پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۷

پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۷

بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی
بی‌تردید تعرض و بی‌حرمتی به مزار هر انسانی عملی نکوهیده و زشت است و ما قاطعانه عمل نابخردانه فردی مجهول الهویه ولی ناقص عقل و احتمالا مزدور، در اهانت به...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
چگونه دفن یک ملت ممکن است؟
أردوغان هم مثل بقیه دیکتاتورها بعنوان یک جنایتکار در ذهنها باقی خواهد ماند. کُردهای سوریه و ترکیه با حق انتخاب و تعیین سرنوشت رویاهای خود را باز تعریف و بازتوليد...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شمی صلواتی
نویسنده: شمی صلواتی
به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!
فروغ در دنیایی به دنیا آمد که به او تعلق نداشت و به دلیل ناسازگاری با فرهنگ و هنجارهای رایج، از معیارهای خوشبختی متداول فاصله داشت و بیشتر عمر کوتاه...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
بیانیه  ۲۴۰ تن: يک گام مثبت...
اقدام اوباشانه این جماعت فقط اهانت به یک شخصیت ادبی و یک چهره فرهنگی نیست. این اقدام بازتاب یک نظام فکری و یک اندیشه سیاسی ارتجاعی و فاشیستی است که...
۱۱ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سیاوش
نویسنده: سیاوش
آیا سوریه یک استثنا بود یا باید منتظر اتفاقات مشابه در سایر کشورهای خاورمیانه باشیم؟
شاید سقوط دیکتاتوری ۵۰ ساله رژیم اسد، آغازگر دور سوم از بهار عربی باشد، به‌ویژه اگر نتیجه خوبی حاصل شود. این موضوع می‌تواند در آن کشورهایی اتفاق بیفتد که خیزش‌های...
۱۱ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: آصف بیات
نویسنده: آصف بیات
چه بر سر زنان سوریه خواهد آمد؟
رؤیا‌پردازی‌های انقلابی تقریباً همیشه پشتِ درِ خانه‌ها متوقف می‌شود، و این باید ما را فوق‌العاده خشمگین کند. لولا ایتوربه، آنارشیست و مبارز اسپانیایی، در سال ۱۹۳۵ نوشت: «به نظر می‌رسد که...
۱۰ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: مونا طحاوی
نویسنده: مونا طحاوی
قمارباز
در آن سال‌های دور، بودن در پایتخت، برایم جذابیتی دو چندان داشت. هم فیلم و سینما بود و کوه و هم سرکشی مدام به کتابخانه اخوی‌ها... اخوی بزرگ، کتابخانه‌اش یک...
۱۰ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان

وقتی که من از «قبر»، «قیامت» یا «تابوت» بیرون آمدم!

وارد سلول شدم من از قبر بیرون آمده بودم پر از وحشت بودم و کسی با من حرف نمی‌زد و من هم مثل کسی که از قبر گریخته باشد، جسارت و نای ارتباط با زندگان را نداشتم. اما آرزوی حرف زدن با هم بندانم که با نگاهشان سعی در دلداری دادن به من را داشتند، به زبانم فشار می‌آورد بالاخره در حیاط به چند نفری که نزدیکم راه می‌رفتند گفتم من ...

یکی از دو توّ‌ابی که شلوار بلوچی می‌پوشیدند، و مراقب بودند که کسی در قبر تکان نخورد، دست برد چشم‌بندم را از پشت سرم کشید و با تحکّم و آهسته گفت: چشم‌‌بند رو با دست بگیر رو چشمت. تا متوجّه بشم که می‌خواد سر و ریشم رو بزنه، همهٔ وجودم را وحشت و تسلیم گرفته بود.بدون هیچ کلامی موهای سر و صورتم را زد. نه احساس سبکی کردم و نه تمیزی. گیجی و هراسی بی‌پایان مرا پرکرده بود. حتی فکر نمی کردم با من چه خواهند کرد. مه و مات بودم. از هراس و وحشت منگ بودم و این حالت حتّی راه فکر و خیال را هم در من بسته بود. 

در قیامت نشسته بودم و پنهانی با نخی که از لباسم کنده بودم و تقریبا دو سانتیمتر بود، مشغول بودم که ناگهان انگشتی در شانه ام فرو رفت و به من فرمان بلند شدن داد. کیفی که وسایلم در آن بود را در دست گرفت و از گاودونی بیرون رفتیم اگر از من بپرسید که به چه فکر می‌کردم نمی‌دانم در هوا شناور بودم در خلا کامل به هیچ چیز فکر نمی‌کردم نه به مرگ و نه زندگی. هفته‌ها در سکون صبح‌ها باصدای اذان بیدار می‌شدم، اگر که می‌توانستم بخوابم. طی روز مصاحبه و تلاوت قرآن بود و دعای کمیل، و انگشتی که در گردن و شانه‌ام فرو می‌رفت و به من فرمان خوردن و دستشویی رفتن می‌داد.  

به دنبال پاسدار می‌رفتم که در راهرو خود را رو بروی حاجی داوود دیدم. حاجی با چشمان از حدقه بیرون زده نگاهم می‌کرد. انتظار داشتم که پایش را بالا بیاورد و به پهلویم بکوبد. یک صندلی تاشو و میزی کوچک در راهرو گذاشته بودند. فرمان نشستن داد. از نشستن خسته بودم، امّا درنگ می‌کردم لگد حاجی به طرفم پرتاب می‌شد. نشستم حاجی به من چای تعارف کرد یک قلپ نخورده گفت: پا شو! و پرسید: چرا نماز نمی خونی؟ گفتم: حاجی خانوادهٔ من مذهبی نبودند یاد نگرفتم. بابات توده ای بود؟ حاج داوود پرسید. نمی دونم چرا حوصله نداشت مشت و لگدش رو نثار من بکنه. با عصبانیت و بی حوصله گفت ببریدش. کیفم را به دستم دادند. مات و مبهوت، گیج و منگ دنبال مامور راه افتادم.  در بند باز شد و من هم وارد بند شدم. چشم بندم را برداشته بودم با اینکه عینکم را به چشم نداشتم می‌دیدم که همه با سکوت و وحشت به من نگاه می‌کردند. وارد سلول شدم من از قبر بیرون آمده بودم پر از وحشت بودم و کسی با من حرف نمی‌زد و من هم مثل کسی که از قبر گریخته باشد، جسارت و نای ارتباط با زندگان را نداشتم. اما آرزوی حرف زدن با هم بندانم که با نگاهشان سعی در دلداری دادن به من را داشتند، به زبانم فشار می‌آورد بالاخره در حیاط به چند نفری که نزدیکم راه می‌رفتند گفتم من اسم کسی را نبردم، تک‌نویسی هم نکردم. جراَت حرف زدن پیدا کرده بودم و هم‌بندانم هم خیالشان کمی راحت‌تر شده بود. در حال قدم زدن یکی از بچه‌های اقلیت با سرعت از کنارم گذشت و سیگاری در جیبم انداخت. چقدر هوس سیگار کرده بودم. باید در گوشه‌ای دود می‌کردم تا آرام شوم اما فکر بازگشت به تابوت با این اتهام که در زندان تشکیلات زده‌ام، اشتیاقم را برای دود کردن سیگار از بین برد و سیگار را در دستشویی انداختم. رفیق مرا ببخش که سیگارت را نکشیدم اما برایم یکی از با ارزشترین چیزهایی است، که کسی آنچنان رفیقانه به من هدیه داده است. چند ماهی که در قبر بودم و در تابوت می‌خوابیدم، خانواده‌ام نمی‌دانستند که من زنده یا مرده‌ام. پاسداری آمد و گفت که اجازه دارم تلفن بزنم و خبر بدهم که می‌توانند به ملاقات بیایند.

پاسدار با بی حوصلگی راه افتاد من هم به دنبالش. در راهرو بند گوشه‌ای روی میز تلفنی قرار داشت.او با خشم گوشی تلفن را در دستم گذاشت. دستانم به لرزش افتاده بود. برای به یاد آوردن شماره تلفن خانهٔ پدرم که سالها حفظ بودم باید به مغزم فشار می آوردم همه چیز درهم بود اعداد هم از ذهنم فرار می‌کردند. نا باورانه صدای مادرم را شنیدم. صدا از حنجره‌ام بیرون نمی‌آمد. من صدای مادرم را می‌شنیدم. بغض راه گلویم را بسته بود با ناله گفتم: سلام، فردا می تونید بیایین ملاقات. از آن طرف خط صدای مادرم که از صدای خودم لرزانتر بود، جواب داد: باشه. همین و پاسدار فوری گوشی را از دستم گرفت. می‌توان حدس زد که همین چند لحظه به مادرم چه گذشته بود. مرا به سلولم بازگرداند. تا دو باره به جمع عادت کنم، وقت لازم بود. روی تختم دراز کشیدم. به اطرافم کمتر توجّه می‌کردم. حتی برای گفتگوهای معمولی هم نیرو نداشتم. روی تختم افتادم چقدر خوابیدم نمی‌دانم.

صبح روز بعد، مامور به من گفت: لباس بپوش. پیراهن و شلوار پوشیده و با دمپایی از سلول خارج شدم. ماموران دونفر بودند. به من نگاه کردند سر تکان می‌دادند. آخه اینطوری که نمی شه، یکی به دیگری گفت. دیگری گفت امروز که روز ملاقات نیست. چرا خانواده‌ات آمده‌اند؟ جواب ندادم. به هم نگاه کردند که چه کنند.اون یکی به من گفت خوب، بیا بریم. به اتاق ملاقات رفتم. انطرف شیشه، همسرم، پدر و مادرم ایستاده بودند. پدرم حرف می‌زد، مادرم چیزی می‌گفت و همسرم لبهایش تکان می‌خورد. گفتگو را مأموران کنترل می‌کردند. به هر جهت، یارای بیرون آمدن کلمات از دهانم با من نبود. گوشی در دستم بود و شاید هذیان می‌گفتم. فقط نشان می‌دادم که زنده مانده‌ام. می‌دانستم که زیادی حرف بزنم، مرا زیر هشت می‌بردند و در آن وضعیّت حال تنبیه شدن هم نداشتم. این ملاقات چند دقیقه بیشتر  طول نکشید و خیلی کوتاهتر از ملاقاتهای معمولی بود که حدود پانزده دقیقه طول می‌کشید. انگار کوه کنده بودم، خسته شده بودم. خالی بودم و در خلا شناور.

همبندان بعد از ملاقات چه پرسیدند و من چه جواب دادم، نمی‌دانم. دوباره روی تختم افتادم. روح و جسمم آزرده بود. سعی می‌کردم با تصویر سه انسانی که دوستشان داشتم و امروز نا‌باورانه به من خیره شده بودند، به خود دلخوشی بدهم. امیدوار نبودم که دو باره همه چیز به حالت عادی بر‌می‌گردد. همهٔ زندگی من و هم‌بندانم در دست زندانبانان بود. خانواده‌ام نیز شاد و خوشحال از ملاقات برنگشته بودند. همسرم می‌گوید: کسی را دیدم که شباهتی به تو نداشت. موهای سر و صورت از ته زده شده بود. رنگ صورت از گچ سفیدتر و روی گردی صورت دو حفره پیدا بود که در عمق این دو حفره چشمانت بدون عینک دو دو می‌زد. و من با شوخی به همسرم می‌گویم: فراموش نکن که من چند ماهی را در تابوت به سر برده بودم، و از قبر برگشته بودم. همسرم بعد از ملاقات پشت دیوارهای قزلحصار ضجّه می‌کشد. پدر و مادر و همسرم، هر سه غمگین بر‌می‌گردند و به هم می‌گویند: چه به روزش آورده‌اند؟! ولی اکنون می‌دانستند که من زنده‌ام و از دیدن و زنده بودنم دلخوش شده بودند. من امّا نمی‌دانستم چه حوادثی انتظارم را می‌کشد.

فرخ

تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور, ۱۴۰۲ ۱:۵۷ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

نه به اعدام، نه به پایانی بی‌صدا و بی‌بازگشت!

همه ما که در بیرون این دیوارها زندگی می‌کنیم برای متوقف کردن این چرخه خشونت و نابرابری مسئولیت داریم و باید علیه آن اعتراض کنیم. سنگسار، اعدام یا هر مجازات غیرانسانی دیگر صرف نظر از نوع اتهام یا انگیزه و اعتقاد محکومان، چیزی جز نابودی و ظلم نیست و باید برای همیشه از دستگاه قضایی حذف شود.  نه به اعدام، نباید فقط شعاری باشد، بلکه باید به منشوری تبدیل شود که کرامت انسانی و حقوق برابر را برای همه، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، به رسمیت بشناسد.

مطالعه »
بیانیه ها

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

مطالعه »
پيام ها

پیام گروه کار روابط عمومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت برگزاری دهمین کنگرهٔ سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) تلاش‌های مؤثرحزب اتحاد ملت ایران اسلامی در جبههٔ اصلاحات برای ایجاد تغییر در اوضاع اسفناک کشور را ارزشمند می‌داند. حضور پررنگ زنان در شورای مرکزی حزب شما، گامی شایسته در راستای تقویت نقش زنان در عرصهٔ سیاسی کشور است.

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی

چگونه دفن یک ملت ممکن است؟

به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!

بیانیه  ۲۴۰ تن: یک گام مثبت…

آیا سوریه یک استثنا بود یا باید منتظر اتفاقات مشابه در سایر کشورهای خاورمیانه باشیم؟

چه بر سر زنان سوریه خواهد آمد؟