١- گزارش
چند ماه پس از مرگ آرتور کسلر * در انتهای سال ۱۳۶۱ شمسی، نجف دریابندری در مقاله ای در نشریه نقد آگاه به مرور آثار و احوال او پرداخت. در این مقاله – که در نوشته حاضر آن را معرفی می نامیم – دریابندری پس از مقدمه ای کوتاه، به سه فصل شاخص از زندگی کسلر پرداخته بود: حیات سیاسی با محوریت رمان ظلمت نیمروز **، آثار علمی و تاریخ علمی، افکار نژادشناسانه خصوصاً کتاب سبط سیزدهم. در معرفی، دریابندری – ضمن اندکی تعابیر ستایش آمیز – عموماً ارزیابی مثبتی از آثار کسلر (خصوصاً در فصول اول و سوم) نداشته. نقد منفی دریابندری بر ظلمت نیمروز طولانی تر از سایر بخش های معرفی است. در همین شماره دریابندری ترجمه مقاله ای از کسلر را نیز به چاپ رسانده بود [۱].
در شماره بعدی نقد آگاه، نقدی از عباس میلانی و فرامرز تبریزی بر معرفی به چاپ رسید که آن را نقد اول می نامیم. نویسندگان نقد اول با اعتراض به اینکه معرفی «بیش از آنکه در معرفی آثار کسلر باشد در انتقاد و تخطئه او از کار درآمده» [۲] – ضمن دفاع در برابر سایر انتقادات – بخش اعظم نوشته خود را در تقابل با انتقادات دریابندری به ظلمت نیمروز نگاشته بودند.
در همان شماره از نقد آگاه جوابیه ای مفصل از دریابندری هم منتشر شده که آن را پاسخ می نامیم. در پاسخ، دریابندری پس از پذیرش چند نقد – از میان نکات نسبتاً فرعی نقد اول – اختلاف نظرها را به دو دسته اساسی و غیر اساسی تقسیم کرده بود. اختلاف نظرهای غیر اساسی را عمدتاً ناشی از انواع سوء تعبیر اما اختلافات اساسی را ناشی از «اختلاف نظر بسیار عمیق» [۳] دانسته بوده است. علی رغم اینکه ناشر بعدها نوشت که به طرفین توصیه کرده برخی قسمت ها را حذف کنند و آنان نیز پذیرفته اند [۴]، دو نوشته اخیر لحن بسیار گزنده ای داشتند. آخرین عبارت پاسخ چنین بود: «این بحث از جانب من پایان یافته است».
در شماره بعد میلانی و تبریزی در مقاله ای – که آن را نقد دوم می نامیم – به چند رکن اساسی اختلاف دیدگاه های طرفین پرداخته بودند. در این نوشته کسلر (که محور نقد اول بود) جایگاهی کاملاً حاشیه ای یافته و لحن مقاله (اگرچه همچنان جدلی ست) اما آشکار گزندگی بسیار کمتری داشت.
چند سال بعد دریابندری از این گلایه نمود که هر ۴ مقاله «بدون اجازه و حتی اطلاع من» [۵] به صورت یک کتاب به چاپ رسیده اند.
در کتابی که عباس میلانی در قرن اخیر شمسی به چاپ رسانده، چهره واقعی پشتِ نامِ مستعارِ فرامرز تبریزی را منوچهر صفا معرفی کرده است. روایت امروزین میلانی در این کتاب از آن جدال قلمی، مبارزه با «استالینیسم وطنی» و «فکر توده ای» است [۶].
٢- کوسلر و ظلمت نیمروز
در این ۴ مقاله مطالب متنوعی مطرح شده اند. اما بخش عمده ای از معرفی، محور اصلی نقد اول و بخش قابل توجهی از پاسخ در مورد ظلمت در نیمروز هستند. در روایت اخیر میلانی نیز، نوشته او و صفا «پاسخ به نقدی بود که نجف دریابندری در نقد آگاه علیه آرتور کسلر نوشته بود. مدح شبیه ذم بود ***» [۶]. در این نوشته بر جنبه خاصی از این بحث توجه می نماییم: اعتراف اجباری.
دریابندری در قسمت هایی از معرفی (که در اینجا پیوسته نقل شده اند) نوشته است [۷]:
ظلمت نیمروز، تلاشی است در توضیح پدیده شگفت و معماآمیز تصفیه های استالینی و محاکمات رهبران قدیم حزب بلشویک مانند کامنف و زینوویف و به ویژه بوخارین. چیزی که در این محاکمات به نظر ناظران غربی بسیار شگفت می نمود و باور کردنش برایشان بسیار دشوار بود این بود که همه رهبران حزب بلشویک به جز استالین نه تنها به حزب خود خیانت کرده بودند و بر ضد آن دست به توطئه شده بودند بلکه این نکته را با کمال صراحت در دادگاه اعتراف می کردند و حتی مدعی می شدند که برای دولت های خارجی جاسوسی می کرده اند و می خواسته اند رژیم سرمایه داری را بار دیگر در سرزمین روسیه برقرار کنند.
اصولاً اعتراف حریف سیاسی وقتی در چنگ دشمن خود اسیر باشد، به آسانی حاصل می شود و به همین دلیل هم این گونه اعتراف ها در دنیای امروز اعتباری ندارد. اما این کار در آن زمان تازگی داشت و به همین دلیل همچون معمایی نیازمند توضیح به نظر می رسید. کسلر توضیح پیچیده و چند جانبه ای برای این معما ارائه کرد. خلاصه آن این است که مساله، مساله شکنجه ساده نیست بلکه هرگاه متهم مانند روباشف قهرمان داستان ظلمت نیمروز به حقانیت کارهای گذشته اش یقین نداشته باشد، هرگاه وجدانش اندکی ناراحت باشد، در زیر شکنجه جسمی و روانی چنین متهمی سخت تلقین پذیر می گردد و می توان او را منطقاً قانع کرد که اعمالش اگر عین خیانت نبوده دستکم در حکم خیانت بوده است؛ بنابرین تنها راه پاک کردن این خیانت از نامه اعمالش این است که به عنوان آخرین خدمت در راه آرمان های خود بپذیرد که در جلسه دادگاه در ملاعام به خیانت خود اعتراف کند.
[از روباشف] چنین خواسته میشود که برای مصلحت کشورش، برای مصلحت توده های بی تمیز، جرمی را که در واقع مرتکب نشده است به خود ببندد و این دروغ، آخرین و بزرگ ترین خدمت او به حزبش خواهد بود. نکته بسیار مهم مساله این است که روباشف این منطق را می پذیرد و مطابق آن عمل می کند؛ و این است «توضیح» اعتراف روباشف.
رمان ظلمت نیمروز به عنوان توضیح محاکمات دهه ۳۰ قدری نارسا و حتی ساده بینانه به نظر می رسد و کسانی که به این داستان به عنوان یک سند یا تحلیل علمی درباره پدیده استالینیسم استناد می کنند در حقیقت سرنا را از سر گشادش می زنند.
اگر در این ماجرا بتوان امتیازی به نام کسلر ثبت کرد این امتیاز بابت شهامتی خواهد بود که او در طرح مسال نشان داد و نه از بابت روشن بینی در تحلیل آن.
میلانی و تبریزی [صفا] در نقد اول (که مجدداً پیوسته نقل می گردد) نوشته اند:
نخست باید گفت که بر خلاف … مطلب نویسنده، کتاب ظلمت نیمروز در توضیح علت اعترافات است، نه در توضیح محاکمات دهه ۳۰.
سه محاکمه بزرگی که در فاصله ۱۹۳۶ – ۱۹۳۸ به طور علنی برگزار شد … آنقدرها هم تازگی نداشت. پیش از آن در اواخر دهه بیست و اوئل دهه سی چند محاکمه … به همان ترتیب و با اعترافاتی از همان دست انجام گرفته بود.
نکته دیگر اینکه هیچیک از کسانی که محاکمه و اعدام شدند به معنی واقعی کلمه حریف سیاسی نبودند… آنان همگی مردمانی منزوی و مطرود و خانه نشین بودند. اغلب آنها قبلاً چند بار به گناهان خود اعتراف و وفاداری خود را به استالین اعلام کرده بودند. قبلاً کامنف به پنج سال و زینوویف به ده سال زندان محکوم شده بودند. همان رادک که نامی از او در مقاله آمده پس از مدتی زیگ زاگ رفتن از مخالفت خود دست شست و در دفاع از استالین ستایش و تملقی نبود که ننوشت و در حمله به مخالفان استالین تهمت و ناسزایی نبود که نگفت.
اینها همه آدمهای بی قدرت و شکست خورده و درمانده ای بودند که گرفتن اعتراف از آنان و دست کم به قتل رساندنشان هیچ ضرورت سیاسی نداشت، شاید جز یاگودا که قبلاً رئیس پلیس و شریک جنایات قبلی استالین بود و لازم بود که دهانش بسته شود و این البته بیشتر یک ضرورت مافیایی است تا سیاسی. تنها توجیه سیاسی که غیر استالینیستها توانسته اند برای اعدام این متهمان بتراشند این است که استالین در این اندیشه بوده که اگر روزگاری در اثر سیاستهای او دگرگونی و آشفتگی بزرگی در کشور پدید آید از «گارد قدیم» کسی به جا نمانده باشد تا مردم بر گرد او حلقه بزنند – که این هم البته بیشتر جنبه شخصی دارد و نیز توضیح نمی دهد که چرا استالین گروههای بزرگی از هواداران خودش را نیز کشت.
تا آنجا که به کتاب کسلر و مساله اعترافات مربوط است، اگر «مکانیسم» اعتراف همانی باشد که در گزارش سری خروشچف به کنگره بیستم، آن هم البته در مورد استالینیستهایی مانند آیخه نامزد دفتر سیاسی، آمده (یعنی شکنجه محض و به گفته نقل شده از استالین «زدن، زدن و باز هم زدن») در این صورت توضیح کسلر نه تنها «ساده بینانه» نیست بلکه پیچیده جلوه دادن یک موضوع بسیار ساده است.
بر هرحال از آنچه تاکنون درباره این محاکمات معلوم شده می توان گفت که توضیح کسلر در این باره در مجموع درست بوده – جز آنکه در اغلب موارد نقش شکنجه جسمانی از آنچه او می اندیشیده بیشتر بوده است.
دریابندری در چند فراز از پاسخ نوشته است:
جریان «شکستن» روباشف و وادار کردنش به این که در دادگاه بر ضد خود شهادت بدهد بر خلاف انتظار چندان خشن نیست، بلکه نوعی بحث «منطقی» است که در آن سرانجام روباشف «مجاب» می شود… با جنایت در حق خودش آخرین خدمت را انجام دهد. این توضیح کسلر است درباره این مساله که چگونه رجالی مانند بوخارین حاضر شدند در دادگاه خود را خائن و جاسوس و غیره بنامند. این توضیح چنان که اشاره کردیم با نظریه خشونت محض دادگاه های استالینی سازگار نیست.
آقایان [میلانی و تبریزی – صفا] گویا گمان کرده اند از آنجا که کسلر با استالینیسم مخالف است پس هر کس «توضیح» کسلر را نپذیرد ناگزیر استالینیست است.
افشاگری های پس از انتشار ظلمت نیمروز نشان داده است که آن روش ها [برای اعتراف گیری] در حقیقت خشن تر از آن بوده است که کسلر تصور می کرده، یا خواسته است تصور کند.
امثال روباشف نه با «منطق» بلکه با فشار جسمانی ناچار به «اعتراف» شدند و جریان بحث «منطقی» روباشف با ایوانف و گلتکین ما را از واقعیتهای بسیار پیچیده ای که به شکنجه «ساده» جسمی و روانی انجامیده است دور می کند.
همانگونه که گفته شد در نقد دوم این جنبه از بحث به حاشیه رفته است و اشارات مختصر به ظلمت نیمروز حول سندیت آن، تعلق داشتن و نداشتن به ادبیات ضدشوروی و اینکه اعتراف کنندگان جزو حریفان سیاسی استالین محسوب می شده اند یا نه، می باشند. در نقد دوم بحث شکنجه و منطق اعتراف مطرح نگشته است.
۳- پی آمد
«من هم مقاله را خوانده بودم و به گمانم تکرار نظرات شبه استالینی در مورد کسلر و روشنفکرانی چون او بود». عباس میلانی [۶].
« تردید کردند در اینکه این اعمال دادگاه های ما انتقامی باشد یا انقلابی. من نمی دانم چه تردیدی هست. یک آدمی، جریانی، که به اعتراف کادر مرکزی خودشان در خدمت امپریالیسم قرار گرفتند، اعدام اینها انقلابی نیست؟» – اکبر هاشمی رفسنجانی، تابستان ۱۳۶۰ [۸].
سالهاست که جامعه ما نیز درگیر معضل اعتراف گیری اجباری ست. اگرچه بسیاری از جان به در بُردگان، بعدها در مورد نحوه اعتراف گیری ها توضیح داده اند، اما هنوز هم حربه اعتراف گیری رایج است و این نشان می دهد که (دردا و دریغا) هنوز یکسره بی تاثیر نیست. برای مقابله با این حربه – تا پیش از دست یافتن به ممنوعیت قانونی و جرم انگاری اعتراف گیری اجباری – می توان بر این امید بست که جامعه آنچنان نسبت به این پدیده آگاه و بدبین باشد، که اعتراف گیرندگان پیشاپیش بدانند حاصلی جز بدنامی و رسواییِ ناشی از تاییدِ همگانی شکنجه گری شان به دست نخواهند آورد.
مشکل اینجاست که گاه رقبای سیاسی، اعترافات اجباری یکدیگر را چون فرصتی برای اثبات حقانیت خود – دقیقتر آنکه اثبات لاحقی رقیب – می نگرند و گاه ضمن تایید وجود فشارهای جسمی و روانی با اما و ولی، نقش نقطه ضعف های شخصی یا فکری اعتراف کننده را برجسته می نمایند. ظلمت نیمروزِ کسلر، نمونه ای از چنین تعبیری ست: البته که فشار و شکنجه هم بوده، ولی … . نزاع قلمی دریابندری با میلانی و تبریزی [صفا] از این جنبه، بحث بر سر برجسته کردن نقش شکنجه در اعتراف از یکسو، و برجسته کردن ضعف های (اساساً ایدئولوژیک) اعتراف کننده از سوی دیگر است. شگفت آنکه این مباحثه در زمانه ای روی داد که جامعه – شاید بیش از هر زمان دیگری در تاریخ خود – در معرض اعترافات اجباری قرار گرفته بود.
توضیحات
* در سال های اخیر این نام بیشتر به شکل کوستلر در منابع فارسی به کار رفته. اما از آنجا که در نوشته های مورد بررسی به صورت کسلر نوشته شده است، در این مقاله نیز از شکل اخیر استفاده شده.
** در سال های اخیر این رمان بیشتر با نام ظلمت در نیمروز شناخته می شود.
*** احتمالاً منظور ذم شبیه به مدح بوده است.
– نسخههای pdf چهار شماره از نقد آگاه در پایگاه اینترنتی raahak.com مبنای تنظیم این نوشته بودهاند.
– تمامی تاکیدات با خط زیرین از نویسنده متن حاضر است.
– تمامی عبارات درون « » نقل قول مستقیم می باشند.
منابع:
۱- کسلر،آرتور؛ دریابندری،نجف؛ فقر روان شناسی؛ پاییز ۱۳۶۲؛ نقد آگاه. https://raahak.com/?p=2103
۲- میلانی،عباس؛تبریزی،فرامرز؛ گفتاری دیگر درباره آرتور کسلر؛ بهار ۱۳۶۳؛ نقد آگاه. https://raahak.com/?p=2136
۳- دریابندری، نجف؛ در پاسخ آقایان عباس میلانی و فرامرز تبریزی؛ بهار ۱۳۶۳؛ نقد آگاه. https://raahak.com/?p=2136
۴- میلانی،عباس؛ تبریزی،فرامرز؛ درباره دو برداشت؛ اسفند ۱۳۶۳؛ نقد آگاه. https://raahak.com/?p=2577
۵- دریابندری، نجف؛ آشتی بر مزاری خفته؛ اسفند ۱۳۶۸؛ آدینه شماره ۴۲.
۶- میلانی،عباس؛ سی چهره؛ تابستان ۱۴۰۱؛ پرشین سیرکل.
۷- دریابندری، نجف؛ خزرمرد سرگردان؛ پاییز ۱۳۶۲؛ نقد آگاه. https://raahak.com/?p=2103
۸- مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی؛ ۱۸ مرداد ۱۳۶۰؛ به نقل از https://t.me/yaadha