روز ۱۸ سپتامبرامسال، سانتیاگو کارریو رهبر سابق حزب کمونیست اسپانیا و از معماران اصلی گذار این کشور از دیکتاتوری به دموکراسی، در ۹۷ سالگی در گذشت. او نزدیک به ۸۲ سال از عمر خود را صرف دفاع از دموکراسی، آرمان سوسیالیستی و حقوق زحمتکشان کرد. کارریو تا آخرین روزهای زندگی سراسر مبارزاتی خود، از طریق شرکت در بحثهای رادیویی، تلویزیونی و نوشتن مقالات بسیار، همچنان چشم بیدار، زبان نقاد و وجدان هشیار جامعه خود و جهان ماند.
سانتیاگو کارریو در ۱۹۱۵ در شهر خیخن واقع در شمال اسپانیا چشم به جهان گشود و در ۱۳ سالگی به عضویت جوانان حزب سوسیالیست در آمد. او در سال ۱۹۳۴ به دبیر کلی جوانان حزب سوسیالیست انتخاب شد و بعد از گذراندن مدت کوتاهی در زندان، سال ۱۹۳۶ به مسکو سفر کرد. در آنجا از جایگاه رادیکال، صفوف حزب سوسیالیست را ترک و به عضویت حزب کمونیست در آمد. در پی بازگشت از مسکو، فعالانه در جنگهای دفاع از جمهوری دوم و مبارزه علیه فاشیسم شرکت کرد و در همان سال، حزب کمونیست اسپانیا به پاس توانمندی های سازمانگرایانه کارریو، مسئولیت دفاع از مادرید در مقابل یورش فاشیسم را بر عهده او نهاد. در سال ۱۹۳۹ بدنبال پایانجنگهای داخلی و پیروزی فاشیسم، اومجبور به جلای وطن شد. مهاجرت اجباری وی ۳۸ سال طول کشید و او این سالهای مبارزاتی بی وقفه را در کشورهای اتّحاد جماهیر شوروی، الجزایر، آمریکا، مکزیک، و فرانسه سپری نمود و در آخرین سال های مهاجرت، از خاک فرانسه مبارزات ضّد فاشیستی حزب کمونیست اسپانیا را رهبری کرد. او در سال ۱۹۶۰ به دبیر کلی حزب انتخاب شد و این سمت را تا سال ۱۹۸۲ در دستان خود نگهداشت.
سال ۱۹۶۸ از نقطه چرخش های بزرگ زندگی سیاسی او شد؛ آنجا که، او پرچم دفاع توامان از آزادی ها و کمونیزم را برافراشت. او در این سال به اتفاق انریکو برلینگوئر- دبیر کل حزب کمونیست ایتالیا، مواضع انتقادی خود نسبت به دخالت نظامی شوروی در چکسلوکی را اعلام کرد و در پی همین رویکرد هم بود که پدیده موسوم به “ارو کمونیسم” پا گرفت. او در سال ۱۹۷۶ بعد از مرگ فرانکو مخفیانه وارد اسپانیا شد و بلاخره در آوریل سال ۱۹۷۷، قانونیت عملی حزب کمونیست اسپانیا در آن ماهها، سرانجام رسمیت یافت. این کارزار پیروزمندانه حزب کمونیست وقت اسپانیا، بیش از همه مدیون تلاش های هوشمندانه او بود. البته حزبی که کارریو از صفوف آن برخاسته بود، آبدیدگی خود در میدان سیاست ورزی را بارها نشان داده بود. به جرئت می توان گفت که تاثیر گذاری حزب کمونیست و رهبری آن بر روندهای سیاسی کشور بیش از آنکه در دوران مبارزات مخفی جستجو شود، می باید که در دوران گذار اسپانیا از دیکتاتوری نظامی فرانکو به دمکراسی و تحقق شرایط فعالیت قانونی برای حزب کمونیست اسپانیا آدرس بگیرد. بیهوده نیست که مواضع حزب کمونیست در این دوران و بطور مشخص حمایت اش از قانون اساسی و شرکت فعال آن در تدوین این قانون و چشم پوشی موقت حزب از بعضی از خواستههای خود بخاطر ایجاد و تقویت دموکراسی ، یک ارزش ملی در تاریخ اسپانیا تلقی می شود ومورد احترام و تقدیر تمامی نیروهای سیاسی در اسپانیایدمکراتیک امروز است. در ریشه یابی ابتکارات خلاقانه کارریو طی دوران گذار اسپانیا به دمکراسی، باید بر جایگاه سیاست آشتی ملی در رویکردهای حزب متبوع او درنگ داشت که از دیر باز این سیاست را همچون سیاستی استراتژیک برای اقدام کمونیست های اسپانیا برگزیده بود. جا دارد که در این نوشتاری که به تجلیل کارریو اختصاص دارد، برای نشان دادن وفاداری خلاقانه او به میراث تاریخی حزبش، به فرازی از موضع تاریخی این حزب در دهه پنجاه بخاطر رسیدن به دمکراسی در اسپانیا، یعنی دودهه قبل از دگردیسی دموکراتیک این کشور اشاره شود. کمیتهٔ مرکزی این حزب در بیانیهای در تابستان ۱۹۵۶، زمانی که هنوز هیچ چشم اندازی از ورود اسپانیا به دمکراسی دیده نمی شد و فرانکوی فاشیست همه راهها مقابل آشتی ملی را فروبسته بود، چنین میگوید:
“جنگهای داخلی که به تحریک ژانرال فرانکو آغاز شد، دارای آنچنان نتایج سهمناکی است که ما را ناگزیر از درس آموزی می کند. حتی در صفوف دشمنان قسم خورده جمهوری خواهان نیز، هستند کسانی که از خود سوال میکنند آیا رسیدن به جایی که اکنون در آن هستیم به پذیرش اینهمه فاجعه می ارزید؟
آموزش بسیار ارزنده ما از این تجربیات تلخ چنین است: ما اسپانیاییها، در منش های سیاسی مان، باید که به فناتیسم، سکتاریسم، و احترام نگذاشتن به عقاید غیر، نقطه پایان نهیم.
اکنون اسپانیا در شرایطی است که نیروهای راست و چپ آن واقعیت تلخ جنگهای داخلی و حاکمیت فاشیسم را در پشت سر و نتایج آنرا پیش رو دارند؛ پس، برقراری آشتی ملی، نه تنها یک امکان، که ضرورتی تاخیر ناپذی است.
شاید پرسیده شود که، حزب کمونیست بر چه پایه ایی آشتی ملی را یک امکان واقعی میداند؛ بر کدام مبنا ست که ما میگوئیم امکان یک تغییر به دور از خشونت وجود دارد؛ و این باور ما که می توان به حکومت ژنرال فرانکو بدون دست یازی به خشونت پایان داد، بر چه اساسی استوار است؟
ما می گوئیم که اگر در گذشته این جنگهای داخلی بود که خط فاصل میان مردم اسپانیا را ترسیم می کرد، امروز، این فقدان آزادی، حاکمیت ملی و سیاستهای مرتبط با رشد اقتصادی است که تعیین می کنند هر یک از ما در کجا ایستاده ایم.
امروز مطابق با شرایط تازه، تشکلهای سیاسی نوینی پا گرفته اند که میتوان از آن میان، از سلطنت طلبان به عنوان یک نیروی سوم {مستقل از فرانکو} نام برد که با اعتقادات مذهبی کاتولیکی و سلطنت طلبانه مشخص میشوند. بدیهی است که مواضع سیاسی و ایدئولوژیک این نیرو با حزب ما کاملا تفاوت دارد، ولی همزیستی با آنها درعین حفظ عقاید متفاوت ما با یکدیگر، در یک رژیم پارلمانی کاملاً امکان پذیر است. همچنین میتوان از جنبشهای سیاسی دیگری نظیرلیبرال ها، جوانان دانشگاهی، و یا حرکت دموکرات مسیحی نام برد. حرکتی که، اگر اعضای آن قبلاً محو فیزیکی ما کمونیستها را طلب میکرد، امروز به برخوردهای نظری به دور از خشونت باور دارد.
به هر صورت، دمکرات مسیحی ها، فالانژهای چپ {ملی گرایان چپ}، کاتولیک ها، لیبرالها و ما کمونیستها، با یکدیگر اگر چه در محدوده های معین، همکاریهای داشته ایم. این همکاریها، حاوی تجربیات مثبتی برای همه ما بوده اند و در عین حال بیانگر آن هستند که اگر ما در ۲۰ سال گذشته با یکدیگر در مبارزه بوده ایم این موضوع اما، نباید مانع تلاش مشترک امروزما در رسیدن به آزادی ها باشد. ما کمونیستها آماده قبول تعهد و همکاری با همه آن نیروهایی هستیم که به نحوی از انحاء خواهان بهتر کردن شرایط زیستی مردم در زمینههای اقتصادی،سیاسی با خصوصیت دمکراتیک هستند، ما حتی حاضریم با آن دسته از نیروهایی همکاری کنیم که هدفشان پایان دادن به حکومت دیکتاتوری نیست، بلکه برای خواست هایی محدود اما دمکراتیک مبارزه می کنند.”
در تمامی این بیانیه که فرازهایی از آن نقل شد، تاکید بر آشتی ملی علیرغم اختلافات در برنامه و نظر گاهها میباشد. در سالی که این بیانیه نوشته شد، دلارس ایباروری چهره حماسی حزب کمونیست اسپانیا دبیر کّل وقت حزب بود و در الهام از همین خط مشی بود که طی آن سال، سندیکای دانش جویان اسپانیا اعلامیه ایی صادر کرد و در آن به نام فرزندان کسانی که در جنگهای داخلی با یکدیگر مبارزه کرده اند از حکومت خواست که آزادیهای دمکراتیک را به جامعه باز گرداند. خطوط اصلی این اعلامیه در پاریس توسط اعضاء حزب کمونیست تنظیم شده بود. این اعلامیه، تا آنجا بازتاب اجتماعی داشت که پشتیبانی وزیر فرهنگ دولت وقت را برانگیخت که البته به بهای برکناری او توسط فرانکو تمام شد. اما این رویکرد تاریخی حزب دلارس ایبارودی تاثیر تاریخی خود را بر روندهای سیاسی اسپانیا گذاشت و این حزب، به سهم خود افق امید برای هم رایی ملی در اسپانیا را گشود. سانتیاگو کارریو نیز در دوره گذار اسپانیا به دمکراسی، دقیقاً همین وجه از میراث ارزشمند حزب را دنبال گرفت و توانست آن رویکرد تاریخی را بگونه بس شجاعانه و بسیار مبتکرانه در شرایط مشخص روز به اجرا بگذارد.
کارریو در تمامی سالهایی که دبیر کّل حزب بود و نیز بعد از آن، همواره به این سیاست مبتنی بر یک نگاه کلان و ملی پایبند ماند و مجری وفادار آن شد. یکی از نزدیکان کارریو در خاطرات خود مینویسد: به هنگام تدارک برای بازگشت به اسپانیا سئوال مطرح این بود که آیا شرط پذیرش پرچم رسمی اسپانیای دوران فرانکو را میباید پذیرفت یا خیر. پرچمی که، به خون هزاران جمهوریخواه پر شور آغشته بود. کارریو، راسخ و استوار اعلام داشت که باید این شرط را پذیرفت و به اسپانیا بازگشت و در مقابل این تعریض که تکلیف پرچم ما – پرچم جمهوری ، همانی که ما به خاطر آن مبارزه کردیم چه می شود، جواب داد: مبارزه ما مقدم بر هر چیز، به خاطر آزادی و دموکراسی بوده و اکنون اشتباه محض خواهد بود که به خاطر رنگهای یک پرچم، این فرصت تاریخی پیش آمده در مسیر آزادی و دموکراسی را از دست بدهیم، وبعلاوه فراموش نکنیم که پرچم اصلی ما ، نه پرچم سه رنگ جمهوری که پرچم سرخ رنگ کمونیستی است!
در سال ۱۹۷۷ کارریو در اولین انتخابات دمکراتیک شرکت کرد و به نمایندگی مجلس انتخاب شد و این نمایندگی در سال های ۱۹۷۹ و ۱۹۸۲ نیز تکرار شد. بدون استثنا تمامی احزاب دمکراتیک اسپانیا بر این اعتقاد هستند که بدون حضور او و تاثیر گذاری هایش برای هدایت حزب در جهت اتخاذ سیاستهای میانه روانه ناظر بر تدوین یک قانون اساسی که همه در تدوین آن شرکت داشته و برای همگان باشد، عملاً غیر ممکن بود. یک نگاه به متن سخنرانی کارریو در کنگره اسپانیا در سال ۱۹۷۹ به هنگام تصمیم گیری پیرامون بند اول قانون اساسی که مربوط به شکل حکومت بود، نشان از احساس مسئولیت ملی وی در قبال امر بزرگ دموکراسی و ازادی در بحبوحه وضع شکننده گذار اسپانیا به دمکراسی بود.
“امروز به طور بسیار روشن، مواضع ما کمونیست ها را در ارتباط با بند اول پروژه قانون اساسی، میشنوید. مطابق این بند، شکل آینده حکومت اسپانیا مشروطه سلطنتی است.همه شما به خوبی میدانید برای ما کمونیستها شکل ایدهآل حکومت، جمهوری دمکراتیک است. در سالهای ۱۹۲۰، پادشاه قانون اساسی را زیر پا گذشت و حکومت به پریمو ریورا منتقل شد. در چنین شرایطی، دیگر برای حزب کمونیست تعهدی به جا نمانده بود وما طبیعتاً میبایست برای برقراری جمهوری مبارزه میکردیم که کردیم و بعد از کسب آن هم، تا پای جان به دفاع از آن برخاستیم. می دانید که اگر چه بعد از برقراری جمهوری، سهم ما بازهم سرکوب شد ولی ما به خاطر منافع مهم تر، سیاست آشتی ملی را بر گزیدیم. بر این اساس، اکنون نیز در اینجا تاکید می کنم که اختلاف نظر در شکل حکومت، نباید مانع پیشرفت سیاست آشتی ملی باشد.
پوشیده نمی دارم که ما در ابتدا مخالفت مشخصی با شخص پادشاه داشتیم، زیرا که او در واقع میراث دار گذشته سرکوب گر اسپانیا بود. ولی با گذشت زمان این واقعیت را دریافته ایم که پادشاه متوجه شرایط موجود شده، با اذعان به آرزوهای دمکراتیک جامعه و پذیرفتن آنها قصد دارد که در چارچوب یک پادشاهی پارلمانی انجام وظیفه کند.
واقعیت آنست که شخص پادشاه در ایجاد توازن میان نیروهای سیاسی اسپانیا نقش پایهای داشته و کمک رسان شایانی برای حل پیچیدگیهای شرایط حاضر بوده است. اگر او موقعیت خود را با این محتوا درک نمیکرد، دولت و مردم قطعاً دچار بر خوردهای فراوان میشدند که مسلماً منجربه شرایط اسف باری می شد. این، یک واقعیت است و واقعیتها همواره در تطابق با ایدهآلهای ما قرار ندارند. یک حزب سیاسی که میخواهد جامعه را متحول کند نمیتواند واقعیتهای آن را نادیده بگیرد.
چنانچه ما کمونیستها در این شرایط خواست جمهوری را روی میز بگذاریم، به سمت فاجعهای خواهیم رفت که در نهایت نه تنها به جمهوری نخواهد رسید که دموکراسی را نیز از دست خواهیم داد.
بنا بر دلایل فوق، ما به خاطر آشتی ملی و دموکراسی، به بند یک بهمانگونه که در قانون اساسی آماده است رای مثبت میدهیم و اعلام میکنیم تا زمانی که سلطنت به قانون اساسی و دموکراسی احترام بگذرد ما نیز به سلطنت احترام میگذاریم.”
سانتیاگو کارریو، در هر شرایطی وفاق ملی در راه آمال ملی و عمومی را اولویت نخست می دانست و در عین پایبندی بر آرمان و اهداف سوسیالیستی و جمهوریخواهانه حزبش، خواهان آن بود که سیاست را با پاهای واقعی از چنبر واقعیت ها گذر دهد. در قاموس وی، سیاست آشتی ملی و در پی آن سیاست بر پایه وفق ملی، تنها بر بستر مبارزه اجتماعی و حضور مردم معنی داشت. او بر جنبش همواره موجود تاکید می ورزید، اما جنبشی هدفمندانه با اهداف واقعی.
در سال ۱۹۸۲ به خاطر ناکامی های سنگین حزب در کارزار انتخاباتی، کارریو از دبیر کلی حزب کنار کشید و به دنبال آن با اوج گیری بحران، آتش اختلافات درون حزبی گر گرفت و او به همراه تنی چند از هم فکرانش از حزب بیرون گذاشته شدند. در سال ۱۹۸۶ “اتّحاد کمونیستها” حزب تازهی بود که کارریو آن را پایه گذاری کرد و تحت همین عنوان هم وارد انتخابات آن سال شد که البته قرین موففقیت نبود.در سال ۱۹۹۱ حزبی که توسط او تاسیس شده بود به عنوان یک جریان فکری – سیاسی با عنوان اتّحاد چپ به حزب سوسیالیست ملحق شد، اگرچه خود وی از ورود به این حزب خودداری کرد.
کارریو، در طول سالهای بعد و تا پایان زندگیش حتی یک لحظه هم از روشنگری و نقد راست اجتماعی، از طریق مطبوعات، رسانه ها، و شرکت در سخنرانیها و همیشه هم با دفاع از ارزشهای جنبش چپ، باز نایستاد.خاطرات کارریو در سال ۱۹۹۱ منتشر شد که یکی از منابع مرجع برای بررسی جنگهای داخلی اسپانیا، دوران تسلّط فاشیسم بر این کشور و دوره گذار به دموکراسی دراسپانیای پس از فرانکو است.
کارریو درگذشت، اما آرمانهای او و مبارزات هشت دهه ای وی بر انگیزننده جانهای آزادی است که دل هایشان به خاطر دموکراسی و عدالت میتپد.