جهان امروز در نقطهای ایستاده که گویی تاریخ، بار دیگر در حال ورق خوردن است. در لایههای زیرین رویدادهای جاری—از جنگهای آشکار گرفته تا نزاعهای پنهان، از بحرانهای اقتصادی تا تنشهای ژئوپولیتیک، از مسابقات تسلیحاتی تا رقابت روایتها—نشانههای یک دوران گذار بزرگ دیده میشود؛ دورانی که نظم جهانی را از نو مینویسد و در آن ملتها، با وجود همه آشوبها، همچنان برای صلح، امنیت، عدالت و کرامت انسانی میکوشند. در این لحظه تاریخی، جهان میان دو تصویر متفاوت پاره شده است: تصویر جهانی که در آتش جنگها فرسوده میشود و تصویر جهانی دیگر که با ظرفیتهای تمدنی، قدرت گفتوگو و اراده جمعی مردم، میتواند راهی تازه به سوی آیندهای امنتر و انسانیتر بگشاید.
امروز هر نقطه روی نقشه جهان، حکایتی از برخورد قدرتها دارد. در خاورمیانه، جایی که دهههاست به عنوان میدان دائمی رقابت ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک به آن نگریسته میشود، شعلههای جنگ، مداخله، بیثباتی و نزاع فرقهای همچنان زبانه میکشد. کشورهای منطقه بهجای آنکه از سرمایههای تاریخی و اجتماعی خود برای توسعه و همزیستی استفاده کنند، بار دیگر در گرداب سیاستهایی گرفتار شدهاند که تصمیمگیرندگان واقعی آنها چند هزار کیلومتر آنسوتر نشستهاند. ساختارهای جهانی قدرت هنوز خاورمیانه را نه بهعنوان مجموعهای از ملتها با حق تعیین سرنوشت، بلکه بهعنوان یک «منطقه عملکردی» برای کنترل انرژی، مدیریت خطوط انتقال، مهار رقبا و تولید نظمهای وابستگی تعریف میکنند. از همین رو است که هر تحول سیاسی در این منطقه، بهسرعت از مرزهای محلی فراتر میرود و در شبکه پیچیدهای از واکنشهای بینالمللی گرفتار میشود. مردم همواره اولین قربانی این بحرانها بودهاند: زیرساختهایی که نابود میشود، آیندهای که به تعویق میافتد، و نسلهایی که ناچارند میان جنگ، فقر یا مهاجرت یکی را انتخاب کنند.
اروپا نیز که زمانی خود را قاره صلح میدانست، دوباره در متن یکی از پیچیدهترین جنگهای قرن قرار گرفته است. جنگ روسیه و اوکراین نه تنها دو کشور را به میدان نبرد بدل کرده، بلکه سیاست اروپا را زیر و رو کرده و خطوط جدیدی از وابستگی، امنیتزدگی و شکافهای اجتماعی ایجاد کرده است. دولتهای اروپایی بهجای آنکه بحران را از طریق دیپلماسی فعال و ابتکار عمل در حوزه امنیت جمعی مدیریت کنند، بخش بزرگی از سیاست خارجی خود را به راهبردهای فراآتلانتیک گره زدهاند؛ راهبردهایی که بیش از آنکه به ثبات بلندمدت بیندیشند، بر مهار رقبا و حفظ ساختار قدرت موجود تمرکز دارند. نتیجه آن، گسترش میلیتاریسم، افزایش بودجههای تسلیحاتی، تقویت صنایع جنگی و فاصله گرفتن اروپا از مسیر ادعایی «اتحاد برای صلح» است. در پشت این وضعیت، موجی از نارضایتی اجتماعی شکل گرفته که با وجود تلاش رسانههای رسمی برای نادیده گرفتنش، هر روز گستردهتر میشود. میلیونها شهروند اروپایی در اعتراض به هزینههای جنگ، پیامدهای اقتصادی آن، و دور شدن سیاستمداران از نیازهای واقعی جامعه، صدای خود را بلند کردهاند. این صدای خاموش اما عمیق نشان میدهد که جنگ، حتی در پیشرفتهترین کشورها نیز مشروعیت اجتماعی خود را از دست میدهد.
در آن سوی جهان، آمریکای لاتین دوباره به صحنه مقاومت در برابر مداخله خارجی بدل شده است. ونزوئلا نمونه بارز این وضعیت است. فشارهای فزاینده ایالات متحده برای بیثباتسازی این کشور، تحریک بحرانهای مصنوعی در مرزها، بهرهگیری از رسانههای همسو برای ایجاد تصویرسازی بحران، تلاش برای مشروعیتبخشی به مداخلات سیاسی و حتی نظامی، همه نشانههایی است که به وضوح یادآور تاریخ تلخ مداخلات قرن بیستم در این قاره است. از کوبا و شیلی تا گرانادا، نیکاراگوئه و گواتمالا، قارهای که قرنها برای استقلال و تعیین سرنوشت خود مبارزه کرده، هنوز نتوانسته از سایه سیاستهایی که آن را «حیاط خلوت» تعریف میکنند، رهایی یابد. اما تفاوت امروز با دیروز در آن است که آمریکای لاتین اکنون شبکهای از اتحادهای منطقهای، آگاهی اجتماعی و دولتهای مستقلتر از گذشته دارد که میکوشند به شکلی جمعی در برابر فشارها مقاومت کنند. این مقاومت نه ضدیت با یک کشور، بلکه دفاع از حق حاکمیت، استقلال اقتصادی و انتخاب آزاد مسیر توسعه است. ونزوئلا امروز تنها یک کشور نیست؛ نماد یک نبرد گستردهتر برای رهایی از سیاستهایی است که ملتها را از مسیر توسعه طبیعیشان دور میکنند.
اگر به تصویر بزرگتر بنگریم، متوجه میشویم که همه این بحرانها ریشه در ساختارهایی دارند که دهههاست نظم جهانی را بر پایه کنترل، انحصار، رقابت ژئوپلیتیک و نظامیسازی تنظیم کردهاند. اقتصاد جهانی که میتوانست بر پایه همکاری، همافزایی و تبادل آزاد شکل بگیرد، در بسیاری از موارد به ابزاری برای فشار، تحریم و تسلط تبدیل شده است. تحریمها که باید ابزارهای محدود حقوقی برای شرایط استثنایی باشند، حالا نقش سلاح جمعی علیه ملتها را پیدا کردهاند. تجارت آزاد تبدیل به اهرمی شده برای کشاندن کشورها به مدارهای وابستگی. رقابتهای نظامی دوباره به نقطهای رسیده که درباره ارقام بودجه دفاعی صحبت میشود نه درباره آموزش، سلامت یا محیط زیست. جهان رسانهای نیز در جهت تقویت دوگانههای کاذب عمل میکند؛ جنگ را توجیه میکند، خشونت را طبیعی نشان میدهد و تضادهای ساختگی تولید میکند تا افکار عمومی از پرسیدن پرسشهای واقعی بازبماند.
اما با وجود همه این تاریکیها، جهان در سوی دیگر خود ظرفیتهایی شگفتانگیز برای صلح دارد. تاریخ نشان داده است که هیچ قدرتی، حتی در اوج اقتدار نظامی، نمیتواند یک نظم پایدار بسازد مگر آنکه ملتها، جامعهها و نهادهای مردمی را با خود همراه کند. صلح نه یک آرمان اخلاقی صرف، بلکه ضرورت بنیادین زندگی مدرن است. در جهانی که زنجیرههای اقتصادی، زیستمحیطی و انسانی در هم تنیدهاند، هیچ کشور و هیچ منطقهای نمیتواند از پیامدهای جنگ در نقطهای دیگر مصون بماند. بحران غذا، بحران انرژی، موجهای مهاجرت، تخریب محیط زیست و کاهش امنیت جهانی، همگی نشان میدهند که جنگ دیگر محدود به یک منطقه نمیماند. صلح یعنی بازگشت به عقلانیتی که در آن گفتوگو جایگزین تهدید، همکاری جایگزین رقابت مخرب، و احترام به حاکمیت ملتها جایگزین مداخلهگری میشود. صلح یعنی پذیرفتن چندصدایی جهان و کنار گذاشتن این تصور که جهان باید بر مدار یک قدرت واحد اداره شود.
در لحظهای که جهان میان جنگ و صلح معلق مانده، وظیفه اندیشمندان، روزنامهنگاران، فعالان اجتماعی و همه کسانی که در برابر خشونت حساساند، این است که روایتهای انسانی را برجسته کنند و واقعیتهای پنهانشده پشت آمار و تیترها را آشکار سازند. جهان در سایه خطراتی بزرگ قرار دارد، اما در دل همین خطرات، ظرفیت بزرگ تغییر نیز نهفته است. آینده جهان میتواند تاریکتر از امروز باشد اگر مسیر کنونی ادامه یابد؛ اما میتواند روشنتر از همیشه نیز باشد اگر ملتها، دولتها و نهادهای جهانی بتوانند در میانه این آشوب، راهی تازه به سوی صلح و همزیستی بیابند.
مهرزاد وطن آبادی



