بسیاری از نویسندگان، زخمهای کهن و تاریخی را روایت میکنند که آغازی ناپیدا دارند و روان آدمی را چون خوره میخورند… «این زخمها را آنگونه که مشاهده میشود؛ شاید به راحتی نتوان روایت کرد، چون در محدودهای فراتر از درک عام ما از یکدیگر قرار میگیرد و شنوندهای که بتواند آن را درک کند، موجودی اثیری و غیر قابل دسترس شاید باشد…» اینگونه زخمها همان طور که صادق هدایت^ نوشته بود؛ نشانههایی هستند که دو چیز را بازنمایی میکنند، دردی که جسم تحمل کرده و عشقی که اثر خویش را بر روان گذاشته… حوادث این روزها شاید برای بسیاری این پرسش را ایجاد کرده که ریشهی این همه کینه وشقاوت، در چیست و از کجاست؟ انسانهایی که «بودنِ» مشترک ما را شکل میدهند… چرا جنگ؟… چرا حذف؟… آیا این بودن و حیات مشترک، جز از طریق توانایی ما در به خاطر آوردن عواطف و وقایع ممکن است؟ این خاطرات که یک پا در زمانی گمشده و پایی دیگر در روان ما دارند؛ میتوانند خود را هزاران بار به همان تازگی بار اول همچون وردی تکرار کنند و بازآفرینند. زخمهایی ازاین دست واجد شکلی از خودآگاهی هستند و گویی شکاف بین رخدادها، بستریست برای کنکاش…
حوادث و رخدادهایی که میآیند و میروند و اگر پژوهشگرانه به آن نیندیشیم؛ هیچ اندوختهای نخواهیم داشت…
انسانها، دردهای اجتماعی ِخویش را بازگو میکنند ومنتظر راههای حاکمان برای چارهجویی آن میمانند و آنچه رخ میدهد؛ بازتابیست از اندیشهی حاکمانِ قدرت!.. غیرمنطقی، نابهنجار، بیمارگون، دردناک و افسارگسیخته…
مردمان از رنجی که بردهاند؛ به یک همزبانی هم رسیدهاند؛ به عبارت دیگر، همزبان کسی است که همواره به او باز خواهیم گشت. داستان این روزهای ما شاید شباهت غریبی با سرنوشت «مشحسن» در «عزادارانِ بَیَل^^» پیدا کند؛ آنجایی که گاوش را با چه عشق و علاقهای در کنار جویباری تیمار میکند و ناگاه میبیند که بلوریها از دور، او و گاوش را میپایند… و یا «هامون^^» که هدایتوار درگیر پاسخ این پرسش فلسفی است « چرا و چگونه ابراهیمِ پیامبر، حاضر به کشتن فرزندش، اسماعیل میشود و نسبت عشق با تنفـر چیست؟…»
در این روزگار تلختر از زهر که قساوت و شقاوت گسترده شده؛ در پهنه نفرینشده خاورمیانه، آنجا که پیراهنهای پاره کودکانِ فلسطینی و یهودی جای پرچمها و بیرقها را گرفتهاند؛ فرهیختهای گفته بود: «هیچ رنجی بزرگتر از تحمل یک داستان ناگفته در درون نیست.» قصهی این روزها، روایتیست از زخمهایی که هیچگونه درمانی برای آنها قابل تصور نیست مگر با درک ِدرد ِمشترک…!
پانوشت:
^.صادق هدایت زاده ۲۸ بهمن۱۲۸۱مرگ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ نویسنده و مترجم . او، محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی و صادق چوبک را پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
^^.فیلمِ «گاو» سال ۱۳۴۸ بر پایهٔ قصهٔ ای از کتاب «عزاداران بَیَل» نوشتهٔ غلامحسین ساعدی و فیلمِ «هامون» سال ۱۳۶۸ با الهام از «بوف کور» صادق هدایت هردو به کارگردانی داریوش مهرجویی ساخته شد…
^^^.داریوش مهرجویی ۱۷ آذر ۱۳۱۸ – ۲۲ مهر ۱۴۰۲فیلمساز، نویسندهٔ و مترجم. او از چهرههای اصلی موج نوی سینمای ایران بهشمار میرود. مهرجویی درس خوانده فلسفه از دانشگاه (UCLA) آمریکا بود…او و همسرش را «کاردآجین» کردند…
شهریور۱۴۰۳ پهلوان
@apahlavan
#بچههایی_که_حالا_دیگر_نیستند⬇⬇
@khosroye_shirindahanan
@jane_shifteham