مهاجرانِ بیوطن
از شیبِ تندی بالا میآیم
نفسم بند میآید
صدایِ کلاغی از شاخکِ بید بلند است
در پشت کومههای خاک
تنی چند کودکِانِ چشم بادامی
به دنبال توپ میلولند،
غافل از دنیا
خنده از لبانشان پرمیکشد
آنان نشانی از گذشته دارند
کودکانِ مهاجر
در دلِ طوفانِی مهیب
گم کردند … زادگاهِ اجدادشان را
وز…زندانی به زندان دیگر گریختند
به یاد کودکیم میافتم
تنها، پشت حصارهایِ حصیری میدویدم
در خانه نیمی کوفته نیمی زخمی- ام
مادرم می گفت:
بمیرم، تو در کدام بادیه به دنیا آمدی!
خسته نشدی از این همه تنهایی
آخر تو را باد خواهد برد
و من در خواب و بیداری
صدایش را میشنیدم
-تو در کدام بادیه به دنیا آمدی!
و من خواب میدیدم
در جادهِ مهِ گرفتهای گم شدم
مردی از میان مه و بوران پیدا شد
گفت:
-برگرد…
دنیا جایِ ماندنِ گرسنگان نیست
ما همه مهاجرانِ بی وطنیم
حسن جلالی دهم آبان ۱۴۰۳