آفتاب از شقیقۀ تیرماه میچکد
ناامیدی هجوم میآورد
و باز خون است
در عروق لخته
و در کف آسفالتِ داغ دَلَمه میبندد
همه خاموشاند
گاهی پچپچۀ کوتاهی خاموش میشود
آنها چند نفر بودند!
حدود صد و چند نفر
آنها را به صف کردند
در حیاط بزرگی با دیوارهای بلند
و سیمهای خاردار
کسی آیاتی را از بلندگو تلاوت میکند
آنها را به اوین میبرند
اوین…
قلعۀ دیرآشنا
ستارهها در قعر تاریکی
بارها پیچش را شکستند
دربندنیانِ آشنا و هنوز ناشنا
و ما را…به صف کردند
ما چند نفر هستیم
حدود صدوُ چند نفر
شاید کمی بیشتر
ما را به کهریزک میبرند
کهریزک کجاست…؟
قتلگاهی در آخر دنیا
با رازهایِ سر به مُهر
که از پشتِ حصارهای بلند
و ابرهای سیاه آشکار شد
من اما هنوز زندهام
چیزی برای شکستن در من نمانده
ما صدو چند نفر بودیم
حدود چند نفر زنده
و چند نفر کشته
رحمان- ا ۱۹تیرماه ۱۴۰۳