یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۱

یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۱

يک نیمه‌روز
بوق ماشین آتش‌نشانی در همه جا پیچیده بود اما معلوم نبود که ماشین برای رسیدن به شعله‌های آتش چگونه می‌تواند راه خود را باز کند. راننده تاکسی با مسافری بر...
۳ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزير؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد
دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا،...
۲ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
دادخواهی و صلح
روز يک‌شنبه گذشته، 27 آبان‌ماه سال 1403 خورشيدی با عنوان دادخواهی و صلح و به‌یاد هزاران فرزند جان‌باختۀ ميهن و با تاکيد بر دادخواهی، خشونت‌پرهيزی و صلح‌طلبی در سامانه زوم...
۱ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: کارآنلاين
نویسنده: کارآنلاين
دنیایِ واژگون
کتاب در حافظه شهر فراموش شده‌ / و به انتها نزدیک / دنیا تعادلش را در نقطه لغزانی دنبال می‌کند / موریانه‌ها / به جانِ کتاب‌ها افتادند / شب است،...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان ـ ا
نویسنده: رحمان ـ ا
مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسش‌های اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟
کارنامه اقتصادی، ژئوپولتیکی، اجتماعی، زیست محیطی و فرهنگی فاجعه آمیز حکومت در برابر همگان قرار دارد. حکومت دینی حتا در ماموریت معنوی خود هم شکست بزرگی خورده و مناسک و...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: سعید پیوندی
نویسنده: سعید پیوندی
تلاش جریان برانداز و سلطنت‌طلب در کسب قدرت و وظایف ما
امروز بیش از پیش لازم است که جریانات چپ، ملی و دموکرات صفوف خود را به هم نزدیک کرده و مانع گرایش به سمت راست و جریانات برانداز شوند. هیچ...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
وریشه مرادی
وريشه مرادی دوران دانشجویی از فعالان ان‌جی‌او های شهر سنندج و از قهرمانان رزمی‌کار استان کوردستان و یکی از بنیان‌گزاران انجمن مبارزه با اعتیاد شهر سنندج بود.
۲۸ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه

خسرو خوبان!

گفت: یک روز با دخترم رفتیم کهریزک. قرار شد اونجا ازم نگهداری کنن، همۀ کارهارو انجام شد از دخترم ضمانت ۵۰ملیونی خواستند، پرسیدم این برای چیه؟ گفتند برای زمانی که دارفانی را وداع کردی، باید مخارج دفن و کفنت‌رو دخترت تقبل کنه

کیست که چشمانی دارد خیس

از تحقیرشده‌ترین خون

از کشنده‌ترین درد

از خشکیده‌ترین مرگ؟۱

اﭘﻴﻜﻮر، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻣﺸﻬﻮر ﻳﻮﻧﺎنی، دهﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ ازﻣﻴﻼد ﻣﺴﻴﺢ می‌زﻳﺴﺖ.  او ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﻫﺪف زﻧﺪگی، ﺧﻮش ﺑـﻮدن اﺳﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد در زﻧﺪگی ﺧﻮش ﺑﮕﺬراﻧﻴﻢ، به ﻫﻴﭻ دردی نمیﺧﻮرد! اما او خوب می دانست که مردم درک درستی از گفته هایش ندارند. و هنوز معنای خوش بودن زندگی برای بسیاری به مانند آرزو است.

تقریبا هر روز می بینمش، با همان لباس همیشگی، تی‌شرت سرمه‌ای، کفش‌های رنگ‌ورورفته، شلوار مشکی چرک‌آلود و کهنه. ریش سفید و نسبتا بلندی دارد، وسط سرش خالی شده، احتمالا ماه‌ها حمام نرفته. با کسی کاری ندارد، ساکت بر روی نیمکت فلزی می‌نشیند و سرش بیشتر اوقات پایین است و گاهی دستی به وسط سر بی‌مویش می‌کشد.

حدود بیست روز است که زیر نظرش گرفته‌ام، گاهی هنگام عبور، از پهلو نگاهش می‌کنم، بیشتر اوقات سرش پایین است، همیشه عینک شکستۀ دودی که با نوار چسب سفید دو طرفش را به هم چسبانده بر چشم دارد. خیلی سعی می‌کنم بهش نزدیک بشم اما پیش خودم میگم، نکنه فکر بد بکنه که من قصد دخالت و یا سر کشیدن در زندگیش را دارم.

چند روز پیش که از مقابلش می‌خواستم عبور کنم به خودم گفتم،  بهش سلام کنم، آخر من که قصد توهین و اهانت و یا دخالت در زندگیش ندارم، فوقش جواب سلامم رو نمی‌ده که مهم نیست، اما اگر پاسخ داد می‌تونم آرام و با احتیاط بهش نزدیک بشم. شاید بتونم باهاش رابطه برقرار کنم و علت شرایط ناگوار و زندگی بسیار اسفب‌بارش را برایم بگوید و از کجا معلوم شاید هم با کمک دوستان بتوانیم کاری براش انجام بدیم. بالاخره بعد از مدت‌ها تصمیم گرفتم از کنارش که رد می‌شوم سلام کنم.

صبح از خانه زدم بیرون آمدم وارد پارک که شدم دیدم در همانجای همیشگی نشسته، سرش پایینه و با دست بر وسط سرش می‌کشه. وقتی بهش نزدیک شدم، متوجه من نشد، طوری که متوجه صدام بشه، سلام کردم. سرش رو بلند کرد و با متانت جواب سلامم را داد. چند روزی به همین منوال گذشت و من سلام می‌کردم واو پاسخ می‌داد، و چون به حالت پیاده‌‌روی و گاهی دو، از مقابلش عبور می‌کردم می‌دانست در حال ورزش کردن هستم، خسته نباشید هم می‌گفت.

امروز تصمیم گرفتم بعد از تمام شدن پیاده‌‌روی بهش نزدیک بشم و اگر شرایط مساعد بود سر صحبت رو باهاش باز کنم. حدودهای ظهر بود که ورزشم تمام شد و بعد از شستشوی دست و صورت و خنک کردن گردن و سرم، کمی نشستم روی نیمکت تا خستگی درکنم. بعد از کمی استراحت بلند شدم و راه افتادم به‌طرفش. وقتی رسیدم بهش باز سلام کردم، سرش رو بلند کرد و جوابم رو داد، نگاهی بصورتم انداخت و آرام گفت انگار خسته شدی بشین. نشستم کنارش. خیلی مؤدبانه گفت اسم من خسرو ست، می‌شه شما هم خودت رو معرفی کنی..؟ گفتم بله و اسمم رو گفتم. دیدم چهره‌اش باز شد و حالِ خوبی بهش دست داد. پیش خودم گفتم انگار ماه‌ها با کسی حرف نزده. گفتم آقا خسرو! اسم زیبا و با معنایی داریز من رو به یاده خسرو خوبان می‌اندازه. سرش که پایین بود رو به بالا نگاهی انداخت و گفت، نظر لطفت، این اسم رو پدرم رو من گذاشته، یه آقایی هم سال‌ها پیش حرف شما رو به من زد، شاید اسمم خوب باشه اما خودم رو که می‌بینی اصلا خوب نیستم.

زخمی در قسمت راست سرش بود، کوچک اما کمی عمیق بود. چیز سفیدی مثل کرم روش مالیده بود. گفتم برای درمان زخم سرت درمانگاه نرفتی..؟ گفت این زخم کهنه است قبلا رفتم اما همین‌طور مونده درد هم نداره و بلافاصله پرسید: بچۀ همین محلی هستی..؟ گفتم بله، بچۀ همین محل‌ام. پرسیدم، خسرو راستی شب‌ها کجایی…؟ ‌می‌دانستم شب‌ها هم روی همین نیمکت می‌خوابد. گفت: شب‌ها هم همین‌جا، رو همین نیمکت می‌خوابم. گفتم سختت نیست؟ وسایل برای خواب داری…؟ گفت؟ نه، هوا گرمه فعلا مشکلی ندارم. گفتم اجازه می‌دی برات یه پتو بیارم، گفت نه برای خواب مشکلی ندارم اگه هوا سرد بشه باید به فکر پتو هم باشم اما حالا نه.

کمی دست دست کرد و خواست چیزی بگه اما نگفت. گفتم آقا خسرو تو مثل برادر من هستی، اگر چیزی می‌خواهی بگو، من شاید بتونم کاری کنم. سرشو انداخت پایین و آرام گفت اگه ظهر یه وعده  غذا باشه کارم راه میافته، و ادامه داد مثلاً نون با پنیر یا دوتا تخم‌مرغ. سرشو آورد بالا. احساس کردم خجالت کشید،  بلافاصله گفت نه…نه! مزاحم شما نمی‌شم. گفتم حالا این رو یه کاری می‌شه کرد. اما دوباره سرشو انداخت پایین، خیره شد به کفش‌های رنگ‌ورورفته‌اش. سکوت کرد و سرشو بلند کرد نگاهش رفت به سمت شیر آب مقابل، شیر آبی که روزی چند بار دست و صورتش را می‌شوره و پلاستیک  آبخوری رو مرتب از آن پر می‌کنه و کنار دستش میزاره. همانطور که خیره به شیر آب بود گفت:

من هفتادو پنج سالمه. اما می‌تونم جایی اگه باشه سرایداری کنم و یا نگهبانی بدم و یا کاری از این قبیل، اما کارگری نمی‌‌تونم، راستش توانشو ندارم. گفتم می‌دونم روزگار سخت شده و مردم توفشارند واز کاروبار هم خبری نیست. پرسیدم، حقوق بازنشستگی چی..؟ بازنشسته ای..؟

گفت: مستمری بگیرم. سابقه کارم کم بود با ده سال بازنشسته شدم. قدیما کارگری می‌کردم هر جا که پیش می‌آمد، بعد رفتم تو کارخونه‌ای  مشغول کار شدم، چند سال نمی‌دونم… شش یا هفت سال، بیمۀ من و رد نکرده بود، دنبال سابقه کارم رفتم، دیدم سهم بیمه رو از حقوقم کم کرده اما نپرداخته. رفتم وزارت کار شکایت کردم اما دنبال کارم رو نگرفتند. از اونجا اومدم بیرون رفتم دنبال کارگری.

پلاستیک آب رو سرکشید و گفت: چقدرگرمه. هوا گرمه، آب گرمه. گفت الان یک ماهی است که شب و روز اینجام. رو همین تخت. گاهی شب‌ها دور پارک یکی دو دور میزنم و بازمی‌گردم رو همین نیمکت. قبل از اینکه بیام اینجا توپارک دانشجو بودم. کثیف‌ترین پارکی که تا به حال دیدم. توش همه چی هست، هر چی بخواهی می‌تونی پیدا کنی. مدتی تو کانکس نیروی انتظامی یه جایی بهم داده بودند. بعداز مدتی جوابم کردن. الان یک ماه است که تو این پارکم. تو این مدت تو نفر دومی هستی که باهام حرف زده. یکی اومد دوبار کنارم نشست تا دید وضع و حال خوبی ندارم دیگه پیداش نشد.

پرسیدم آخر این‌طوری که برات سخت می‌گذره، خانواده چی..؟ گفت زنم ۳۰ سال بیشتره طلاق گرفت و رفت، با دوتا بچه بهم خیانت کرد. دوتا دختر دارم هر دو ازدواج کردند، اما یکی‌شون با یه بچه طلاق گرفته. مستمری خودم رو دادم به دخترم و نوه‌ام. پرسیدم پس خودت چی؟ گفت هیچی! با نون خالی هم راضیم. خیلی دنبال کارگشتم. نبود، الان هم سِنم رفته بالا کاری از دستم برنمیاد.

پرسیدم به هر حال مراکز نگهداری مانند سازمان بهزیستی و شهرداری برای نگهداری سال‌مندان هست؛ تا به حال مراجعه کردی..؟ گفت: یک روز با دخترم رفتیم کهریزک. قرار شد اونجا ازم نگهداری کنن، همۀ کارهارو انجام شد از دخترم ضمانت ۵۰ملیونی خواستند، پرسیدم این برای چیه؟ گفتند برای زمانی که دارفانی را وداع کردی، باید مخارج دفن و کفنت‌رو دخترت تقبل کنه. ما هم قبول نکردیم چون دخترم مستاجره و چیزی در بساط نداره.

پرسیدم بلاخره برادر و یاخواهری نداری که کمک حالت بشن؟ گفت: انگار به خاطر حال و روزمن ناراحت شدی، نه خودتو ناراحت نکن، من چند ساله که همینطور روزگارم می‌گذره، برادر ندارم اما ۲ تا خواهر دارم که اونها هم مشکلات خودشون رو دارند. نه، من در واقع کسی رو ندارم.

پلاستیک آب رو سر کشید و نگاهی به آسمان انداخت، آرام آه کشید وُ گفت: میدونم چند وقتی بیشتر زنده نیستم، ۴تا فنر تو قلبمه، گاهی حالی به حالی می‌شم. دیگه به آخر خط رسیدم، آره زودتر برم راحت می‌شم. گفتم: آقا خسرو بازهم به مراکز نگهداری سال‌مندان مراجعه کن شاید قبول کنند؛ نگاهی به شیر آب انداخت و گفت، رفتم، چندبار رفتم، پول میخوان، فعلا تو این پارکم، بلاخره موقعش می‌رسه.

ساعت از ۲ بعداز ظهر گذشته بود، گفتم امیدوارم یه راهی پیدا بشه. نگاهی به صورتم انداخت گفت، تو هم مثل برادرم هستی، باهات درد دل کردم، ناراحت نشو، برو به زندگیت برس.

بلند شدم و قبل از خداحافظی گفتم، دوباره می بینمت خسرو خوبان… و راه افتادم به طرف خونه. همین‌طور تو فکر بودم، بوق ماشینی تکانم داد و به خودم آمدم: داداش حواست کجاست؟ نکنه نئشه‌ای، خودتو جمع کنی نفله نشی…

 

۱- شعر از:  گابریل ماریان

 

 

تاریخ انتشار : ۲۴ تیر, ۱۴۰۳ ۹:۵۷ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

این‌جا، کس به‌کینه آلوده نیست

من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام مردمانی را که هفتاد کیلومتر به‌دور از شهر به جست‌وجوی آب، به‌ما رسیده بودند. و دیدم یزید را که آب بر آن‌ها بست. من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام زنی را در بیابان‌های خشک، بی ریالی در مشت؛ راه می‌جست. به‌جایی که نمی‌دانست کجاست.

مطالعه »
بیانیه ها

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

مطالعه »
پيام ها
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

یک نیمه‌روز

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادخواهی و صلح

دنیایِ واژگون

مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسش‌های اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟

تلاش جریان برانداز و سلطنت‌طلب در کسب قدرت و وظایف ما