشد، چنانچه دراین روزها زمزمه هایی مبنی برارسال موشک های “توما هوک” ازطریق مقامات مسئول بالارتبه امریکائی چون “جی. دی. ونس” معاون ترامپ ودادن اجازه به کیف برای هدف قراردادن مسکو ودیگر شهرها واهداف دیگر به گوش می رسد. به گفته مسئولین روسی وروداین موشک هاتغییری دروضع کلی جبهه وارد نخواهدکرد. شاید برعکس این گفته سخنگوی کرملین آقای”دیمیتری پسکوف” که ناشی از حس اعتماد به نفس بوده وبا آرامش ومتانت اداشد، بتوان پیش بینی کرد که ورود “توماهوک” ها در صحنه جنگ اوکرائین تغییرات بزرگی را به شکل فروغلتیدن تندرغضب روس ها بر پایگاه ها و مراکز فرماندهی اوکرائینی که درآن ها ناتوئی ها هم قراردارند درپی داشته باشد وشاید چه بلایای دیگری که درپی ان خواهد آمد.

درگرماگرم این بازی های فریبنده امریکائی ها، بعضی ازرهبران کوتاه اندیش اروپائی درچنین وضعی باپنهان کردن کوچکی خود درسایه این “بذل” امریکائی ها سربه جنون می زنند وبا به اصطلاح ابتکارات واقدامات تشنج آفرین پی هم خویش به تحریک هرچه بیشترمی پردازند تا بتوانند امریکا راوارد درگیری مستقیم تر با روسیه بسازند، این رهبران عاقبت نیندیش شاید نمی دانند که اگرامریکائی هاتوان کاربیشتری رامی داشتند درین جنگی که مال خودشان است، به هیچ وجه دریغ نمی کردند . این رهبران کوته اندیش اروپائی نمی دانند که این بذل امریکائی ها درجهت سپردن ظاهری رهبری جنگ اوکرائین به آن ها یک تحفه آلوده به سم است، زیرا امریکائی ها با مهارت اروپائی ها را درصف اول قرارمی دهند تا درصورت شکست بسیارمحتوم دراین جنگ عظیم، پایان ماجرا به نام اروپا رقم بخورد.

اهل سیاست اما می داند که این عقب نشینی امریکا فقط ظاهر قضیه است؛ امریکا پس پرده همچنان پشت فرمان قرارخواهدداشت زیرا نتیجه سهمگیری همه کشورهای عضو ناتو در جهت کمک به عملیات بزرگ جنگی به وسیله نیروهای نیابتی اوکرائینی، بدون کمک ورهبری مستقیم(این باراعلام ناشده) امریکا بسیارناچیزخواهدبود. این امریکا است که باامکانات عظیم خود، درعرصه جمع آوری اطلاعات ازطریق ماهواره ها و پروازهای اکتشافی پیرامون روسیه به ویژه جوار مرزهای روسیه دردریاهای بالتیک وسیاه وحتی تعیین اهداف واماده ساختن کوردینات ها جهت گشودن آتش نقش اساسی راایفا می کند. بدون اجازه امریکائی ها شلیک این موشک ها و اعزام پهپادها درعمق خاک روسیه امکان پذیرنیست. درواقع بدون کمک امریکا فروپاشی تمام جبهات دراین جنگ سرنوشت سازبین روسیه وناتوبه سادگی اتفاق خواهد افتاد . گذشته ازآن،همه می دانند که مرکز اساسی رهبری وهمآهنگ سازی کمک رسانی وعملیات جنگی دراوکرائین درپایگاه بزرگ امریکائی “رامشتاین” درجنوب آلمان قراردارد که همچنان به فعالیت خود ادامه می دهد. “رامشتاین” یکی ازبزرگترین پایگاه های نظامی امریکا دراروپا است. ازاین پایگاه برای عملیات هوائی وپشتیبانی ازنیروهای نظامی دراروپا وخاورمیانه استفاده می شود. دراین مرکز کمک ها،  سهمگیری وفعالیت تقریباً پنجاه کشور مرتبط به غرب وناتو درجنگ اوکرائین همآهنگی می شود. نکته دیگری راکه ترامپ گفته این است که اروپائی ها مصارف این جنگ را بپردازند وامریکا سلاح های مورد نظر را تامین می کند. یک مطلب دراین میان ماهرانه درسایه قرارداده می شود وآن اینکه دردنیای امروزی این سلاح ها فقط به اجازه کشور تهیه کننده می توانند مورد استفاده قراربگیرند. هیچ کسی تجاوز صهیونیست ها برقطر و خاموشی کامل پیشرفته ترین سلاح های دفاعی ساخت امریکا راکه قطردراختیاردارد، ازیادنبرده است. درهرجائی که سلاح امریکا مورد استفاده قرارمی گیرد باید امریکا کد استفاده از آن را آزاد کند. درنتیجه این که چه کسی به شرکت های بزرگ مجتمع  های نظامی- صنعتی امریکا پول بپردازد، تا وقتی که رهبری پنهانی جنگ درپشت پرده دردست امریکائی ها است، تغییری درصورت واقع جنگ وارد نخواهدکرد. این جنگ، از روز اول؛ از آوانی که امریکائی ها در اوکرائین کودتای فاشیستی را به راه انداختند جنگ امریکائی ها بوده وهمچنان تا آخر مال آنها باقی  خواهدماند. مرتبط بااین حوادث، یکی ازویژگی های سیاست های امریکا ازطریق ترامپ دراین ماجرا و سایر معضلات امروزی دنیا بی‌مسئولیتی فوق تصور درابراز واعلام وتغییرمتداوم سیاست ها است؛ به نحوی که هیچگاه نمی شود ازنیات واقعی امریکا درقبال موضوعات مطروحه سردرآورد واین محتملاً ازجانب سردمداران حکومت پنهان یک امتیازدرجهت انعطاف پذیری درمیدان عمل تلقی شود ولی بی اعتباری شدید نسبت به قول وقرارامریکائی ها را درپی دارد، به عقیده آگاهان سیاسی، هرنوع استتار نقش رهبری کننده امریکا دراین جنگ نمی تواند کسی به ویژه روس ها را فریب بدهد. نه تنها دراین زمینه بلکه به طورکلی موضع گیری های ضدونقیض، بی‌پشتوانه، عامیانه وغیرقابل اعتماد ترامپ به ویژه فضای رسانه ای جهان رابه افتضاح کشانیده است. درواقع ترامپ به گفته حتی تحلیل گران امریکائی به یک دلقک شباهت پیداکرده است. می توان به این عقیده رسید که شاید موضع گیری ها و  اظهارات ترامپ نقش به رسوائی کشاندن سیاست وموضع گیری های مسئولانه را ایفا می کند تا مردم هرچه بیشتر دربرابرسیاست بی تفاوت بمانند وازآن نفرت پیداکنند. یاشاید این هم موردنظر باشد که درنتیجه سردرگمی ای که خودمسئولین امریکائی به ویژه حکومت پنهان بامارک ترامپ درمسیرحوادث دراماتیک، انبوه ومتراکم روند تغییر نظم جهانی درشرایط دشوار کنونی با آن  روبروشده اند، تلاش دارند با چنین شیوه ای مردم راهم سردرگم سازند. باتوجه به این وضع وعلایم فراوانی که وجوددارد، به سادگی می توان به این نتیجه رسید که سیاست های امریکا درگردباد بی‌اعتمادی ودرعین زمان خودشیفتگی خطرناکی دست و پا می زند. درشرایط بغرنج وتاحدودی نامکشوف کنونی، این سیاست ها می تواندکسانی را که درمقام تصمیم گیری قراردارند به اشتباهات بزرگی که برسرنوشت بشریت تاثیرعظیمی خواهدداشت، بکشاند. بایدتوجه داشت که درچنین بغرنجی های دنیای درحال تغییر، ازیک سوسکوت دوستان مطیع وسربه راه امریکا مانند اتحادیه اروپا و”غرب جمعی” واز جانب دیگرترس کشورهائی که به ناحق موردتجاوز قرار گرفته اند، سردمداران حکومت پنهان را محتملاً به سوی این ایده فریبنده می برد که امریکا همیشه حق به جانب است وهنوزهم نیروئی است که می تواند هرچه بخواهد همان خواهدشد. اگرچنین باشد، این خطای بزرگ ووحشتناکی است که زمینه های تامین صلح جهانی را شکننده ترساخته و جهان رابه سوی تشنج وبی امنی بیشتر خواهدکشاند. این به این معنی نیست که دیگرامریکا نقشی ندارد وهمه بایدازاو روبرگردانند. نه؛ چنین نیست تاهنوزهم دربسی موارد امریکا حرف اول را می زند ولی روندی که آغازشده وپرازبغرنجی های دوران های گذاربا اهمیت تاریخی است،  اتفاقاً آغاز گسل ازهمین نقشی است که امریکا به ایفای آن پافشاری می ورزد.

بخش دو

بناً  بخشی ازحکومت پنهان وسردمداران هوشیارامریکا درحال هضم این واقعیت دردناک هستند ودرفکر چاره جوئی برای تلافی امکانات ازدست رفته خوددرجاهائی دیگر ویافتن راه های دیگری جهت ایجادمزاحمت برای دشمن سرسخت وتاریخی خویش یعنی روسیه تقلاوتلاش دارند. دراین زمینه یکی از راه هائی راکه امریکائی ها به احتمال قوی درکنارسایربازی های سیاسی وعملیاتی خویش درپیش خواهندگرفت استفاده ازسرمایه گذاری های پنهانی، هوشیارانه، درازمدت وبااهمیت شان درافغانستان خواهدبود. دراین عرصه دراین روزها بعدازاظهارات جنجالی ترامپ همه جا صحبت ازبگرام است.

طوریکه می دانیم در۱۵ آگست سال ۲۰۲۱امریکائی هاظاهراًازروی اجباردربرابرمقاومت طالبان  ولی در واقع برپایه برنامه ای ازقبل تنظیم شده نیروهای نظامی شان را ازافغانستان بیرون بردند. درآن زمان طی مصاحبه هاودرچندین مقاله نوشتم که امریکائی ها را کسی ازافغانستان بیرون نکرده است زیرا در وضع کنونی درشرایطی مانند افغانستان نیروئی وجودندارد که بتواند این کار را انجام بدهد؛ آن ها با برنامه با دقت تنظیم شده ای استفاده بعدی ازاین نیروهائی که به قدرت رسانیده اند و ایجاد زمینه های دقیق عملی مادی و روانی به کاربرد آن، افغانستان را بادقت به طالبان واگذارکردند وباخیال راحت رفته اند تا درآینده موعود برگردند ویا از راه دور ازاین پایگاه ایجادشده، افغانستان رابه مثابه نیروی مطیع نیابتی به تخته خیز تجاوز علیه آسیای میانه وچین ومقداری هم ایران وپاکستان مبدل سازند. برای پیاده نمودن این برنامه، امریکائی ها در سال ۲۰۲۱ ارتش متشکل ازسیصدوپنجاه هزارسرباز و افسر آموزش دیده درطول بیست سال اشغال افغانستان ومسلح به تجهیزات نظامی به قیمت ۸۶ میلیارد دلار(به گفته خودامریکائی ها)رادراختیارطالبان قراردادند. راه انداختن یک چنین بازی اوپراتیفی وقبول چنین ریسکی، تنها به اتکای امکانات فراوانی  امکان پذیربود که ازبرکت فروپاشی شوروی وظهورنظم تک قطبی جهانی دراختیارامریکائی ها قرارگرفته  بود.  این امکانات تاهنوز هم به ته نکشیده ومی توانند  درچندین نقطه دنیابه تطبیق برنامه های تخریبی وبراندازانه خودبپردازند؛ چنانچه شاهد برخوردتجاوزی آنان دربرابر ونزوئلا، برخورد مزورانه شان دربرابر ایران وشعبده بازی سیاسی آنان دربرابرملت مظلوم فلسطین هستیم. این تعرضات متداوم و بی بندوبارانه هم برای تلافی شکست دراوکرائین وهم برای تضعیف جبهه نیرومند شکل گرفته “شرق” صورت می گیرد. شکست در اوکرائین مسئله ساده ای نیست. این شکست، به اذعان همگانی، می تواند تبعات وتداوم روانی وحیثیتی وعملی فراوانی داشته باشد. اگر این شکست درخود مقطع زمانی ومکانی کنونی خلاصه می شد، به طور یقین امریکا می توانست آن را نادیده گرفته و بی چون وچرا هضم وحتی فراموش کند ولی تاثیرات وتبعات این شکست روابط بین المللی درسراسرگیتی و اعتباروحیثیت ومقام بین المللی ومنافع درازمدت اقتصادی امریکا رابه تدریج دچاردگرگونی می سازد، بناً طرف بازنده باچنگ ودندان درپی تلافی و پایان دادن به تاثیرات بعدی این شکست دست به کارمی شود. شاید بتوان گفت که به علت سیال بودن  بخشی ازپیمان های بااهمیت بین المللی که دربسی موارد نانوشته و برپایه تشریک عینی منافع مادی استوارمی باشد، گسست وشکست درحلقه های عمده این پیوندها(دراینجااوکرائین)باعث ایجادبی نظمی وبی اعتمادی شده درمجموع باعث تضعیف زنجیره روابط واعتمادها وپیمان ها می شود. ازاینجاست که ضرورت تلافی این نوع شکست هادراولویت قرارمی گیرند. به طور مشخص دروضع کنونی کشورهای  عدیده ای که برای امنیت خود به امریکا پناه برده اند وقتی می بینند که اتکاشان برپایه محکمی ازعقلانیت وتوان وثمردهی عملی مادی استوارنیست و آینده مطمئنی ندارد، به تدریج درجستجوی امکانات دیگری می شوند ازاین جا است که امریکا به طور نامحسوس وبه تدریج ضعیف می شود و نمی تواند نقش برترخودرا ایفا نماید. شاید، دربرابر چنین احتمالی است که امریکا برای نشان دادن بازوهای خود با نمونه پیت هیگزیت( وزیرجنگ امریکا) نیازدارد این توانائی رادرجاهای دیگری به نمایش بگذارد. ولی این می تواند فقط ظاهرقضیه باشد. زیراشکست امریکا دراین معرکه تنها یک حادثه مجزا از گرایش عمومی تغییراوضاع جهانی وجابجائی روندها وجریانات سیاسی، اجتماعی واقتصادی ودرنتیجه روانی وبالاخره ژئوپولیتیک نیست. در برابر این تغییرعینی دروضع جهانی با نمایش وتظاهر نمی توان واقعیت هاراتغییرداد. با این همه اما، امریکا اول‌تر ازهمه برای اطمینان خاطر دوستان به نمایش قدرت دراین لحظه متوسل می شود ومتاسفانه کشورهای ضعیفِ غیرمطیع امریکا بناحق هزینه آن را می پردازند. مثال ونزوئیلا دراین لحظه بسیارگویا است.

دراین راستا، تمام علایم نشان می دهدکه امریکائی هابرای تلافی شکست سنگینی که در اوکرائین متحمل شدند و برپایه سیاست های همیشگی خرابکاری ونفوذ در آسیای میانه و روسیه اصولاً نقشه تضعیف جناح جنوبی روسیه وسینکیانگ چین باانتقال جنگ وشورش درجمهوری های تاجیکستان وازبکستان وسینکیانگ چین ودرمقیاس دیگری علیه ایران ومقداری هم علیه پاکستان رادرپیش خواهندگرفت. این همه، کارکمی نیست ولی این برنامه هادرشرایط مناسب تری برای امریکا برنامه ریزی شده بود ونقشه جدیدی نیست. اینکه تاچه حدی بتوانند دراین شرایط نوین آن را به طور کامل وطبق نقشه دلخواه عملی سازند، جای شک فراوان باقی است. نباید نادیده گرفت که ازبیشترازده سال به اینسوامریکائی ها داعشی هاودیگر تروریست های اسلامی را به داخل افغانستان برای چنین روزی منتقل وشرایط ورود آن ها درعرصه جنگ وتجاوز را آماده ساخته اند. تمام این آمادگی ها بارها منجمله به وسیله نماینده روسیه درسازمان ملل افشاشده ودرداخل افغانستان نیز رسانه ای شده است تاحدی که حتی کرزی رئیس جمهور دوران اشغال امریکا دراین زمینه اشاره هائی داشته است. به تاریخ ۱۶/۱۰/۲۰۲۵  “الکساندر بورتنیکوف، رئیس سرویس امنیتی روسیه به کشورهای آسیای میانه هشدار داد که انتقال جنگجویان داعش به افغانستان افزایش یافته است. او در نشستی در شهر سمرقند اوزبیکستان گفت که یکی از اهداف شاخه خراسان داعش بی‌ثباتی در کشورهای آسیای میانه است.”

امریکا زمان مناسبی را درطول بیشتر ازسه دهه بعدازفروپاشی شوروی دراختیارداشت تا به  زعم وذوق خود بسی از اتفاقات و زمینه هارا آماده بسازد تا بتواند حوادث بعدی را طبق دلخواه خود شکل بدهد که صحنه سیاسی افغانستان یکی ازنمونه های بسیارمتبارز آن به شمارمی رود. قابل ذکر است که طالبان برای ایجادپایگاه تجاوز وجنگ و برای ایجاد مرکز لوژیستیکی و پشت جبهه مطمئن تجاوز به اسیای میانه به قدرت رسیده اند. دراین اواخر ازجانب مراجع مختلف تلاش صورت می گیرد تا نوعی تقابل  بین داعش وطالبان رامطرح بسازند و بیشتر، داعش را وابسته به پاکستان وانمودکنند. این دیگر تلاش مذبوحانه ای بیش نیست زیرا کیست که نمی داند که “پدرخوانده” داعش سی آی ای است و امریکائیهاستند که داعشی ها را به افغانستان انتقال دادند.

برنامه های وسیع وچندبعدی امریکا برای منطقه خاورمیانه(ازخرابکاری گرفته تاتضعیف و تاسرنگونی رژیم هاوکشورها) یک واقعیت اعلام شده بود و بخش آشکاراستراتیژی امریکا برای این منطقه راتشکیل می داد. دراین رابطه، گذشته نه چندان دورنشان داد که چه محشری را برای کشورهای ضعیف برپاکردند و ملیون هاتن راکشتند و شهرها وکشورها را ویران کردند(براساس تازه ترین تحقیقات دانشگاه براون (Brown)در پروویدنس _ رودآیلند،  امریکا طی جنگ های بعداز۱۱سپتامبرچهارمیلون وپنج‌صدهزار نفررا درافغانستان، پاکستان، عراق، سوریه وغیره به قتل رسانیده است. براساس این پژوهش ها دراین جنگ ها هشت هزارملیارد دلار به مصرف رسیده است واین برابراست با دوبارتولید ناخالص داخلی سالانه کشوری مانند فرانسه).  آنچه اما، خارج ازبرنامه های اعلام شده امریکائی هاقرارداشت وباجدیت زمینه های تطبیقی آن عملی می شد برنامه نفوذ درآسیای میانه بود. واین هم به علت نزدیکی باروسیه واتفاقاً حیاط خلوت بودن آن. درصحنه عمل درآغاز ازقرار تمام قراین پیدابود که این برنامه عمدتاً آسیای میانه ومقداری هم سینکیانگ چین را مدنظرداشت ولی دراثرتغییرشرایط مثلاً خرابی اوضاع داخلی ایران دراثراعمال سیاست های غلط داخلی جمهوری اسلامی  (به ویژه دربخش اقتصادی باتبعات ویران کن  سیاسی) وبه موازات آن، خرابکاری ومداخله پنهانی سی آی ای ودیگر اهرم های مداخله وفشار در بخشی ازنواحی حاشیه ای کشور مانند بلوچستان وضعی را به میان آورده است که برای امریکائی هابه عنوان”توفیق اجباری” عمل کرده وایران راوارد برنامه های خرابکارانه ازطریق افغانستان درمقیاس بسیاربالاتر ازآن حدی که تصور می شد قرارمی دهد. پاکستان نیزدرکادراین این برنامه ها بی نصیب نمانده است. اما وضع پاکستان وروابط آن باامریکا چندلایه ای ویکی ازبغرنج ترین وذوجوانب ترین روابط درمنطقه ما است که لزوماً باید مورد ارزیابی قرارگیرد: من درسال ۲۰۰۴ درنوشته مفصلی (دید نامتعارف درباره یکی ازمسائل بسیارمتعارف)وضع منطقه ما را مورد ارزیابی قرارداده ومعتقدبودم که بعدازفروپاشی شوروی ودرنهایت بعدازدست یابی پاکستان به بمب هسته ای، روابط امریکا با پاکستان ازلحاظ ماهوی واز بیخ وبن دچارتحولی برگشت ناپذیرگردیده وتاثیرات آن نمایان خواهدشد. درعمل می بینیم که دروضع کنونی، این روابط ازمناسبات دومتحد و دوست به دوکشور ظاهراً کمی دوست ولی درماهیت دشمن بالقوه هم(باهر حاکم وحاکمیتی که باشد) مبدل شده اند ودلیل آن را هم درماهیت عمیقاً اسلامی درحد تعصب آمیزسراسر جامعه، اداره کشور، ارتش وآی اس آی می دیدم که همه بدون استثنا درضدیت بااسرائیل(که پاشنه آشیل سیاست جهانی وبه ویژه خاورمیانه ای امریکا راتشکیل می دهد) ودرنتیجه بادید پرازشک وتردید وضدیت پنهانی باامریکا قراردارند ودرزمینه این تقابل گریزوگزیری ندارند. امروز هم، معتقدبه این روابط پیچیده درحدآنتاگونیزم حل ناشدنی دراین روابط هستم وحوادثی که رخ می دهداین ایده راتقویت می کند. درشرایط امروزی تضعیف پاکستان یکی ازخواسته های درونی بسیاربااهمیت امریکا است. برای ما مردم افغانستان واقعیت انکارناپذیراین است که پاکستان برپایه های تصنعی خلاف منافع واقعی خلق های منطقه ایجادشده وهمچنان به مثابه یکی ازمراکز عمده تشنج زائی باقی مانده است. علیرغم این واقعیت پاکستان ازلحاظ ژئوپولیتیک ودراثرتغییراوضاع جهانی وبه ویژه وضع پیچیده منطقه ای ما دچار تحولات بسیار بااهمیت وبغرنجی شده است که با هرتحلیلی ازاوضاع منطقه اگر این تغییرات وبغرنجی هادرنظرگرفته نشود، به خطا خواهیم رفت.

درموردپاکستان ونقش آن درحوادث افغانستان متاسفانه ، طرز دیدهای بسیارمتناقض وحتی کوته بینانه دربین تحلیل گران ما وجود دارد که بخش عمده آن ناشی ازآن نقش بسیار موذیانه وپرضرری بود که پاکستان طی یک دهه ونیم جنگ اعلام ناشده علیه دولت انقلابی ویک دهه دردوران تسلط اخوانی ها ودوره اول طالبان برعلیه کشورما عملی ساخت. این دوره ازدشمنی های دوام‌دار پاکستان علیه افغانستان ذهن بخش اعظم از روشنفکران مارا انباشته ودر ضمیر ناخودآگاه آن ها نقش بسته است. عده ای ازاین تحلیل گران، تغییرات عمده ای راکه درصحنه ژئوپولیتیک منطقه ما وجهان رخ داده وبه طور قطع خارج ازذهن واراده همه ماعمل می کند، مطرح می سازند اما وقتی به پاکستان می رسند طوری برخورد می کنند گوئی این کشور در برابر تغییرات جهانی منجمد شده است. گوئی تغییرات ماحول ودرمقیاسی وسیع ترتغییرات جهانی نمی توانند پاکستان رایک میلی متر هم ازمواضع همیشگی اش تکان بدهند. درست است که پاکستان ازبدوتشکیل به مثابه یک کشور مستقل تاکنون هیچ گاهی نسبت به کشورما نظرمنصفانه وعمل صادقانه نداشته است ولی درتحلیل اوضاع همیشه باید دو نکته اساسی را مدنظرداشته باشیم: یکی برخوردعقلانی  ودیگری احساس یاموضع گیری روشن درقبال آنچه درست وقابل دفاع می دانیم. دیده می شود که این احساسی که دراثرسیاست های بسیارخصمانه وغیرانسانی پاکستان درطول این نیم قرن اخیر در وجود ما پیداشده چنان عمیق واثرگذاراست که پای تعقل ما را درشرایط نوین وبکلی متغیرکنونی می‌لنگاند.

پاکستان که یک کشور اسلامی است واسلام تا رگ وپی واستخوان جامعه را اشباع کرده است، نمی تواند دربرابر جور و ظلم وحشیانه ای که صهیونیزم بردنیای اسلام موردعلاقه اش روا می دارد، فریادنکشد وخشم خود را ابرا زندارد. این “مهمانی ” های ترامپ برای “عاصم منیر” (فرمانده عالی ارتش پاکستان) وچاپلوسی های ابلهانه شهبازشریف درپای ترامپ نمی توانند روحیه، حالت روانی و جانبداری جامعه پاکستان را انعکاس  بدهند. پاکستان ازلحاظ عینی برپایه منافع حیاتی خود نمی تواند با سیاست های امریکا درمنطقه ما همراه باشد و این درمورد بگرام هم صدق می کند.جامعه غرق درتعصب مذهبی پاکستان درحال غلیان است. اگر تعصب باخشم گره بخورد خانه ویران کن است. درپاکستان متعصب هرروز حوادث غزه ولبنان ویمن وایران وسوریه وغیره خشم مردم را بالا می برد. باچنین وضعی نهادهای عالی قدرت درپاکستان ازهمان آغازاشغال افغانستان به وسیله امریکا نارضایتی قاطع خودرا ابراز داشتند چنانچه حمیدگل رئیس سابق “آی اس آی” درمورد کسانی که روزی اوامرش را برای ویرانی افغانستان انقلابی اجرا می‌کردند(مجاهدین) ولی امروز با اشغال امریکا دم‌سازشده اند، چنان باخشم ونفرت صحبت می کرد گوئی دشمنان تاریخی و دیرینه هم هستند. درآن زمان روابط امریکا وپاکستان دراثرحملات پی‌هم به کاروان های انتقالاتی امریکا درعمل تا آن حدی متشنج شد که ارتش امریکا ازخیربندربسیارمساعد کراچی گذشت وانتقالات وسیع وپرشاخ وبرگ خودراازطریق کشورهای آسیای میانه وبخشی ازآن راازطریق روسیه راه اندازی کرد. همه این حوادث وفاکتورهائی نظیرتغییرمواضع هند بعد از فروپاشی شوروی نشان ازاین داشت که پاکستان دیگر نمی تواند شریک استراتیژیک امریکا باشد. با نادیده گرفتن این تغییرات وهمچنان پیچیدگی روابط طالبان وابسته به امریکا(افراد وابسته به دفتر دوحه)با پاکستان، عده زیادی ازتحلیل گران ماحتی تا آستانه جنگ اخیر بین پاکستان وافغانستان عقیده دارند که هرآنچه طالب انجام می دهد، درنتیجه خواست ودستور پاکستان است. تا بالاخره این جنگ اخیر فرارسید وتحلیل گران مارا دچارسرگیجه ساخت. واقعیت این است که امریکا بعدازاشغال افغانستان درسال ۲۰۰۱ دیگر به اداره کننده نیابتی ضرورت نداشت تاطالبان راکنترول نماید. خودامریکائی ها با امکانات عظیمی که داشتند راه “اصلاح” طالبان رادرپیش گرفتند و درعین زمان شاخه پاکستانی طالبان راکه بکلی مستقل ازطالبان افغانستان بود ودران زمان به طور “تفاهم نانوشته” درموازات با دولت پاکستان عمل می نمود وعمدتاً کاروان های اکمالاتی امریکا را مورد حمله قرارمی داد، زیرفشار سیستماتیک قرارداده وچندنسل ازرهبران آن راباهواپیماهای بی سرنشین ازبین بردند تاجائی که فریاد پاکستان بلندشد وفرمانده ارتش پاکستان اعلام کرد که درصورتیکه هواپیماهای بدون سرنشین امریکائی به تجاوزات خود بر سرزمین پاکستان ادامه بدهند، ارتش پاکستان آن ها را ساقط خواهد کرد. دربازی های پیچیده قدرت ومداخله دائمی امریکا، پاکستان عملاً اداره طالبان خودی را ازدست داده و امروز به دشمنش مبدل شده است. بحث تاریخ وتحول مرحله ای طالبان درافغانستان ودرپاکستان بحث بسیاربغرنجی بوده و مستلزم پژوهش های گسترده ودقیقی است که امیدوارم هرچه زودترصورت گیرد زیرا این پدیده شوم ناشی ازعقب ماندگی سیاسی وتعصب اغراق آمیز دینی درحال ایفای نقش بسیارپررنگ و ویرانگر درسرنوشت تمام منطقه مااست. همه می دانندو هرروز تکرارمی شود که این پاکستان بودکه طالبان رابه وجودآورد، این درست است ولی به این نتیجه رسیدن که بخاطراین نقش، پاکستان “پدرخوانده” ازلی وابدی طالبان است، دیگر باحقیقت سرنمی خورد. همان طور که بخش عمده رهبری طالبان افغانستان به وسیله امریکا “تربیه” شدند وماهرانه به استحاله کشیده شدند و همان طور که القاعده به وسیله امریکا وعربستان وپاکستان ایجادشد وداعش به وسیله “سیا” رام شد، طالبان پاکستانی هم به تدریج درموضع ضدپاکستانی کشانیده شدند. بناً دراین معادله ابهامی وجود ندارد که: وقتی طالبان پاکستانی در کنار طالبان افغان(بخش قندهاروابسته به دفترقطر) قرارمی گیرند حتماً پای سی آی ای درمیان است.

برگردیم به این نکته اساسی که شکست امریکا وناتو دراوکرائین، به احتمال بسیارزیاد، همان موعد موعودی برای افغانستان وآسیای میانه است که امریکائی ها برای راه انداختن برنامه های درازمدت خود آمادگی گرفته اند. اینک برنامه ها به احتمال بسیارنیرومند وارد فاز عملیاتی می شود واحتمالاً برای تلافی شکست دراوکرائین، کشور بلاکشیده ما مبدا و شایدهم عرصه نبردهای خونین نیابتی درمقیاسی بزرگ، خواهد شد. برای یک چنین روزی است که امریکائی ها طالبان را برسر قدرت آوردند. امروز دیگر برکسی پوشیده نیست که طالبان بدون کمک امریکا نمی توانستند به قدرت برسند وازآن بالاتر بدون کمک امریکائی ها نمی توانستند دوام بیاورند. بعدازانتقال قدرت به طالبان درطول این چهارسال یک روز هم کمک مالی امریکائی ها برای برسرقدرت نگهداشتن آن ها قطع نشده است. اما بالاخره درکشور پهناوری چون افغانستان، چرانام بگرام تااین حد مورد توجه قرارگرفته وچرا ترامپ می خواهد بگرام رادوباره امریکائی هادراختیاربگیرند؟

درآغازچنین فکر می شد که این موضع گیری ترامپ شاید یکی دیگراز آن خبر های زودگذری باشد که به شنیدن آن ها از طریق ترامپ عادت کرده ایم و به سان موضع گیری یک رئیس جمهورمهم ترین ونیرومندترین کشور جهان، به مثابه یکی ازداغ ترین اخبار روز موردتوجه قرارنگرفت. پافشاری مجدد ترامپ و حواریونش باعث شد تا این خبرجدی گرفته شود و رسانه های بین المللی وشبکه های اجتماعی به ویژه حساب های فیسبوکی هموطنان ما دراین مورد فراوان نوشتند. بالاخره ازاظهارات پی‌هم وموکد ترامپ چنین برمی آید که امریکائی ها درزمینه پیاده نمودن این برنامه خود ظاهراً مصمم هستند. گاهی چنین برداشت می شود که شاید جدیت شان دراین مورد به همان اندازه ای باشد که درمورد گرینلند وکانال پاناما و کشور پهناورکانادا ازخود تبارزدادند. روشن است که بین برنامه ریزی ومرحله درعمل پیاده نمودن برنامه ها، عوامل فراوانی می توانند به مثابه مانع عرض وجود کنند. ببینیم درموردبگرام وضع ازچه قرارمی تواند باشد وچرا امریکائی ها به یک بارگی میل برگشت کرده وباچنین جدیت ولحن قاطع درباره نیت خود برای اشغال مجددآن  موضع گیری می کنند؟  قبل ازهمه چیزبایدگفت که تنها ذوق زده های دوست دار ترامپ و بی‌خبراز واقعیت های دنیا، به ادعای مبارزه وی با تروریزم دراین خراب آبادشناخته شده، آن هم از روی خوش بینی محض می توانند باورداشته باشند.  باکمی دقت می توان به این نتیجه رسید که انگیزه های دیگری به ویژه نفوذ وخرابکاری وایجاد تشنج درآسیای میانه، نفوذ در سینکیانگ چین، تقابل بانفوذ پاکستان وخرابکاری علیه آن ونفوذ وخرابکاری درایران باعث ورود امریکا دراین عرصه میگردد.

نخست بایدگفت که حتی دربین خودغربی هاهم این شعارمبارزه برعلیه تروریزم(حتی باتعریف ناقص وجانب دارانه ای که ازاین ترم به خورد مردم می دهند)دیگر چندان خریداری ندارد و زیاد جدی گرفته نمی شود. غربی هاهرآن چه را در برابرمنافع آزمندانه شان که حتی اگرباحق دفاع مشروع ازمنافع خودی که باقوانینی که خودغربی هابه آن باوردارند، منطبق باشد و باخشونت همراه باشد، ولو موجد همین خشونت هم خودغربی ها باشند، مارک تروریستی می زنند. آن ها تروریزم رانه به مثابه یک شیوه عمل کرد بلکه ذاتی بعضی ازایدئولوژی ها وطرز تفکر های متفاوت می دانند. خلاصه هرنوع مقاومت ومبارزه رو در رو را که دربرابرمنافع آزمندانه آن ها قرارداشته باشد، تروریستی می نامند. با آن هم وبه طور مشخص، درباره به اصطلاح مبارزه ضد تروریستی امریکا درکشورما باید گفت که درهیچ یک ازکشورهای منطقه نزدیک به افغانستان یعنی شش کشور همسایه ما(ایران، پاکستان، چین، تاجیکستان، ازبکستان وترکمنستان)منافع بزرگ مستقیم امریکا وبه طریق اولی سربازان امریکائی مستقر نیستند تا نیروهائی ازداخل افغانستان پیداشود و این نیروها را مورد حمله تروریستی قراربدهد. تامین امنیت دارائی های محدودی که دارند(سفارتخانه ها، شرکت های تجارتی وغیره) همه درحیطه صلاحیت دولت های این کشورها قراردارد. بناً هیچ نیازی به مبارزه “ضدتروریستی” امریکائی هادراین زمینه نیست. “مبارزه برعلیه تروریزم” درحقیقت بهانه امریکا برای ترویج تروریزم درچنین نقاطی است. درواقع برای بگرام که اگر امریکا ازقضای بد برآن مسلط شود نه تنها هیچ وظیفه ضدتروریستی رانمی توان تصورکرد بلکه به مرکز پرورش وحمایت گروه های تروریستی مبدل خواهدشد و پشت جبهه مطمئن تجاوز ازطریق راه اندازی جنگ های نیابتی وتروریستی علیه کشورها ی آسیای میانه(وروسیه)، چین، ایران وپاکستان خواهد بود.

باتوجه به آن چه درعراق، لیبی وسوریه  گذشت، مسلماً این برنامه ها وسیاست های امریکا درمجموع منطقه ماباعث ایجاد ترس ونگرانی وتشویش همگانی می شود. باتحلیل دقیق تر وضع کنونی می توان به این نتیجه رسید که درشرایط کنونی، درمورد راه انداختن تهاجم پوشیده وایجاداغتشاش، بی نظمی وجنگ نیابتی امریکا درآسیای میانه به وسیله نیروهای تکفیری، وهابی، القاعده وغیره باتوجه به آن چه می تواند در روی صحنه رخ بدهد، مشکل عمده عدم توانائی همین نیروهای نیابتی درجهت به تنهائی به انجام رسانیدنِ این پروژه دارای ابعادوسیع امریکائی است. برای این کار بسیاربزرگ وثقیل آن هابه پشتیبانی بزرگ لوژیستیکی وپشت جبهه مطمئن نیازدارند و در این صورت تنها دولت طالبانی که اصولاً برای ایجاد پشت جبهه ومرکز لوژیستیکی این تهاجم درنظرگرفته شده بود، دروضع کنونی قادرنیست این ضرورت هارا مرفوع سازد؛ امارت طالبانی مانند جزیره ای دربین کشورهائی قراردارد که هیچ یک دردرون خود دید مثبتی نسبت به آن ندارند. فقط فاکتور حضور مستقیم امریکا دروجودپایگاه های نظامی مثلاًبگرام می تواند جواب گوی ضرورت های عملی چنین پروژه با اهمیت و بزرگی باشد. اگر برنامه های امریکا دراین عرصه وارد مرحله عملی گردد، گزافه گوئی نخواهدبود اگر گفته شود که بگرام به “رامشتاین” پشتیبانی از مرکز شورش واغتشاش درآسیای میانه مبدل خواهدشد. درصورتی که امریکا ازطریق یکی ازکشورهای همسایه ما می توانست امکانات لوژیستیکی چنین جنگی رامهیا سازد، شاید می شد گفت که به بگرام نیازی ندارد.

درزمره پیش بینی ها عده ای نظردارند که با کنترول بگرام توسط امریکا، طالبان فروپاشیده وداعش به قدرت خواهدرسید. به نظرمن این دید درستی نیست زیرا طالبان برای ایجاد پشت جبهه به قدرت رسانیده شده اند. گذشته ازهمه چنین سازمان هائی براساس نیازهای زمانی ومکانی وپایه های روانی وسیاسی شکل می گیرند. داعش زاده تجاوزامریکا برعراق وطالبان زاده “فساد اسلامی” مجاهدین درافغانستان بود. هریک ازاین سازمان ها دارای تاریخ مشخص وکارآمدی معینی هستند. طالبان درافغانستان کارآمدی خودرا در کادرسیاست های سی آی ای وداعش کارآمدی خود را درعراق وسوریه برپایه تجاوز امریکا نشان دادند. داعش برای شرق میانه عربی کاربرد موثر داشت ولی درآسیای میانه شانس چندانی نخواهدداشت. نقش اسلام درخاورمیانه عربی و در آسیای میانه که زمانی تحت پرچم سوسیالیزم زندگی کرده است، به طور قطع متفاوت است و در نتیجه داعش این فرزنداسلام تکفیری درخرابه های سوسیالیزم شوروی نمی تواند اقبالی برای درخشش داشته باشد، ورنه سی آی ای این حربه اسلام را در تاجیکستان و در قفقاز روسیه یک بار آزمایش کرده است.

خیلی ها هنوزهم فکر می کنند که پاکستان می تواند شریک جرم امریکا درجهت تطبیق این برنامه ها باشد ودرنتیجه می تواند به گذرگاه پشتیبانی لوژیستیکی امریکا درجنگ های نیابتی اش برعلیه آسیای میانه مبدل شود. چنین تصوری به یقین بسیار دور از واقعیت های کنونی منطقه ما ومنافع حیاتی پاکستان است. برای یادآوری بایدگفت که “جک سالیوان” مشاورامنیتی بایدن یک ماه قبل از بیرون رفتن نیروهای امریکائی از افغانستان درسال ۲۰۲۱ درسفری رسمی به پاکستان خواهان حصول یک پایگاه عملیاتی برای هواپیماهای بدون سرنشین امریکائی شد. طرف پاکستانی باقاطعیت این خواست را رد کرد؛ در وضع کنونی بیشتر ا زهروقت دیگری، چنین امکانی ازطریق پاکستان برای امریکا، نامحتمل وحتی ناممکن به نظرمی رسد. دریک دید کلی شاید بتوان گفت که امروزه وضع منطقه خاورمیانه  و پا درمیانی دین در رخدادهای سیاسی چنان تاثیر مستقیم بر پاکستان وارد می کند که هرنوع همکاری عمقی وپنهانی باامریکا رامسدود می سازد. دروضع مشخص کنونی دعوت چندباره “منیرعاصم” فرمانده ارتش پاکستان به قصرسفید وبرخورد حقیرانه و چاپلوسانه “شهبازشریف” نخست وزیر پاکستان در برابرترامپ نمی توانند انتاگونیزم منافع حیاتی امریکا و پاکستان را درسایه قرار بدهند.

ازجانب دیگر درشرایط کنونی به رسمیت شناختن طالبان به وسیله روسیه می تواند درداخل صفوف طالبان تاثیربگذارد و تکیه آن ها تنها بر امریکا را دچار تردید کند.

بهرحال اگر امریکائی هاتصمیم قطعی داشته باشند بگرام راتصاحب کنند وبه این کار توفیق یابند، به طور طبیعی و بسیار آشکار،  مسائل عدیده ای در برابر آن ها قرار خواهد داشت که برای هریک راه حل های متناسب باوضع امروزی را باید پیدا کنند. چه بسی که امریکا دراوضاع کنونی قادر به حل آن ها نخواهد بود  ویک با ردیگر درمخمصه ای گیرخواهد ماند که بیرون شدن ازآن برایش هزینه های بالائی خواهد داشت. حضور امریکا درافغانستان این باربا یورش واشغال سال۲۰۰۱ به طور قاطع متفاوت خواهدبود. دراین جا مسئله برسراین نیست که جنگ امریکا با دولتی که خود کمک کرده است تا در افغانستان پا بگیرد، منطقی به نظر نمی رسد، مسلم است که جنگی بین امریکا ورهبران قندهاری طالبان که درقدرت سهم بزرگ تر و تاکنون اوضاع را تحت کنترول خود دارند نخواهد شد و اگر حوادث گرم تر ومیدان مبارزه داغ ترشود، طالب میدانی ؛ طالبی که علیرغم سطح بسیارنازل درک سیاسی صرفاً برپایه اعتقادات  وتمایلات غریزی دینی درمیدان نبرد از جان خود مایه گذاشته است، وارد معرکه شود وضع ازبنیاد تغییرخواهد کرد.  ازجانب دیگر یک بخش همین حاکمیتی که به کمک امریکا برسریرقدرت نشسته است، دچار دودستگی وافتراق درونی بسار با اهمیتی است؛ کسی نیست نداند که یک بخش این حاکمیت به پاکستان وابسته است وحاضرخواهدبود با امریکائی ها بجنگد. گره کاربرای امریکائی ها درهمین جا است.

درحقیقت عمده ترین مشکل دربرابرامریکائی ها درقبال مسئله بگرام وضع درونی خود طالبان است. ساده لوحی محض خواهدبود اگر طالبان راتنها در زیرعنوان یک نیروی متحجر ومتعصب قومی ودینی دارای تفکر واحد برخاسته ازشریعت(آن طوریکه درآغاز بودند) خلاصه کنیم. درطول سی سال بعد از ظهور طالبان درنقشه سیاسی افغانستان، این نیروی منحصربه فرد دینی مراحل بسیاربزرگ کمی وکیفی تحول سیاسی راپشت سرگذاشته وامروز لایه هاو طرز دید های مختلف در سطح رهبران آن وجود دارد.

برفرض این که امریکائی هابرخواست خودمبنی برتسلط دوباره به بگرام مصرباشند، طالبان با عمده ترین چالش دوران حکومت داری دوباره خود مواجه می شوند. بعضاً چنین فکر می شودکه امریکائی ها با انجام معامله پنهانی با گروه قطر وانتقال قدرت به رهبری طالبانی که دلخواهش بوده است، به روحیه  و ذهنیت صفوف طالبان بهترگفته شود طالبان میدانی توجه کافی نداشته اند؛ صفوف طالبان تاهنوز ازسرگیجه این قدرت خدادادی فارغ نشده اند. این صفوف بیچاره اگر روزی بدانند چه معامله ای برسرآن ها صورت گرفته است پیش خدای خود طالب مغفرت خواهند شد. درآن صورت مخالفت های شدید وخونینی بین آنان ورهبران “قطری” شان ومتجاوزین ایجاد خواهدشد. دراین شکی نیست که رهبری  طالبان که “زاده” قطرهستند تا هرجائی با ولی نعمت امریکائی خواهند رفت اما با این صفوف بی خبر ازدنیا چه می توانند بکنند؟ همین ها وبخشی ازطالبانی که در زنجیر روابط با پاکستان بسته شده اند ، به احتمال بسیار بالا مخالفت خودرا با سپردن بگرام به امریکائی درعمل وارد میدان خواهند کرد، چنانچه وزیرخارجه طالبان وچند مسئول دیگر مخالفت خود باواگذاری بگرام به امریکا را اعلام کرده اند. حتی اگر درتوافقات دوحه مواد پنهانی آن زمینه تبانی باطالبان را مهیا سازد، وضع کنونی به امریکا این اجازه رانخواهد داد که دربگرام به راحتی مستقرشود.

آقای ترامپ ازبدشانسی درزمانی به قدرت دوباره رسیده است که آمریکا به طور قطع ازهمه آن امتیازات وشرایط مساعد قبلی برخوردارنیست. علیرغم این که روحیه  برتری خواهی وتصور اینکه امریکا بهترین و قوی ترین وترس‌ناک ترین است، دربرخورد و نظر اقای ترامپ به عنوان یک حقیقت تغییرناپذیر نهادینه شده است، درحالیکه این دیگر به گذشته تعلق دارد؛ مربوط به سالهای پیش است که با امروز تفاوت ماهوی دارد. این واقعیت را آقای ترامپ به احتمال بسیارقوی در صورت تسلط بر بگرام باچشمان بازترخواهد دید. چرا به چنین نتیجه گیری ای می توان رسید؟ من معتقدم که تشدید تناقضات بین”شرق” و”غرب” به ویژه درنتیجه جنگ اوکرائین چنان شدید و”بی پرده” و رو در رو شده است که بگرام را می تواند به یکی ازنقاط عطف عمده این رودرروئی مانند اوکرائین بدل کند. دربگرام امریکا برخلاف گذشته ها تنها خواهدبود؛ حتی نیروهای نیابتی عمده که درطول بیست سال اشغال افغانستان با اطاعت تمام درخدمت امریکا بودند درشرایط نوین با الزامات دیگری روبروخواهندبود. دراین جا بالاجبار بحث مسئله اتنیکی درافغانستان به میان می آید. درسال ۲۰۰۱ بعد از سرنگونی قهرآمیز طالبان، امریکائی ها با دو نیت آشکار ولی بسیارپر ضرر برای آینده کشورما،  دولت جدید افغانستان را شکل دادند: یکی برپایه دین ودیگری برپایه قومیت. دادن نام جمهوری اسلامی به دولت جدید برآمده ازاشغال افغانستان یک نیرنگ دور اندیشانه بود. امریکائی ها درآن زمان قادر مطلق بودند هرنامی راکه خواسته باشند به دولت بعدی افغانستان بدهند. ماهیت دینی برای دولت افغانستان نه به عرف وسنت تبدیل شده بود(زیرا ما دو جمهوریت لائیک قبلی موفق را پشت سرگذاشته بودیم) ونه براساس خواست مردم و فضای سیاسی آن زمان کشور که دو تجربه خونین واسفناک حاکمیت های دینی تحت رهبری ربانی- مسعود ودوره اول طالبان را پشت سرگذاشته بود، هیچ گونه گرایش وسمپاتی برای چنین حکومتی وجود نداشت. گذشته ازهمه کسانی که  پایه این دولت نیابتی را تشکیل می دادند ومیراث خوارحکومت دینی قبلی واز رده های دیگر مجاهدین بودند، توانائی این را نداشتند که دربرابر تصامیم امریکائی ها قرار بگیرند و قادرباشندعلم مخالفت با هرنوع طرحی ازجانب آن هارا بلند کنند. طرح هاازجانب امریکائی وغربی ها ارائه شد ونیروهائی که به مثابه دست نشانده در حاکمیت قرار می گرفتند با آن موافقت کردند. امریکائی ها می دانستند که استفاده ازاسلام به خط آخر نرسیده است وبرای این کاربرنامه داشتند. نیت دوم موذیانه امریکائی ها تشکیل دولت برپایه تقدم قومی بود. درشهر بن آلمان درسال ۲۰۰۱ فیصله به عمل آمد که رئیس جمهور باید برآمده ازقوم پشتون باشد ومعاونین وی ازاقوام دیگر عمدتاً تاجیک ها. درکشوری که تاکنون آماری درباره تناسب های اتنیکی وجود ندارد وهمه تصامیم برپایه توهمات ارقامی که هرازگاهی بدون اتکای علمی از روی قیاس ارائه می شود، دادن تقدم بریکی وتاخر بردیگری  فقط وفقط می تواند کارشیادانه تفرقه اندازانه باشد که باسنت نوپای جمهوری خواهی کشورما درضدیت قرارداشت. با این کارامریکائی ها عملاً خلاف دموکراسی ادعائی خود، به رده بندی وتفرقه قومی رسمیت بخشیدند ودرنتیجه به اتکای تفرقه بینداز و حکومت کن اقوام مختلف جامعه مارابه جان هم انداختند که تا امروز آتش این معرکه داغ ترشده واین معضله به مسئله عمده وتعیین کننده جامعه عمدتاً در بین دیاسپورای پرجمیت ما مبدل شده است. طرفه این که: همین اقدام امریکا درجهت تشدید تفاوت ها وتفرقه قومی درافغانستان می تواند امروز به یکی ازمشکلات عمده سرراه اقدامات خرابکارانه خودش درآسیای میانه قراربگیرد. مثلاً یکی ازعمده ترین نیروهائی که درطول بیست سال اشغال افغانستان بااطاعت کامل در رکاب امریکائی ها قرارداشتند و ازهمه امیتازات برخورداربودند، اگر روزی جنگی برعلیه تاجیکستان دربگیرد به احتمال قوی بیشتر از اینکه درکنار ولی نعمت دیروزی خود قرار بگیرند درکنارتاجیک ها خواهند ماند زیرا این سیاست تفرقه قومی که درطول بیست سال عمل کرده وفاصله ها را درعمل توسعه بخشیده است به تاجیکان اجازه نمی دهد برعلیه قوم خود بجنگند.

به همین سان ازبک ها که نیروی بزرگی رادر افغانستان تشکیل می دهند هیچگاهی به صورت کتلوی برعلیه ازبکستان تحت لوای داعش وطالب وامریکا نخواهند جنگید به همین سان هزاره ها که بالاترین حدرنج وبی حرمتی وحتی نسل کشی را در طول نزدیک به یک قرن ونیم متحمل شده اند، نیز هیچ منفعتی دراین مبارزه برعلیه کشورهای آسیای میانه که باآن ها دارای وجوه مشترک فراوانی هستند، ندارند. درنتیجه امریکائی هابه تنهائی باداعشی های دارای ترکیب بسیارنامتجانس کارزیادی رانخواهند توانست ازپیش ببرند زیرا با وجود اینکه بخشی ازآن ها مانند داعشی های ازبک وتاجیک آسیای میانه ای به این جنگ علاقه خواهند داشت ولی هیچ نیروی دیگری درکنارآن ها نخواهد جنگید. اگراحیاناً  امریکا، طالبان را به مثابه دولت کنونی افغانستان وارد معرکه بسازند، مسلماً دروازه جهنم را بروی افغانستان خواهد گشود زیرا همه کشورهای منطقه برعلیه طالبان خواهند جنگید وبسیار زود داعشی های آسیای میانه ای ازپشتیبانی آن محروم خواهندشد.

درنتیجه مسئله برگشت امریکا به بگرام آرایش جدیدی از نیروهای مخالف امریکا را موجب خواهد شد که برایش بسیارخطرناک خواهدبود.

درباره بگرام بعضی هاازمنظر حقوقی بااین موضوع برخوردمی کنند مثلاً می گویند طالبان نماینده مشروع مردم افغانستان نیستند و در نتیجه نمی توانند به نمایندگی ازمردم ودارائی های شان قرارداد ببندند وغیره. مسلماً در اینجا باید یادآوری کرد که امریکائی ها، وقتی منافع شان مطرح باشد، درفکر چنین پایبندی هائی نیستند.

بعضی ها ازاین منظر می نویسند که هرنوع قراردادی باطالبان مشروعیت ندارد و در نتیجه برای امریکا مشکل حقوقی به بار می آورد. این دیگر تمسخر وضع کنونی دنیا است. درکجا امریکا پایبند حقوق بین المللی بوده است که حالا درافغانستان به آن پایبند باشد؟

امرمسلم این است که اگر امریکا درفکر گرفتن بگرام واستفاده فعال از آن باشد باید نیروی پیاده نظام هم باهواپیماها بیاورد. درغیرآن هرروزه مورد حملات قرارخواهد گرفت. دراین صورت لشکر کشی مجدد امریکا قصه دنباله دار دیگری است که فکر نکنم شانس چندانی برای به دست آوردن نتیجه مطلوب داشته باشد.

درهرصورتی، مردم افغانستان به طور قطع باامریکائی ها همراه نخواهند شد. این پروژه ناکام هزاران خانواده را دربدر و ویران وافغانستان رابه آتشکده نوینی مبدل خواهدساخت. برخلاف آنچه ادعا می شود امریکائی ها در۱۵ماه آگست سال۲۰۲۱ دربی نظمی ناشی ازشکست وهزیمت وباگریزبه وسیله هلیکوپترها(مانند ویتنام) افغانستان راترک نکردند، بلکه با سازمان دهی ظاهری بی نظمی درفرودگاه کابل باعث نوعی از آشوب و بی نظمی شدند ولی اگر این باربرگردند احتمال اینکه مانند شرایط ویتنام افغانستان راترک کنند کم نیست.

درعرصه ژئوپولیتیک تحقق این استراتیژی امریکا بسیارمعروض به دشواری است. این دشواری دارای ابعادچهارگانه است: حضور ایران با نیروهائی که درصورت لزوم به آسانی تشکیل خواهندشد. عامل دوم دشواری برای این استراتیژی مفروض امریکائی ها ماهیت اسلامی فوق العاده پررنگ ونیرومند نه تنهاارتش بلکه دولت وجامعه پاکستان است. وضع منطقه ماچنان آمیخته باهراس ونفرت ازاسرائیل است که هیچ سیاست مدار و مرجع تصمیم گیرنده پاکستانی نمی تواند از دائره تاثیراین عامل بیرون قراربگیرد. ازهمین جا است که من همیشه معتقد بوده ام که بعدازفروپاشی شوروی وبه ویژه بعد از سال ۱۹۹۶ که پاکستان مجهز به سلاح ذروی شد، جایش درسیاست منطقه ای امریکا از بنیاد تغییر کرده است. زیرا پاکستان درشرایط نوین به ویژه که به سلاح هسته ای مجهز شده است، به علت وابستگی کامل امریکا به سیاست پیشروی دائمی اسرائیل به دشمن بالقوه آن تغییریافته است. (ماخذ:دیدی نامتعارف درباره یکی ازمسائل متعارف) بناً پاکستان راباید به مثابه عامل دوم مقاومت دربرابرحضور امریکا وتبدیل افغانستان به مرکز جبهه جنوبی – جهانی امریکا علیه روسیه وچین درنظرگرفت. یکی از ابعاد بسیار بااهمیت وتعیین کننده مقاومت در برابرامریکا دراین عرصه فدراسیون روسیه است. به ویژه بعدازتجربه خونین وکمرشکن جنگ اوکرائین که درآن حرف اول تا آخر را ناتو وامریکا مطرح می ساختند، درصورت تهاجم جبهه جنوبی روسیه دروازه جهنم واقعی را بروی امریکا خواهد گشود. بالاخره بعد چهارم مقاومت در برابراین استراتیژی امریکا را برای اولین بارحضور تام وتمام چین تشکیل خواهد داد. ازسلاح گرفته تا پول تا مشوره تا کمک اطلاعاتی ازچین علیه امریکا سرازیرخواهدشد. تاکنون تمام علایم نشان‌دهنده این امراست که چین با سیاست منفعل گذشته خود وتنها اتکا برمیانه روی درمورد این استراتیژی امریکا وداع خواهدکرد.

نشست چهارجانبه روسیه، چین، ایران و پاکستان در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد و صدور بیانیه مشترک این چهار کشور نیز نشان می‌دهد که اراده ترامپ برای بازگشت نظامیان امریکایی به بگرام، به نگرانی‌های گسترده‌ای در میان قدرت‌ها و بازیگران منطقه‌ای تبدیل شده است.

دربرابرتصمیم امریکا برای تسلط مجدد بربگرام، یارگیری در منطقه برای مبارزه برعلیه امریکا به نحو بی‌سابقه ای تشدید شده وجبهه گسترده ای ازمخالفین امریکا شکل خواهد گرفت.

تاریخ انتشار : ۱ آبان, ۱۴۰۴ ۳:۱۳ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فلسطین و وجدان بشریت، فراموش نمی‌کنند؛ صلح را فریاد می‌زنند!

می‌توان و باید در شادمانی مردم فلسطین و صلح‌خواهان واقعی در جهان به خاطر احتمال پایان نسل‌کشی تمام عیار در غزه شریک بود و در عین حال، هر گونه توهم در بارۀ نیات مبتکران طرح جدید را زدود. می‌توان و باید طرح ترامپ را به زانو درآمدن بزرگترین ماشین آدم‌کشی تاریخ بشر در برابر مردم مقاوم غزه دانست.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

پیمان ابراهیم؛ از نمایش صلح تا استمرار بحران

شهناز قراگزلو: هیچ بخش الزام‌آوری در متن پیمان ابراهیم وجود ندارد که تشکیل کشور مستقل فلسطین را تضمین کند. به همین دلیل، این پیمان بیش از آن‌که زمینه‌ساز صلحی پایدار باشد، به ابزاری برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل بدون حل مسئله‌ی فلسطین تبدیل شد. صلح پایدار در خاورمیانه تنها زمانی ممکن است که بر پایه‌ی به‌رسمیت شناختن دو دولت مستقل و برابر حقوق میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها بنا شود

مطالعه »

مصونیت اسرائیل از مجازات برای جنایات جنگی، قتل روزنامه‌نگاران بیشتری را دامن می‌زند…

گرچه من و سایر هم‌کارانم در شورای سردبیری سامانه کار به هیچ عنوان خود را خبرنگار یا ژورنالیست حرفه ای نمی دانیم ولی نمی‌توانیم درد و نگرانی عمیقمان را از آنچه بر سر راویان تاریخی این دوران منحوس وسیله دولت اسراییل و رژیم نسل کش نتانیاهو آمده است را پنهان کنیم. ما به همه روزنامه نگاران و عکاسان شریفی که در تمامی این دو سال از میدان جنایات غزه گزارش فرستاده اند درود می‌فرستیم و یاد قربانیان این نبرد نابرابر را گرامی می‌داریم.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

چرا ترامپ بگرام رامی خواهد؟

آنجا که بودم

تداوم کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودویکم در ۵۲ زندان مختلف

یک زن برای اولین بار رهبری دولت ژاپن را بر عهده گرفت

از رویای مسکن تا قسطی شدن نان شب, تورم خوراکی ها از حقوق کارگران جلو زده است.

خاطرات کنراد ولف در ارتش سرخ