شام آخر
وقتی که بغض
گلوی تو
و یاران دربندت
را می فشرد
پشت دیوار
همه از خشم
فریاد می کشیدند
نکُشید! نه! اعدام نکنید!
آن شب تو
کدامین سرود
را می خواندی
که صدایت
در گوش دایه
می پیچید
چه می خواندی
که او
خاموش شد
پلک نزد
و هنوز هم
چشمان بهت زده اش
دل را
خراش می دهد
آن شب
دختران دلیر شهر
زنانِ در بند
فریاد می زدند
دار نزنید!
نکُشید!
شام آخر ِتو اما
بی بی
توان شنیدن
اذان نداشت
خوابید
درگذشت
طناب وحشت
طناب کابوس
به گردن آزاده ات افتاد
دستانی پلید
زیر پایت را
خالی کرد
ایران گریه کرد
اکنون در هوا
یاد تو
و درد آخرین
نفسهایت
موج می زند
چوبه های دار
در خون فرو رفته
مادران
در سوگ نشسته
در خود می سوزند
در خیابان
خشم جاریست
و خروش این رود
را سر باز ایستادن نیست
یارانت همراه و همصدا
می خوانند
دایه دایه…
طناب ِمرگ می چرخد
و زمین زیر پای جلّاد می لرزد
وای
اگر که ورق برگرد