مجتبی میثمی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ساکن تهران، از سه ماه پیش تاکنون تحت فشار نیروهای امنیتی قرار دارد. بر اساس نامه مهرگان میثمی، فرزند مجتبی میثمی، در تاریخ ۲۴ خرداد ماه امسال از سوی دادسرای تهران به خانهی آقای میثمی رفته و موبایل، لپتاپ و یادداشتهای شخصی نویسنده را با خود بردهاند. همزمان با شکستن قفل در وارد کتابخانهی شخصی ایشان در قزوین شده و حدود هزار جلد کتاب را با خود بردهاند. پس از آن، مجتبی میثمی چندین بار برای بازجویی احضار شده است.
فرزند این نویسنده و پژوهشگر ۶۷ ساله در نامهای در این باره نوشته است:
« در تاریخ ۲۴ خرداد ، ساعت ۶ صبح، بدون اطلاع قبلی، یک تیم تجسس، با حکم بازپرس شعبه پنجم داداسرای ناحیه ۲۳ تهران، به خانهی پدر و مادرم در تهران وارد شده اند و بعد از وارسی تمام منزل، موبایلها، کامپیوترها، هاردها، یادداشتهای شخصی و چندین جلد کتاب را ضبط کردند و بردند. همزمان به محل کار و کتابخانه شخصیاش در قزوین رفته، قفل در را شکستند و حدود هزار جلد کتاب را نیز از آنجا بار زده و بردند. بعد از آن تاریخ تا کنون ۱۰ بار او را برای بازجوییهای طولانی احضار کرده اند. به دلیل عود کردن زخم اثنیعشر و خون ریزی معده او نتوانسته برای احضار دهم (مورخ ۸ شهریور) حاضر شود.»
آقای میثمی در نامهای خطاب به فرزندش، شرایط خود را اینگونه توصیف کرده است:
«عزیز دلبندم، درود
از وضع و حالم پرسیده بودی. نمیدانم چه بگویم که نگرانت نکند. همانطور که میدانی از روز ۲۴ خرداد که به محل مسکونیام در تهران و کتابخانه شخصیام در قزوین آمدند، تا کنون ۱۰ بار مرا احضار کردهاند، و بار دهم به دلیل عود کردن بیماری معده و تشخیص احتمال خونریزی آن از سوی پزشک معالج نتوانستم حضور یابم. خودم هم نمیدانم موضوع چیست؟ و چرا اگر جرم من محرز است، پرونده را به دادسرا ودادگاه نمی فرستند؛ و اگر نیست چرا این همه ماجرا را کش میدهند؟ این وضع بلاتکلیفی موجب نگرانی خویشان و دوستانم شده است. تو هم که میدانی، پس از بازنشستگی تنها انگیزهای که مرا با رشته زندگی پیوند میداد و میدهد، مطالعه، ترجمه و نوشتن است. به همین دلیل بود که آن کتابخانه را تجهیز کردم تا در انزواگزینی بر کارهای مطالعاتی و پژوهشی خود متمرکز شوم. اکنون این امکان هم از من سلب شده است و نزدیک به هزار جلد از کتابهایم را بردهاند و هنوز حتا لیست اموال و کتابهای ضبط شدهام را هم به من اعلام نکردهاند. دیگر نمیدانم چه باید بگویم؟ ظاهراً باید شکیبا بود. نگران من نباش و به کارهای خودت بپرداز. به همه دوستان و آشنایانی که به قول تو نگران مناند سلام برسان و همین¬ها را که نوشتم به آنان بگو تا شاید از نگرانی درآیند.
با بهترین آرزوها برای تو و همه عزیزان»