سه فیلسوف عقیدتی ایده آلیسم آلمانی
سه فیلسوف مهم فلسفه “ایده آلیسم آلمانی”: فیشته، شلینگ و هگل هستند. هر سه شاگرد شیلر؛ ادیب و فیلسوف “نابغه” آلمانی بشمار می آیند. گهواره رشد این جریان فلسفی میان سالهای ۱۸۳۱-۱۷۹۰ میلادی، نه در شرق دولت پروس آلمان آنزمان بلکه در شهر ینا در شرق آلمان امروزی بود. چهل سال مکتب ایده آلیسم آلمانی، زمانیست میان حضور کانت و مرگ هگل. سه متفکر نامبرده این مکتب بترتیب نماینده: ایده آلیسم ذهنی، ایده آلیسم عینی، وایده آلیسم مطلق؛ یعنی مقوله های: انسان، طبیعت، و خدا در تاریخ فلسفه غرب هستند. ایده آلیسم آلمانی بخشی از فلسفه کلاسیک آلمان است که بی تاثیر از ایده آلیسم انتقادی کانت نبود. این جریان فلسفی غیر از کانت متکی به اندیشه های: لایبنیتس، شیلر، هردر، و هلدرلین بود، که نوعی ذهن گرایی و رابطه نزدیکی با ادبیات و رمانتیسم ادبی داشت. ایده آلیسم آلمانی همچون ایده مطلق هگل مبلغ نوعی احدیت الاهی ذهنگرایانه بود. کوشش همیشگی هنر و دین در گذشته، رسیدن به شناخت خالق بود گرچه مکتب فوق گاهی منطق عقلگرایانه داشت.
بعد از تولد ایده الیسم المانی، تئوری شناخت و فلسفه آگاهی که از زمان دکارت فعال بود، اهمیت خود را از دست داد. پیشاهنگان فکری ایده آلیسم آلمانی در دو قرن پیش، کانت و لایبنیتس بودند. جریانات ادبی-فلسفی موازی این مکتب: هومانیسم نو، جنبش کلاسیک، و مکتب رمانتیک آلمانی بودند. نزدیکی ادبیات و فلسفه در آن دوره را میتوان با دوکتاب “ویلهلم ماستر”گوته، و “پدیدارشناسی روح” هگل مثال آورد. لیبرالهای آکادمیک مدعی هستند که از طریق مکتب ایده آلیسم آلمانی و نقش کانت، فلسفه از سطحی گری دوران روشنگری بیرون آمد و به عمق فلسفی بیشتری رسید؛ که دست آورد آن: زایش ایدههای نو، تفکر فلسفی اصیل و سیستم های فکری جدید بود؛ گرچه هر سه در چهار چوب ذهنگرایی فلسفی فعال بودند. پشت همه اینها یک ایده آلیسم اخلاقی و متافیزیکی پیچیده قرار داشت، چون بر اساس نقد کانتی بوجود آمده بودند.
ادعای دیگر لیبرالها و مسیحیان اینست که مکتب ایده الیسم در طول تاریخ فلسفه غرب جنبه های مثبتی نیز داشته، گرچه اغلب به استتار دلایل مادی استثمار و قدرت طبقه حاکم پرداخته و یا حامی طبقات محافظه کار و ارتجاعی بوده ،و علاقه ای به شناخت و تغییر روابط اجتماعی پیشین نداشته. دشمن فلسفه ایده آلیسم از آغاز، تفکر ماتریالیستی بوده است. نبرد حداقل ۲۸۰۰ ساله میان ایندو یک مشخصه مهم کل تاریخ فلسفه در غرب است. نقش دین و ایده آلیسم همیشه شبیه هم بوده و آن تضمین آزادی استثمار و اقتدار توسط طبقه حاکم بوده. مارکسیست ها بر این باورند که ریشه تفکر ایده آلیستی در : روابط آنتاگونیستی طبقات، در تقسیم کار اجتماعی، و در جدایی کار فکری از کار یدی بوده است. تفکر ایده آلیستی مخالف تعییرات اجتماعی بوده و علاقه مادی تودهها را بسوی یک جهان خودمحور اگوایستی ذهنی و یک جهانبینی مذهبی هدایت میکند.
از جمله دلایل رشد فلسفه خردگریز و ایده آلیستی در آلمان، بحران پایان عصر روشنگری، برخورد عاطفی و احساسی آلمانی ها با ترورهای زمان انقلاب فرانسه و خشونت های حکومت دوره ناپلئون قید شده. همزمانی رمانتیسم و ایده آلیسم در آندوره نشان میدهد که بجای عقل، احساس در فرهنگ غالب شده بود. باور به نبوغ ادبی در رمانتیسم مانند آثار برجسته گوته و شیلر نیز بی تاثیر در رشد ایده آلیسم؛ به همراهی با رمانتیسم نبودند. متافیزیک قرون وسطایی ناشی از فلسفه ارسطو، بعد از شکوفایی ایده آلیسم، جذابیت خودرا از دست داد و آنرا به علوم طبیعی واگذار نمود. موضوعات مورد بحث متافیزیک تا آنزمان: هستی شناسی، الاهیات فلسفی، روانشناسی یا روح شناسی، و جهان شناسی یا رابطه هستی ها با همدیگر،بود. هومانیسم نو بعد از هومانیسم باستان و هومانیسم رنسانس، در دوره ایده آلیسم آلمانی بوجود آمد وشعار وحدت روح-جسم جناب هردر، پروسه تاریخ را رو به سوی هومانیسم میدید. وی میکفت: فرهنگ یعنی تربیت انسان برای انسانیت، او خواهان آموزش هومانیستی بجای تربیت متخصصین، و انسانهای اخلاقی-استتیک بجای انسانهای حسابگر و سودجو بود.
مورخین فلسفه، جریان ایده آلیسم را به دو شاخه: ذهنی و عینی تقسیم میکنند. ایده آلیسم ذهنی شامل مکاتب: پوزیویتیسم، فلسفه زندگی، و پراگماتیسم است. مارکسیست ها ریشه ایده آلیسم ذهنی را در از خود بیگانگی انسان بدلیل جامعه طبقاتی آنتاگونیستی می بینند. نمایندگان ایده الیسم ذهنی عبارتند از: برکلی، هیوم، و فیشته. ایده الیسم ذهنی معمولا همراه با ایده آلیسم عینی در بحث ها ظاهر میشود. جریانات ایده الیسم عینی در عصر جدید عبارتند از: هگل گرایی جدید، هستی گرایی جدید، و توماس گرایی جدید. نمایندگان ایده آلیسم عینی عبارتند از: افلاتون، آکوین، لایبنیتس، وهگل. پایه گذار آن ولی افلاتون بود، مهمترین نماینده اش در قرون وسطا آکوین است، و نمایندگان بورژوایی اش در عصر جدید: هگل و لایبنیتس میباشند. ایده آلیسم ذهنی در آغاز قرن ۱۸ میلادی توسط هیوم و برکلی تکامل یافت، اشکال آن در فلسفه کنونی بورژوازی عبارتند از: پوزیویتیسم، نئوپوزیویتیسم، فلسفه زندگی، پراگماتیسم، و اگزیستنسیالیسم. ایده آلیسم ذهنی موجب تولد مکاتب: شکاکی شناختی، و آگنوستیک لاادری شد که نمایندگانش: ماخ، فیشته، برکلی، و کانت، و جریانات: پوزیویتیسم نو، تفکر قدری-سرنوشتی، و باورمندان به تئوری نبوغ ادبی، و وجود قشر الیت و برگزیدگان بودند؛ که رسالتی مهم برای” نقش فرد در تاریخ” قائل بودند.
مارکسیست ها مدعی هستند که چون ایده آلیسم فرهنگی جانبدار استثمار و سلطه اقتدارگرایان است، امپریالیسم در کشورهای مختلف، زحمتکشان را با انواع ایده آلیسم فریب میدهد. ولی ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی میکوشد علیه: خردگریزی، هستی هراسی، جنگ طلبی، خرافات، علم هراسی، ایمان باوری، و دین گرایی، افشاگری کند. فلسفه ایده آلیستی در مبارزه با: احساس گرایی، شکاکی، و سودگرایی کاپیتالیستی، محافظه کار است و مانند متافیزیک پیشین میکوشد: اخلاق و دین طبقاتی را تضمین کند.
فیشته (۱۸۱۴-۱۷۶۲م) نخستین فیلسوف ایده آلیسم آلمانی میگفت: جهان اطراف فقط تصور ذهن ما است. شلینگ(۱۸۵۴-۱۷۷۵.م) دومین فیلسوف این مکتب ، واقعیت درونی و بیرونی را جنبه های یک کل میدید. هگل(۱۸۳۱-۱۷۷۰.م)، سومین فیلسوف مکتب فوق، شکوفایی عقل را در واقعیت طبیعی و واقعیت تاریخی مهم میدانست؛ که نوعی باور به ایده آلیسم عینی است. فیشته مدعی شد که تنها کسی است که فلسفه کانت را؛ که مخلوطی است از انرژی فکری و آموزشی است، فهمیده، وآنرا به اوج خود رسانده. اوپیرامون مد مو و لباس آنزمان گفت: دوره کلاه گیس و موی دم اسبی اشرافیت نیز به پایان خود نزدیک شده! فیشته در پایان بجای مفهوم آگاهی، مفهوم زندگی را بکار میبرد و خود را تکمیل کننده فلسفه کانت میدانست؛ او ولی منکر ادعای کانت پیرامون تکمیل” سیستم فلسفه ترانسندنس” متعالی بود.
کانت(۱۸۰۴-۱۷۲۴.م) در پایان دیگر دنبال شناخت ماهیت اشیاء نبود بلکه میگفت باید تصور ما از آنرا مورد نقد و بحث قرار داد؛ یعنی او ایده آلیست شده بود و خلاف ماتریالیست ها و رئالیست ها؛ اشاره میکرد که یک جهان مستقل از آگاهی وجود ندارد، گرچه وی فلسفه را با یک آگاهی انتقادی مسلح نمود. امروزه گروهی کانت را نگهبان در ورودی ایده آلیسم آلمانی میدانند. سه متفکرایده آلیسم آلمانی ؛ مشهور به فیلسوفان عقیدتی،کوشیدند نفی متافیزیک توسط کانت را جبران کنند. دومین شاعر مهم آلمان بعد از شیلر؛ یعنی گوته، نیز خود را مخلص و پیرو فلسفه کانت میدانست. امروزه اشاره میشود که در تاریخ فلسفه غرب، نقش مخالفان کانت مهمتر از اهمیت طرفداران او میباشد. مخالفان کانت اغلب مذهبیون جزمی و فیلسوفان ایده آلیست؛ طرفدار متافیزیک دگماتیک، و دلخور از متد و روش وی بودند.