بسیار در مورد نقش هنر در روند تکامل اجتماعی از طرف صاحبنظران و بویژه کسانی که جامعهشناسی هنر را دنبال کرده اند شنیدهایم و میشنویم. بهویژه در شرایطی که جامعه با اختناق شدید روبروست و امکان بر آمدن احزاب مستقل و مخالف بعنوان نهادهایی اجتماعی برای ایجاد تغییرات وجود ندارد و یا عمدتا سرکوب شدید امکان آنرا سلب نموده است، اهرم هایی مانند هنر میتواند تاثیرات شگرف خود را بگذارد و هنرمندان نقشی را بازی کنند که بتواند زمینههای ایجاد حرکت و جنبش را تقویت نموده و هیجان لازم را برای ورود به کارزاری گسترده فراهم نماید.
تاریخ مبارزات مردمان در گوشه گوشه جهان همواره تجلیگاه نقش هنرمندان در روندهای تاربخی و گذرگاه های مهم آن بوده است. حتی مقاطعی از تاربخ را میتوان نام برد که سیر تحولاتش را با تغییرات شگرف هنری میتوان شناسایی و نامگذاری کرد. دوران رنسانس اروپایی نمونه روشن است که علاوه بر تغییرات عظبم در ساختارهای اقتصادی – اجتماعی همراه با تحولات در بیان هنری بوده است که خود را در ادبیات و هنرهای تجسمی و موسیقی نشان داده است.
در تاریخ کشور ما با نگاهی به مشروطیت این تحول را علاوه بر تغییرات در حوزههای اجتماعی و حکومت داری و … در حوزه ادبیات آن نیز کاملا میبینیم و بنوعی درمیابیم هنر و ادبیات منعکس کننده همان تحولات بوده، در عین حالیکه بر آننیز تاثیر گذاشته است. تمام این همخوانی و همراهی هنر و هنرمندان با شرایط اجتماعی و تاریخی را میتوان در مطالبی با عنوان نقش تاریخی هنر و هنرمند جستجوکرد و در یافت.
مسلما هر هنرمندی که بخواهد در مسیر روند تکامل اجتماعی قرار بگیرد و تسریعکننده تحولات باشد باید قبل از هر چیز بداند که شخصیتی تاریخی است که باید نقش تاریخی خود را بازی کند. اجرای این نقش که مستلزم خلق آثار هنری منطبق بر جربان سیال تحولات است بدون درک ضرورتهای زمان و نیازهای جامعه امکانپذیر نیست. آن چیزی که هنرمندان را به شخصیتی تاریخی تبدیل میکند همان نقش تاریخی است که در برههای از زمان و با درک ضرورتها بر هنرمند حادث شده و او توانسته با بیان هنری خاص خود یک نوع تداعی تاریخی ایجاد و آنرا بنام خود ثبت کند. وقتی خوب به این موضوع میاندیشم حکایت همان ضربالمثلهایی میشود که پشت خود داستانی دارند ولی میتوانند در بسیاری از زمانها بهکار برده شوند بدون اینکه دیگر نیازی به تکرار داستان آنها بشکل گذشته بوده باشد. یعنی به امری فراگیرو کلیتی تبدیل میشود که کارش ساده کردن بسیاری از پیچیدگی های مفهومی است. درک ضرورتها و خلاقیت فردی نزد هنرمند عامل بروز نقش تاریخی هنرمند است و مسلما اثر او هم نقش خود را بعنوان اثری تاریخی بازی میکند.
هنرها به یکدیگر وابسته هستند و هر هنر نوینی ادامه دهنده هنر گذشته است با این تعبیر که خلاقیت هنرمند در بیان نو خود را متجلی کرده و سطح آنرا ارتقا داده و سبکها و عناصر نوینی پرداخته و ثبت میگردند. ولی صرفاً خلاقیت نیست که میتواند نقش تاریخی را ایجاد یا برجسته کند، بلکه درک ضرورتهای زمان بهویژه در حوزه مبارزات مردم علیه حاکمان مستبد و یا تحولات تکنولوژیکی و … است که عامل اصلی میباشد. امروز هنرمندانی هستند که شاید بسیار بهتر و زیباتر از نیما شعر نو بسرایند و تشبیهات و کنایه ها و دیگر عناصر شعری را بکار بگیرند ولی هرگز نیما نخواهند شد و تاثیرات او را بعنوان شاعری که نقش تاریخی خود را در ادبیات بازی کرد، نتوانند گذاشت.
بسیاری امروزه نقاشان برجسته ای هستند و شاید بتوانند بسیار بهتر از پیکاسو کوبیسم را ترسیم کنند ولی پیکاسو نخواهند بود. اوست که با درک ضرورتهای زمان توانسته است نقش تاریخی خود را بازی کند. همین نقش تاریخی است که میتواند هنر را بعنوان عاملی مهم در شرایط ویژه اختناق و سر کوب برای پیشبرد جنبش ها مطرح نماید و هنرمندان متعهد و مسئول را نه بعنوان لیدران حزبی و سازمانی بلکه بعنوانپیشروان مبارزه با اختناق مطرح نماید و باعث رویکرد مثبت مردم به آنها شود. بدون شک در این راستا وجود آگاهی و بالا بودن سطح درک و معرفت هنر مند بسیار مهم است. و مطلب مهمتر نوع جهانبینی هنرمند و تفسیری است که او از جهان و محیط پیرامون خود دارد. قطعا آن هنرمندی که دغدغهاش زندگی فرودستان و عدالت اجتماعی و دموکراسی است بیش از دیگران میتواند موثر واقع شود و نقش خود را بعنوان شخصیتی تاریخی بازی کند. ما بهعینه تجارب گرانبهایی از نقش هنر و هنرمندان در تاریخ خود و بویژه تاریخ معاصر داریم.
ما هرگز فراموش نمیکنیم تاثیراتی را که توسط موسیقی گروه چاووش در انقلاب ۵۷ بازی کردند، و یا در همین روند خیزش ژینا که چگونه هنرمندی جوان مانند شروین حاجیپور توانست ترانه خود را بعنوان سرود جوانان برای پیشبرد مبارزه بکار گیرد. یا هنرمند متعهد و مسئولی چون توماج که به شکلی نوین و با موسیقی رپ هزاران حرف ناگفته را گفت و تاثیری جانانه گذاشت.
اکنون ما شاهدیم هر روز هنرمندان جوان و با استعداد در تلاشی مضاعف با درک موقعیت و وضعیتی که جامعه و مردم در آن گرفتار آمدهاند سرود رهایی را سر میدهند و حتی با امکانات کم به خلق آثاری میپردازند که هر کدام بدون شک تاثیری بسزا در گرما بخشیدن به جنبش های اجتماعی دارند. در این میان متاسفانه میبینیم که هنوز احزاب و سازمانهای سیاسی درک درستی از این مهم و نقش تاریخی هنر و هنرمندان ندارند و سعی نمی کنند از وجود هنرمندان متعهد در پیشبرد مبارزات مردم و جذب نیروهای بالنده و جوان استفاده مطلوب بنمایند. من فراموش نکرده ام که زمان انقلاب ۵۷ بسیاری از جوانانی که در دانشگاهها جذب مبارزه انقلابی و جریانهای سباسی شدند، از طریق شنیدن سرودها و آهنگهای انقلابی آنزمان بود.
یکی از اثرات مهم نقش تاریخی هنر همین است که به شکل کاتالیزور عمل میکند و در تسریع شناخت عامه و بالا رفتن آگاهی تاثیری مهم دارد. هنر نوعی از شناخت است که از طریق احساسات ابتدا ما را به شناختی حسی رسانده و عاملی برای ترغیب به شناخت واقعی است. و البته اینها همه در سایه وجود نقش تاریخی هنر و هنرمند میباشد. بدون شک آن هنرمندی که در شرایط تاریخی خاص ضرورت را درک نمی کند همچنان بهدنبال هنر مصرفی است و به تز هنر برای هنر معتقد است، نه تنها نقشی تاریخی بازی نمیکند بلکه هنرش نیز ماندگار نخواهد بود. آن هنری ماندگار میشود که بتواند بر بستر تاریخ حرکت کند و ضرورتهای آنرا در یابد. باشد بیش از پیش هنرمندان ما در این راستا قدم برداشته و مورد حمایت قرار گیرند .
1 Comment
خوب بود،ولی رفیق گرام، هنر بمثابه ی کاتالیزور در تسریع آگاهی اجتماعی عمل میکند؟ یعنی پس از شرکت در واکنش، خنثی میشود…اشتباه نکنم ،کاتالیزور در فرایند مثلاً متابولیسم دخالت و بی اثر میگردد.لطفاً روشن فرمایید