من زنم
در چین دامنم
زندگی گل میدهد.
با شادی نسیم
همراه پروانهها
نرم و سبکبال
به رقص میآیم.
نه فرشتهام
نه شیطان
من زنم
و به ساز دلخراش دیگران
هرگز نمیرقصم
پرغرور و سرافرازم، سرکش و نافرمان
من شبِ گیسوانم را تا دل سپیدهدمان
در لابهلای ستارگان گره میزنم.
وقتی که سرانگشتِ احساسِ من
خراش میخورد
به سان شیر، غُرّان می شوم،
و چون پرندهٔ آتش
بر سر ایمانم جان می دهم.
من زنم
و به ساز دلخراش دیگران
هرگز نمیرقصم
کفشهای زنانهام به پا
در جنگ
سینه را سپر بلا میکنم.
فقر کودکان، دنیای مرا
پرآشوب میکند،
و خشم، در تمام وجود من
شعله میکشد
در پرتو آتش چشمانم
اشعههای خورشید، رنگ میبازند
و در چینِ گرمِ گلهای دامنم
رهایی جوانه میزند.
من زنم
و هرگز به ساز دلخراش
دیگران نمیرقصم
اما
روزی، در همین نزدیکی
در کوچهباغهای امید
با آهنگ دلنواز چلچلههای مهاجر
نرم و سبکبال
با گلهای قاصدک و پروانه
خواهم رقصید.
دستت را به من بده