آقای خاوری، شما از جمله کسانی هستید که در زندان رژیم شاه روزهایی را با بیژن جزنی گذرانده اید، بسیار مشتاقیم که از خاطراتتان با او برای ما بگوئید.
دوبار، در دو دوره فعالیت سیاسی زندهیاد بیژن جزنی و یاران او، نخستین بار در زندان قزلقلعه در سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۵ و سپس در سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ در زندان قصر، با او دیدار و بحثهای طولانی داشتم.
بار نخست او را به اتفاق چند نفر از فعالان کمیته دانشگاه و هیئت تحریریه پیام دانشجو، برای مدت چند ماه به قزلقلعه آورده بودند. ما توانستیم چند بار، در درون سلول انفرادی من، از نیمه های شب تا صبح به گفتگویی دوستانه و صمیمانه بنشینیم. او را جوانی پرانرژی، با استعداد، مشتاق مارکسیسم ـ لنینیسم و آرمانهای سوسیالیستی دیدم. او از دوران فعالیتش در سازمان جوانان حزب تودهی ایران، به عنوان آموزشگاه سیاسی ـ اجتماعی و آشنایی با افکار سوسیالیستی که تعیینکنندهی سمتوسوی سرنوشت، علایق و دلبستگیهایش گردیده بود، یاد میکرد. تحت تأثیر شدید شکست نهضت ملی و جنبش تودهای در ۲۸ مرداد، در اندیشهی طرحی نو برای مقابلههای آینده با رژیم بود.
شبی از گرفتاریهای متنوع جامعه و چگونگی و نتایج احتمالی مبارزات سازمانهای سیاسی علیه رژیم صحبت میکردیم. صحبتی بود بسیار صمیمانه و با اعتماد متقابل. به او گفتم نظرات تو در چارچوب شعارهای سیاسی و اجتماعی “جبهه ملی” نمیگنجد و با شوخی اضافه کردم: و به کاری که تو میکنی میگویند شترسواری دولا دولا. خندید و گفت: “دیگرانی هم درست همینطور میگویند.”
بار دوم، مرحلهی بعدی دیدار در زندان قصر انجام شد. در اینجا هم او و حسن ضیاءظریفی، علیرغم تبلیغات متداول و روزمرهی ضدتودهای، روابط نزدیک و صمیمانهی خودشان را با حکمتجو و من حفظ کرده بودند، و همچنان مذاکراتی جستجوگرایانه برای بهبود روابط سازمانهای چپ آن روز ایران انجام میدادیم. بهخوبی احساس میشد که از نمودهای صرفاً احساسی و چپنمایانه، که در آن دوران در زندانها کم به چشم نمیخورد، ناراضی و ناراحت است.
او تحت تأثیر جنبش انقلابی به رهبری کاسترو و چهگوارا، به شیوه و راه انقلابیون آمریکای لاتین میاندیشید و عشق میورزید. این علاقه را من در سال ۱۳۴۴ نیز همراه و همدم او میدیدم. او اولین کسی بود که با دفاعیات من برای ارائه به دادگاه نظامی آشنا شد. خوشحال و راضی بود و در عین حال نگران از نتیجهی دادگاه. در اینجا برای اولین بار است که مینویسم که متن دفاعیات من را جزنی به خارج از زندان رسانید. ما همکاریهای سیاسی دیگری هم داشتیم.
ما ضمن حفظ روابطی دوستانه، سعی داشتیم که هر یک دیگری را به مواضع مورد اعتقاد خود برساند، امری که شدیداً به آموزش تجربههای بهویژه سالهای اخیر نیازمند بود.
ساواک با تمرکز عمدهی زندانیان سیاسی در تهران از سال ۱۳۵۲ به بعد، برنامهی ویژهی «حل مسئلهی زندانیان سیاسی» را به مرحلهی اجرا گذاشت. به موجب این برنامه، زندانی سیاسی یا باید زیر فشار شدید و مداوم تسلیم و با شرایطی از زندان آزاد میشد، و یا به انحای گوناگون نابود میشد. شهادت رفیق حکمتجو در تابستان ۱۳۵۳، در واقع اعلام رسمی دور جدید شکنجهها و فشارهای حیوانی و کشتار زندانیان سیاسی بود. جزنی، حکمتجو را در زندان کمیته شهربانی و ساواک دیده بود. پس از مراجعت از کمیته، به من گفت که حکمتجو را برای لحظهای در حال عبور دیده است. چیزهایی از او میخواهند که او نمیخواهد بدهد (طبیعی است که طبق معمول، شرافتش را). به دنبال این درگیری در کمیته بود که پس از چند روز، خبر شهادت حکمتجو اندوه عظیمی با خود به زندان آورد. زندان، هر روز حادثهای نظیر را در انتظار بود.
وقتی که آخرین بار جزنی، حسن ظریفی، سورکی، سرمدی، … را از بلندگوی زندان به زیر ۸ فراخواندند، همهی زندانیان، از جمله جزنی و یارانش، لحن شوم دعوت به شکنجه و نابودی را در این صدا بهخوبی احساس کردند. و همان شد!
خبر کشتار وحشیانهی جزنی و یارانش، زندان را در ماتمی سنگین و اندوهی وصفناپذیر فرو برد.
رژیم، جزنی و یارانش، این فرزندان باوفای مردم را دزدانه به رگبار مسلسل بست تا شاید ندای حق طلبانهی آنها را در تپههای اوین خاموش کند. خبر این حادثهی شوم، در کنار حوادث دیگر نظیر آن، از جمله زمینهساز همان طوفانی شد که در تاریخ ما به “انقلاب بهمن ۱۳۵۷” نامیده شد.
در خاتمه، من بارها از خود پرسیدهام: اگر زندهیاد جزنی زنده میماند، در کجای این جنبش چپ امروز ایران قرار میگرفت؟ و شناختی که از او دارم پاسخم را اینگونه میدهد: “نه در میانه و نه در سمت راست این جنبش”.
یاد او و همرزمانش گرامی باد.
باز نشر از کار سامانه اینترنتی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)