حدود دو ماه دیگر، انتخابات ریاست جمهوری در ایران برگزار خواهد شد. فضای سیاسی ایران از هم اکنون تحت تأثیر این انتخابات است. در این تردیدی نیست که دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران نیز به گونه ای غیردمکراتیک برگزار خواهد شد، چرا که نامزدهای این انتخابات را نیز شورای نگهبان تعیین خواهد کرد و رأی گیری در فضای بسته سیاسی و در شرایط تمرکز امکانات مالی، تبلیغاتی و اجرایی در دست هیأت حاکمه ایران انجام خواهد شد. اگر از این زاویه به انتخابات ریاست جمهوری بنگریم، نمایش مزبور حتی ارزش آن را نیز ندارد که نام انتخابات بدان اطلاق شود، تا چه رسد به این که نیروهای آزادیخواه و تحول طلب در آن از این یا آن نامزد تأیید شده توسط شورای نگهبان حمایت کنند. ده ها میلیون ایرانی این روزها از چنین زاویه ای است که به انتخابات می نگرند. لب کلام این هممیهنان ما درباره این انتخابات چنین است: «بالایی ها می برند و می دوزند و هر اسمی را که بخواهند از صندوقها بیرون می آورند.»
هر چند این ارزیابی، نشانه سطح بالای آگاهی درباره ماهیت انتخابات و مناسبات قدرت در نظام جمهوری اسلامی است، اما داشتن این ارزیابی می تواند به انفعال و بی تفاوتی سیاسی نیز بیانجامد. چنین نتیجه ای مطلوب نیروهای آزادیخواه و تحول طلب نیست. راه هرگونه بهبود اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران از حساسیت شمار هر چه بیشتری از شهروندان ایرانی در قبال رویدادها و روندهای سیاسی می گذرد. با توجه به این نکته، از زاویه دیگری نیز می توان به انتخابات پیش رو نگریست: از این زاویه که این رویداد، مناسبتی برای طرح مواضع و خواستهای نیروهای سیاسی و اجتماعی است، فرصتی که هر نیروی جامعه باید آن را دریابد.
موضوع این نوشتار، لزوم برآمد چپ در آستانه انتخابات است. چپ ایران با سایر نیروهای آزادیخواه و تحول طلب در نقد و نفی استبداد و حکومت دینی مواضع مشترکی دارد که تأکید بر آنها به مناسبت انتخابات نیز ضروری است. نیروهای چپ نیز مانند سایر نیروهایی که از دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم دفاع می کنند، نمایش انتخابات را از زاویه غیردمکراتیک بودن آن و پایمال شدن حقوق انسانی ده ها میلیون شهروند توسط هیأت حاکمه مورد نقد قرار می دهند. اما برآمد چپ در انتخابات، نباید منحصر به تأکید بر این مواضع مشترک با سایر نیروهای آزادیخواه باشد. چپ باید از این فراتر رود و خود را به عنوان نیروی مدافع پیگیر عدالت اجتماعی به جامعه ایرانی بشناساند. پافشاری بر مواضع خاص چپ، لطمه ای به همصدایی با سایر نیروهای آزادیخواه در سایر موارد نمی زند، چرا که در این انتخابات، آنچه برای اپوزیسیون نظام جمهوری اسلامی اهمیت کلیدی دارد، مواضع و خواستهای مشخص است نه توافق بر سر این یا آن نامزد. رویکردی که این روزها به عنوان سیاست «مطالبه محور و تحول طلب» از آن یاد می شود، به چپ این اجازه را می دهد که برنامه و خواستهای ویژه خود را طرح کند. این خواستهای ویژه، در عرصه عدالت اجتماعی است. سیاست و برنامه چپ در این عرصه است که شناسنامه آن محسوب می شود.
برآمد چپ در شرایط سیاسی کنونی، به دو علت اهمیت ویژه یافته است: نخست، شرایط مشخص جامعه ایران، و دوم، بحران اقتصادی جهانی.
تا آنجا که به شرایط جامعه ایران بر می گردد، شاید در هیچ مقطعی از تاریخ معاصر ایران، بیعدالتی اجتماعی این چنین زننده و زشت رخ ننموده است. ترکیبی از اعمال آگاهانه سیاست در جهت منافع طبفات حاکم و نیز بیکفایتی و آشفتگی حاکم بر سیاستهای جمهوری اسلامی، در عرصه اقتصادی صحنه ای ننگ آلود را آراسته است. هیچگاه در تاریخ معاصر ایران نسبت ثروت و درآمد ۱۰ درصد بالای جامعه به ثروت و درآمد ۱۰ درصد پایینی، چنین نبوده است که اکنون می بینیم. هیچگاه آهنگ فقیرتر شدن نیمه پایینی جامعه این گونه سریع نبوده است. تورم سی درصدی، در حقیقت نقش یک مصادره دائمی اندوخته ها و کم ارزش شدن دائمی درآمد مزدبگیران جامعه را ایفا می کند. در ایران، توزیع مداوم “ثروت” از پایین به بالا در جریان است، روندی که در سالهای اخیر شتاب یافته است. ده ها میلیون خانوار ایرانی زیر سطح فقر به سر می برند. رانت دولتی – نفتی به بخش کوچکی از جامعه اختصاص می یابد که هر روز بر ثروت خود می افزاید و از آنجا که میلی به فعالیت پردردسر و پرریسک تولیدی ندارد، به بورس بازی و دلالی در عرصه هایی مانند خرید و فروش زمین و مسکن مشغول است. این نوع فعالیت اقتصادی که بخش اعظم سرمایه های خصوصی بر آن تمرکز یافته، همراه با سیاستهای دولت احمدی نژاد، آهنگ رشد قیمتها را تسریع می کند و هر روز بر ابعاد فلاکت گسترده اقتصادی در بخش اعظم جمعیت ایران می افزاید. در اقشار تحتانی جامعه ایران، بسیارند خانوارهایی که باید با درآمدی ماهانه در حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان و حتی کمتر از آن بسازند، در حالی که در شمال تهران، برجها یکی پس از دیگری بالا می روند و بر ثروت افسانه ای سازندگانشان با سرعتی سرسام آور می افزایند. کارگری که درآمدی معادل ۲۰۰ هزار تومان دارد، اگر در سراسر عمر کاری خود همه درآمد خود را به عنوان پس انداز کنار بگذارد نیز قادر به تهیه مسکن در شهری که در آن به کار مشغول است نخواهد بود. در مقابل، خیابانهای تهران پر است از اتومبیلهای آخرین سیستم چند صد میلیون تومانی که صاحبان آنها در دامنه های البرز از پنت هاوس های چند میلیارد تومانی خود به شهری می نگرند که برایشان از هر بهشتی پربرکت تر است، شهری که در ویترینهای برخی از مغازه های آن، ظروف و گلدانهای ایتالیایی و آلمانی به قیمت قطعه ای چند میلیون تومان گذاشته اند.
چهار سال پیش احمدی نژاد توانست با بهره گیری از این بیعدالتی عظیم که البته آن روزها به حد امروز نبود، و به ویژه با حساب باز کردن روی بیعدالتی فاحش میان شمال تهران از یک سو و شهرستانها، به ویژه مناطق دورآفتاده از سوی دیگر، و البته با پشتگرمی دستگاه انتخاباتی سپاه و بسیج و دست حمایتگر احمد جنتی، به ریاست جمهوری برسد. آنچه کار اقتدارگرایان در رئیس جمهور کردن احمدی نژاد را ساده تر کرد، بی توجهی اصلاح طلبان حکومتی به شکاف رو به رشد اجتماعی در ایران بود. اقتدارگرایان به راحتی توانستند در برابر اصلاح طلبان که بینش غالب در میان آنها نئولیبرالی بود، بیرق پوپولیستی را علم و به میلیونها ایرانی چنین القا کنند که هر کس خواهان گشایش سیاسی و آزادی های فردی است، هر کس از عقب راندن یا کم رنگ تر کردن اسلامیسم دفاع می کند، مدافع آنهایی است که در منازل صدها میلیون تومانی (به قیمت آن روزها، امروز باید گفت چند میلیارد تومانی) نشسته اند و سوار خودروهای آخرین سیستم بنز و ب.ام.و. می شوند.
اما اکنون، با گذشت چهار سال از رئیس جمهور شدن احمدی نژاد، به میلیونها تن از کسانی که امید داشتند رئیس جمهور جدید به عنوان مردی از میان خود مردم، فکری به حال آنان کند، ثابت شده است که پوپولیسم، یعنی فریب توده ها، و پوپولیسم اسلامگرا نیز از این قاعده مستثنی نیست. دولت احمدی نژاد بر ثروت بالایی ها افزوده و فقر پایینی ها را شدیدتر کرده است. اگر ملاک، رأی مردم باشد، احمدی نژاد کوچکترین شانسی برای انتخاب مجدد نخواهد داشت.
این شرایط، برای طرح برنامه و سیاست چپ بسیار مساعد است. ماه هاست که استقبال از کتابها و وبسایت های چپ رو به افزایش مداوم است. بیعدالتی اجتماعی از نظر شمار فزاینده ای از ایرانیان، معضل اصلی جامعه ایران است. فضای انتخاباتی فرصت مناسبی است که اقدام برای غلبه بر این بیعدالتی با اقدام برای گشایش سیاسی، با اقدام برای تأمین آزادی فعالیت سیاسی و صنفی، با مبارزه برای آزادی بیان و عقیده، پیوند یابد. چپ در این عرصه ها حرفهای بسیار برای زدن دارد و گوشهای شنوای بسیار در جامعه ایرانی خواهد یافت.
عامل دومی که بر اهمیت برآمد چپ افزوده است، ورشکستگی نئولیبرالیسم در عرصه جهانی است. دوره رفسنجانی و سالهای اصلاح طلبی حکومتی در ایران، زمان رونق اندیشه لیبرالی در ایران بود. بسیاری از مدافعان این اندیشه در ایران، لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی را تفکیک ناپذیر وانمود کرده اند. کتابها و مقالات بسیاری در ایران نوشته شدند که تبلیغ می کردند ایران باید به الگوی نئولیبرالی تأسی کند. خصوصی سازی، محور سیاست اقتصادی دهه های ۷۰ و ۸۰ در ایران شد. بسیاری از صنایع داخلی ایران بر اثر اعمال این سیاست نابود شدند. میلیونها کارگر ایرانی کار خود را از دست دادند. کسب سود کوتاه مدت در عرصه های هر چه بیشتری از فعالیت اقتصادی به تنها هدف تبدیل شد. سیاست نئولیبرالی، در ایران نیز مانند سراسر جهان، منابع و ثروتها را از پایین به بالا بازتوزیع کرد.
اکنون بحران اقتصادی جهانی، فاجعه نئولیبرالیسم را در همه ابعاد آن آشکار کرده است. از آمریکا و انگلیس، مراکز اصلی نئولیبرالیسم، گرفته تا سایر کانونهای سرمایه داری جهانی، شمار هر چه بیشتری از اقتصاددانان، سیاستمداران و احزاب سیاسی، به این نتیجه رسیده اند که سه دهه حکومت نئولیبرالیسم، نظام سرمایه داری را به بحرانی که در هفتاد سال اخیر سابقه نداشته، گرفتار کرده است. اکنون طرح خواست بخش دولتی نیرومند و تأثیرگذار، دیگر به نیروهای چپ محدود نیست. اگر این خواست با برنامه ای ناظر بر پاسخگویی و شفافیت دولت همراه شود، به نقطه قوت بزرگ برای نیروهای چپ تبدیل خواهد شد. موفقیتهای اخیر نیروهای چپ در آمریکای لاتین، بر این زمینه است که قابل توضیح است.
چپ ایران باید با پرهیز از توهم سهمگیری از قدرت سیاسی در کوتاه مدت، اهدافی را فراروی خود قرار دهد که دستیابی به آنها امکان پذیر باشد. برآمد چپ، باید با این هدف مورد توجه قرار گیرد که چپ ایران را به عاملی غیرقابل حذف از صحنه سیاسی ایران و معادلات آن تبدیل کند. در شرایط کنونی ایران، این هدف دست یافتنی است.