این روزها همه ما به شنیدن اخبار نامساعد از شرایط اقتصادی کشورمان عادت کردهایم. افزایش بیرویه و کمرشکن نرخ تورم در کنار آمارهای صعودی مربوط به رشد بیکاری، تعطیل شدن کارخانجات و واحدهای تولیدی و خدماتی و غیره، دیگر مسئلهای نیست که بتوان به سادگی وجود آنها را انکار کرد. در حقیقت پشت تمام خطابههای طوفانی و ادعاهای ریز و درشت با محتوای شکستن رکوردها و حرکت در دامنه کوههای برای رسیدن به قلههای سعادت و پیشرفت، امروز لشگری از فقر، خانوارهای بی سرپناه و جوانان بیکار وصنایع ورشکسته پنهان شده است.
در این بین کم نیستند آنهایی که در ذهن خود این شرایط را فرصتی مناسب برای ایجاد تغییرات بنیادین در کشور ارزیابی میکنند و ناخن به هم می سایند و برای فروپاشی از مسیر جنگ لحظه شماری میکنند. آنها که میل و اراده مردم برای اصلاح و تغییرات آرام را نادیده میگیرند و گسترش فقر و فلاکت را زمینهساز “تغییرات بزرگ” و در نتیجه نوید آیندهای درخشان میدانند. بیتردید روی سخن این یادداشت کوتاه با این افراد نیست؛ که گفتگو با ایشان مجالی دیگر را طلب میکند. روی سخن در این گفتار با همه نیروهای سیاسی باورمند به تغییر در وضع موجود بااتکا به پشتوانه مردمی و از راههای مسالمتآمیز است، یعنی بدنه اصلی جنبش سبز. آنها که همچون میرحسین عزیز میاندیشند آن هنگام که میگفت: “باطل رفتنی است و آن چیزی که به مردم سود میرساند باقی میماند… مراقب باشید که آنها شما را تحریک نکنند و به هنگام نابود کردن خود به کاشانه و کشورتان لطمه نزنند”.
جای خالیِ سیاست خارجی
در برشمردن دلایل وقوع آنچه بر میهنمان میرود به رسم معمول میتوان فهرستی از ناکارآمدیها و بی لیاقتیها، بی اعتمادیها و فسادها، بدفهمیها و بدکاریها را ردیف کرد و البته از کنار یکی از مهمترین دلایل گرفتار شدن کشور در چنبره مشکلات و مصائب گوناگون به راحتی گذشت: سیاست خارجی. “سیاست خارجی” در فرهنگ سیاسیِ به جامانده از سالها رقابت تنگاتنگ میان جناحهایِ نظام سیاسی مستقر همیشه تابویی بوده است که ورود به آن و یا سخن گفتن از آن بدون “اجازه” میسر نبوده و همواره اعلام مواضع و سخن گفتن در خصوص آن به نهادهایی غیر وابسته به رأی و نظر مردم سپرده شده است. شاید نخستین بار این رهبران جنبش سبز بودند که در اثنای رقابتهای انتخاباتی با اشاره صریح به تندرویهای دولت اول احمدی نژاد، ازمصلحت کشور و لزوم پایبندی به عقلانیت در روابط خارجی سخن گفتند و در البته در اوج جنبش بارها و بارها به نادیده گرفتن منافع ملی در تصمیم گیریها اعتراض کرده و خواهان تغییر در مشی سیاست خارجی شدند.
بی تردید امروز نمیتوان از واقعیت بزرگی که زندگی شهروندان ایرانی و آینده کشور را تحتالشعاع خویش قرار داده چشم پوشید و در حالی که سایه شوم فقر، گرسنگی و خطر بروز جنگ خانمانسوز بر جامعه ایرانی سایه افکنده همچنان به گونهای سخن گفت گه گویی مسئله سیاست خارجی مسئلهای فرعی است نسبت به مسائل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و غیره. واقعیت این است که امروز میهن ما از یک سو به دنبال سیاستهای ماجراجویانه در عرصه بینالملل، علیرغم آگاهی حکومت از تحمیل مصائب خطیر بر جامعه، همچنان فرمان از جا کنده و ترمز بُریده به پیش میرود و از سوی دیگر سکوت محض مخالفین وضع موجود و معتقدین به اصلاحات در برابر این وضعیت، امید جامعه به برآمدن صدای مخالف علیه این رویه را به یأس تبدیل کرده است. جامعهی بدون امید جامعهای سرخورده است. جامعه سرخورده اگر به دامن فاشیسم و لمپنیسم پناه نبرد قطعاً تصمیمگیری برای آینده خویش را به بیگانگان خواهد سپرد.
واقعیت این است که شرایطِ امروزِ کشور ما بسیار شبیه به ادواری از تاریخ است که حکومت به هر دلیل، اراده کافی برای خروج از بحرانهای خودساخته را نداشته است. دورانهایی که حاکمان به رغم نزدیک بودنِ خطراتی همچون تهاجم بیگانه، به دلایل گوناگون توانایی برای اخذ تصمیمات سرنوشت ساز را از خود بروز نمیدادند. نفوذ فساد در بدنه اداری کشور و تلاش وسیع برای سرکوب صدای مخالفین مانع از توجه به واقعیتهای کشور میشد و سرخوردگی جامعه از شرایط سیاسی و اقتصادی راه را برای بروز فجایعی همچون اشغال کشور آماده میکرد. تاریخ ایران همواره راوی مقاطعی بوده است که بیگانگان از شکاف میان ملت و دولت به داخل میهن سربرآورده و از درخت شومی که استبداد در خاک ایران به بار آورده است، برای خویش خوشه چیدهاند.
جامعهشناسان امید و اخلاق را مهمترین ارکان حیات اجتماعی در هر جامعهای میدانند. امید بی تردید نه زاییده توهمات ذهنی کسانی است که کشورِ فرو رفته در بحرانهای خانمان برانداز را در دامنه قلههای سعادت و پیشرفت می بینند و به رسم دیکتاتوری سر انگشت اشاره خویش را دوای درمان کاستیها و مصائب کشور میدانند؛ و نه محصول رفتار و عملکرد آنهایی است که نگاه خویش را به آسمانها دوختهاند که برای نجات از وضع موجود اگر از خالق آسمانها عنایتی نشد بلکه از جنگندههای شکاری بیگانگان کاری برآید.
لزوم توافق بر سر منافع ملی
امید اجتماعی حاصل گفتگوهای سرشار از تساهل و مدارا میان لایههای اجتماعی و توافق میان آنها بر سر آن چیزی است که منافع ملی خوانده میشود. منافع ملی امروز نه در تصمیمات پشت پرده صاحبان قدرت که زاییده تفاهم و توافق میان اقشار مختلف جامعه است. حق مسلم ما آن چیزی نیست که به تشخیص حاکمان و از طریق رسانههای اقتدارگرا به جامعه تحمیل میشود که مطالباتی است که سالها از گلوی پدران و مادران ما سینه به سینه، نسل به نسل انتقال یافته و تحقق هریک از آنها گامی است به سوی خیر عمومی و سعادت اجتماعی ما. استقلال، آزادی و دموکراسی، عدالت اجتماعی، برخورداری از حکومت پاسخگو و مطیع اراده عمومی، امنیت اجتماعی، اقتصادی و روانی و دیگر، همگی حقوق مسلمی هستند که حکومت برای تأمین آنها بیش از مسئله انرژی هسته ای به جامعه بدهکار است.
مسئولیت اقتضا میکند که نیروی سیاسی معتقد به دموکراسی با طرح نظر خویش درباره سیاست خارجی در برابر ارادهای که گفتگو در این خصوص را تعطیل کرده است و به تصلب شکل گرفته در جامعه، پایان بخشیده و صدای اعتراض جامعه به ندانم کاریها و اشتباهاتی باشد که تا امروز هزینههایی گزاف به کشور تحمیل نموده است.
اگر معتقدیم که برای نیل به دموکراسی، راه دست یابی به آن از هر امر دیگری مهمتر است و اگر معتقدیم که سیاست امری است مربوط به تعیین خیر عمومی جامعه که تحقق آن تنها از مسیر دخالت دادن رأی و نظر شهروندان میسر میشود باید در حین مبارزه سیاسی به تمرین این مهم بپردازیم.
گفتهاند که یادآوری تاریخ آنجا مفید است که التیام بخش باشد. واقعیت این است که در پس یادآوری روزهای تلخ تاریخ در این سطور، یک تفاوت بنیادی میان دوره ما و ادوار دیگر تاریخ، التیام بخش نگارنده بود و آن وجود نیروی اجتماعی پیش برنده سیاست در کشور برخلاف گذشته های نه چندان دور است. امروز جبهه سبز و نیروهای معتقد به تمامیت سرزمینی و منافع ملی علیرغم تمام تحدید و تهدیدها، مشکلات و مضایقات حتی در بدترین شرایط پایبندی به منافع ملی را از طریق التزام به مسئولیت مدنی نشان میدهند و شجاعانه خواستا ر بازگشت به رأی و نظر مردم در تمامی امور از جمله سیاست خارجی میشوند. نامه اخیر مصطفی تاج زاده از زندان در خصوص مسئله هستهای و کوشش مجدانهی او در یادآوری مسئولیت حاکمان در تحمیل هزینههای بی جهت به جامعه و کشور خود نمونه ای است در اثبات این ادعا.