سال شصت وهفت، کابل، رادیو زحمتکشان. شاید سخت ترین کاری که در تمام سالهای فعالیت سیاسی ام در سازمان برعهده ام نهادهاند، مسئولیت نوشتن زندگی نامه و یادبود اعدام شدگان کشتاربزرگ سال شصت هفت بود! مرتب گزارشها از ایران می رسیدند. همراه با عکس، یادداشت و وصیت نامه های اعدام شدگان و نامه برخی مادران. بسیاری را می شناختم با آنها چه روزهائی را سپری کرده بودم؛ روزهای شور وسرمستی اوایل انقلاب، با آرزوهای بزرگ که از عشق عمیق به مردم سرچشمه می گرفت. سیماهای جوان وعاشقشان با صدها خاطره از مقابل چشمانم می گذشتند.
حال من باید در سوک آنها می نوشتم. با تک تکشان در دهلیزهای تاریک، در سلولها می چرخیدم؛ به اطاق ترسناک «هیئت مرگ» می رفتم. می لرزیدم، فریاد می کشیدم وسرانجام تلخی درد، رنج وستم وترس طناب دار را برگلو، ویا گلوله را بر سینه ام حس می کردم. روزهائی که با کوچکترین تلنگر، اشگ در چشمانم می نشست همین گونه که اکنون. باور نمیکردم اما مینوشتم. بغض و کینه عمیق از خمینی، از حکومت اسلامی، از تمامی آمران این کشتار قلبم را لبریز می کرد. بُغضی که هنوز با هر یاد آوری بر گلوگاهم احساس می کنم. در تمامی این سالها هرگز تصویر این جانیان از ذهنم پاک نشده است وهرگز پاک نخواهد شد. وقتی برای نخستین بار عکس هیئت پنج نفره را دیدم، از سیمای پورمحمدی چندشم شد. چهره یخ زده وچشمان بی احساس رئیسی، ترسی مبهم را در دلم ریخت! چشمانی که در نینی آنها بیرحمی لانه کرده بود. به یاد چشم شیشه ای افسر آلمانی رمان «زیر یوغ »افتادم: مات چون چاهی ژرف و ترسناک بی هیچ حسی!
در تمامی این سالها چندین چهره است که هرگز از مقابل چشمانم کنار نرفته اند ورئیسی یکی از آنان است. مردی که بعد از آن قتلها خود به تنهائی در هیئت مرگ به کار خویش ادامه داد و هرگز قلم خون بار خود را بر زمین ننهاد. حال به قولی او کاندیدا برای ولایت است. از شنیدن آن تعجبی نکردم! زیاد برایم سخت نبود. چرا که برای ولایت فقیه که درنام، نماینده خدا و امام زمان است، ودرعمل برگزیده هارترین وسرکوبگرترین جناح حاکمیت، چنین چهره ای بایسته! امری که فرا تر از اراده مردم صورت می گیرد ودرآن قبول یا عدم قبول نظر مردم مطلقا محلی از اعراب ندارد. اما زمانی که به عنوان نماینده جمهور مردم مطرح شد، جدا از وقاحت نهفته در این گزینش، تحقیر ملتی را دیدم که حکومت خواهان رای دادن مردم به اوست. مردمی که آنها را جز«خس وخاشاک نمی داند». تحقیری که روحانی نیز با انتخاب پورمحمدی به وزارت برمردم روا داشت. حال با کاندیدا کردن رئیسی ریشخند و سیلی حکومت و فرد جانی را برچهره مردم و خود می بینم.
چه می توان کرد؟ در این سرزمین که بیشترین بخش تاریخ آن یا حتی تمامی تاریخ آن، داستان مستبدین است. درد است! اندوه وطاقت آوردن زیر شمشیر خون ریز جباران و غازیان! شنیدن ناله مادران:
مادری آنک بر سجده در نماز وحشت خود
خسته می ساید برخاک کودکان خود جبینش را
مرد چوپان ونی اش افتاده خون آلود جائی
خسته دردی می نوازد باد آهنگی خزین را
قرنهاست که این آهنگ حزین در این سرزمین سوخته نواخته می شود. حزنی تاریخی که جان وروح مردم را فرسوده ساخته است و این حکومت، سرآمد این فرسوده کنندگان روح ملت. این انتخابات نیز هیچ نشاط هیچ رضایت وهیچ حسی ازتغییر ودیدن سیمای کاندیدایی که نماینده واقعی مردم باشد، درخود ندارد. اما بازی چنان پیچیده است که تورا مجبور می کند این بارنه میان بد وبدتر، بل، میان آمر جنایت و یادآورریشخند و تحمیق مردم، و روحانی که حداقل مستقیم چنین نقشی نداشته، یکی را انتخاب کنی. من به تفاوت های این دو، به وابستگیهای جناحی آنها، به نگاه تخصص گرای روحانی که تا حد زیادی در این شرایط پیچیده جهانی با واقع گرائی گره خورده کاری ندارم! چرا که در کنار این تفاوتها، روحانی نیز بخشی از همین حاکمیت ارتجاعی است. کسی که تنها به خاطر محدودیت های رژیم نیست که لب ازلب نمی گشاید، وحداقل اشاره ای به زخم عمیق کشتارها سال ۶۷ نمی کند؛ بلکه بن مایه خود او نیز از همین رژیم است و رشد یافته آن. لیکن در این بازی صرف افشای جانی وندادن رای به او مانع از بالا آمدن او نیست. تنها راه نشان دادن نفرت و ممانعت از بالا آمدن چنین موجود ی دادن رای ناگزیر به روحانی است. رای بالائی که بتواند راه تقلب را ببندد ومیزان نفرت یک ملت را نشان دهد. نفرت نه تنها نسل پیر شده در غربت و زجر دیده در میهن را، بل، نفرت نسل جوان امروز را نیز نشان دهد. نسلی که می گویند بی تفاوت است؛ حافظه تاریخی ندارد؛ تنها منافع خود را دنبال می کند و فاقد آرمانخواهی است. حال آن که در وجه غالب این چنین نیست. این نسل حماسه سبز را با خود دارد و دنبال رای خود تا کهریزکها رفته ودهها شهید داده است. برای آنها نیز این رای دادن ها هرگز اید آل نیست. اما برای حذف رئیسی این تنها راه است چه برای منافع کوتاه مدت وچه برای طولانی مدت آنها.
این بار نه با شعار «رای من کو؟»، بلکه با شعار:«رای من این است!» «نه! به منتخب ولی فقیه»، «نه! به سرداران»، «نه! به جمنائیان دلواپس»، «نه! به امامان جمعه»، «نه! به تن پروران حوزه های علمیه»، «نه! به جنگ افروزی ودشمن پروری»؛ درست است که رائی است به روحانی، اما «نه!» بزرگی است که در بطن خود نفرت از نظام و ارگان نظام رادارد. نه به رئیسی! نبخشیدن وفراموش نکردن جنایت هولناک سال۶۷ است وجنایت کارانی چون رئیسی.