به خیالشان
شعله های آتش را
در خاک پنهان کردند
دستان آفتاب،
از دل خاک جوانه زد
و بهانه ی زنده ماندن گل کرد
اکنون
گلی به سینه بزن
خشمت را
به چهره بیاویز
بیا
با شراره های جوان
راهی شویم
پرواز کنیم
اوج بگیریم
و در فردا
جاری شویم
بگذار بی درنگ
راهی شویم
دستان آفتابی
هنوز منتظرند
زری