امروز شنبه به مرکز فرانکفورت رفتیم، ببینیم چه خبر است. آب به دهانمان خشک شد وقتی دیدیم ماشینهای پلیس همه جا ردیف به صف خبردار ایستاده بودند. به جایی که به طور معمول افراد به مناسبتهای مختلف با خواسته و ایده های متفاوت با پلاکارد و بنر تجمع می کنند، رفتیم هیچ خبر و اثری از تظاهرات و تجمع نبود یکی دو متر آنطرفتر حدود ده نفر پلیس با هم طوری ایستاده بودند، گویی که منتظر دعوا هستند. در امتداد محل بالا و پایین رفتیم حضور آنهمه پلیس حکومت نظامی را در مرکز فرانکفورت تداعی میکرد. جو بسیار سنگینی بود. در حالی که چند قدم جلوتر از همسرم راه می رفتم به یکباره صدای آخ همسرم را شنیدم. با وحشت برگشتم و فریاد زدم: کی بود، کی اینکارو کرد؟ همسرم گفت : آرام باش خودم حواسم نبود. و گفت که از وجود آنهمه ماشین پلیس طوری گیج شده، که سرش محکم به تابلویی فلزی که نسبتا پایین نصب شده بود، خورده بود. تصمیم گرفتیم برگردیم و برای بازگشت می بایست از محل همیشگی تجمعات رد میشدیم. از دور صدای تظاهرات و بلندگو را شنیدیم و قدمهایمان را تند کرده با شتاب به آن طرف رفتیم. قابل تشخیص نبود که چه میگویند. آن چند نفر پلیس هم که فکر میکردم اهل دعوا هستند، آرام نگاه میکردند. چند متر مانده به مقصدمان پلاکاردی دیدم بالای پلاکاردی نوشته بود: جنگ نکنید. فکر کردم آفرین! اینها ضد جنگ هستند. جلوتر رفتم. در دست تظاهرات کنندگان پلاکاردهایی با عکس کبوتر و سگ و میمون و حیوانات دیگر به من دهن کجی میکردند. درست نگاه کردم روی پلاکارد نوشته بود: جنگ نکنید که حیوانات کشته شوند. یا نوشته بود: حیوانات برای نگهداری در خانه نیستند، آنها را زندانی نکنید. چون بعضی از آلمانی ها در خانه مار و عقرب و عنکبوت و… دارند، حتمن منظورشان این بوده.
آنقدر وارفته بودم که یادم رفت از این صحنهی نادر حیوان دوستان عکس بگیرم. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. از آنجا دور شدیم.
بله در اینجا، شهری که در اروپای دموکراتیک قرار دارد، امروز اجازه تظاهرات علیه جنگ از طرف مقامات محترم صادر نشده بود و اکیدن ممنوع بود.اما حتمن تظاهرات یهودیان علیه جنگ نبوده، چون طبق خبر تلویزیون امروز تجمعات و تظاهرات داشتهاند. به خانه برگشتیم و هنوز هم سرمان درد میکند و سر گیجهمان تمام نشده.
زری