از تولید ارزش مصرف تا انباشت ارزش
بیداری و نوزایی و ضروریات گذار
مانیفست معروف ۱۸۴۸ حامل دو جانب تحولاتی است که با قرن شانزدهم شروع شده بود، و بالاخره نخستین جامعه صنعتی را مستقر کرد. شکل مالکیت را از مالکیت طبیعت و زمین و انسان، به مالکیت ارزش متحول کرد. سنجنده همگانی، پول، بیان این شکل مالکیت جدید شد. قانون ” ارزش- کار” برای نخستین بار در این شکل مالکیت بروز همه جایی و همگانی یافت و مستقر گردید. از این ببعد، همه چیز – ” ارزش مصرف “- باید با این معیار ارزیابی می شد و در تناسب قوای ارزشی همگانی – “ارزش مبادله” – شرکت می کرد که بازار نامیده شده بود- سرزمین مبادله. ضروریات انسانی و خود انسان نیز در این بازار باید با معیار سنجنده فراگیر ارزیابی میشدند و برای کاربردهای جدید تخصیص می یافتند. آنچه “عصرسرمایه داری ” نامیده شده است استقرار تاریخی یافت.
تمام گذشته در بروزهای مختلف و متنوع که کلا می توان “عصر طبیعت ” نامید، به پایان رسیده بود و “کار” روح خالص و مضمون موجودی می شد که با ” انسانگرایی ” شکل گرفته، ” انسان ” نامیده شده بود. این موجود تازه در صحنه نقد گذشته یا تولید تاریخ، از یکسو حاصل “رنسانس ” و تحولات اروپای غربی بود که بیشتر بعنوان یک تحول فرهنگی شناخته شده و بروز یافته بود، و از سوی دیگر، حاصل تحول در چگونگی تولید و باز تولید نفس وجود جمع “انسان – طبیعت ” بود و بیشتر بعنوان تغییر و تحول در جانب جسمی- مادی شناخته شده و در “انقلاب صنعتی ” بروز یافته بود. از این مسیر “انسان- جامعه ” یا آنچه دنیای جدید می نامیم، بعنوان “انسان” از دل نقد گذشته فکری- عملی (پراکسیس یا جهد انسانی)، عصر “انسان – کار” را بنا می نهد. گردش “کار – ارزش” و “ارزش – کار” از مسیر مبادله و در سرزمین بازار، ناشناخته ترین دگرگونی و تحول را در سرگذشت و سرنوشت بشر بوجود میآورد. مبادله پذیری نهایتا تکلیف همه چیز و همه کس، و حتا کل تمدن و بشریت را به جایگاهی بنیادا متفاوت با قرنها سرگذشت گله ها و جمع های “انسان – طبیعت” ارتقاء می دهد.
هم نویسنده و هم کتاب، در واقع، بین آنچه خود “ماقبل تاریخ” و “تاریخ بشر” نامیده بود بروز یافته و ناپدید میشوند. این برش بین “ماقبل بشر” و ” تاریخ بشر” در “مانیفست” نویسنده را در جانب ضد فئودالی اش (نقد گذشته مناسبت زمان)، لیبرالی آینده نگر (در حقیقت بورژوازی خالص- روح سرمایه داری و سنجنده همگانی) می کند و پس پایان “ما قبل تاریخ”، و درجانب دیگر که از جانب نخست نشات می گیرد، دورنمایی را شکل می دهد که این انسان جدید حاصل این تحولات، “انسان- کار” می رود که برای همیشه سرزمین آرمانها و آرزوهایش را چنان دستیافتنی کند که تحقق آنها بتواند در سطح برنامه یی بسمت ساختن دنیایی اساسا دگرگون شده به اقدام عملی بپردازد، آنچه “تاریخ بشر” نامید. این “انسان – کار”، در حقیقت همان شبحی بود که برسر اروپا به گردش درآمده بود. این شبح که “کمونیسم” نامیده شده بود، چیزی نبود جز شکل دادن و شکل گرفتن طرحی و دورنمایی برای آینده و سرنوشت “انسان – کار” توسط خود او- انسان برای نخستین بار از قید “انسان – طبیعت” خود را در رهایی می دید. بخطا –هرچند موقت – این تحول “از خود بیگانگی” نامیده شد که چیزی نبود جز روند استخراج “انسان- طبیعت” (اکسترنالیزایشن) و بیرونی شدن آن در ” انسان – کار – ارزش”، یعنی “انسان – ابتکار”، “انسان- اختیار”. این روند تحولات و نامگذاریهای بیشتر ارمانی تا واقعیت خود تحولات و شکلگیری دنیای “انسان – کار- ارزش- ابتکار- اختیار” در آینده یی هنوز نامعین بروز یافت.
و در اینجاست که شانه دیگر این شیار یا برش برگشت ناپذیر با قرنها “انسان – طبیعت”، با نویسنده و کتابی دیگر در سال ۱۹۱۶ بروز می یابد. در حقیقت “بالاترین مرحله” گذار و تحولات فوق که “تاریخ بشر” نامیده شده بود را در جانب “ماقبل تاریخ” آن بسته شده اعلان می کند و “پایان نفسیر” را به “تغییر” جهان مبدل می کند. “انسان – کار – ارزش” در جانب ابتکار و اختیار، در روند ” انباشت – ارزش”، امکان تحول عملی شکل گرفته در شانه نخستین شیار را از دست می دهد.“
“انسان- کار – ارزش” عملا به “انسان- انباشت – ارزش” مبدل می گردد که نویسنده بالاترین مرحله رشد سرمایه داری نامیده بود، و شروع پایان این نظام. تمام تحولات عظیم در سرگذشت و سرنوشت که “انسان- کار” را از دل “انسان – طبیعت” رهایی بخشیده بود با این “بالاترین مرحله” به پایان رسید و این شکل جدید مالکیت ناشی از “انسان- کار – ارزش” در سنجنده همگانی به طبیعتی دیگر مبدل شد که آن تحولات پیشین را متوقف و روند بازگشت ناممکن را به روند “تخریب – ساختن”، یعنی تنها راه حفظ خود تبدیل کرد. عصر “جنگ – انباشت- تخریب” جانشین عصر “انسان- کار- ارزش- ابتکار- اختیار” شده و تمام ابتکار را در سویه اختیار به “جنگ – انباشت – تخریب” سپرد. این شیار از ۱۸۴۸ تا ۱۹۱۶، در واقع دوره ایست که “انسان – کار – ارزش- ابتکار – اختیار” در تناسب قوایی شکننده ولی برابر با دنیای “انسان – طبیعت” قرار می گیرد. “بالاترین مرحله” در حقیقت شروع گشایش این تناسب قوا بسوی برتری “انسان- کار” در اندیشه (تفسیر جهان) و یک سال بعد در واقعیت بیرونی (تغییر جهان) می باشد. این نویسنده و کتابش نیز به نقد گذشته، یعنی تاریخ” می پیوندند.
و ما امروز در دنیای تحقق یافته نویسندگان و کتابهایشان در ۱۸۴۸ و ۱۹۱۶ – پهنای شیار تفسیر تا تغییر جهان- قرار داریم. از اولی جانب طرح و آرمانهای ممکن و تحقق پذیر (تفسیر به آینده جهان)، و از دومی برنامه و شیوه تحقق این طرح و آرمانها (تغییر به آینده)، باقی مانده اند. جنبه ” تفسیر جهان ” هردو- در زمانه ما – به یک روند یکپارچه “تغییر جهان” متحول گشته است و خود را در “صنعت انقلاب چین” و گذار جهان به عصر “انسان – ارزش – کار – ابتکار – اختیار” بروز داده است. تحولاتی که امروز در جهان شاهد هستیم، شامل فلاکت زدگان نارسیده به ۱۸۴۸، آشفتگان در گیر سقوط و حفظ در این شیار، خسته و کوفتگان رسیده به ۱۹۱۶، هیجان زدگان و مبهوت خروج از شیار، و بالاخره، رهسپاران درگیر تردید و یقین ادامه راه بسوی تحقق پذیری و تحقق یافتن آرمانها و آرزو های عصر “انسان- انسان” وعده داده شده در رنسانس، روشنگری، “شبح گردان در اروپا” و تمام اخلاق گرایی ادیان دستورالعملی تا ادیان یگانه خدایی می باشند.
و بالاخره ایران ما، فرشی است که تمام دامنه پیش تا پس شیار ۱۸۴۸ تا ۱۹۱۶ – یعنی مجموعه “فلاکت زدگان نا رسیده تا رهسپاران در گیر تردید و یقین” – را پوشانده است. ایران کهنه و مستهلک در پس ایران فرسوده و خسته در میان، و بالاخره ایران جدید در پیش در حال تغییر و تحول خویش هستند و تمام منطقه یا شاید جهان را در لرزه و پس لرزه هایش به درون این شیار می کشد. تا عصر “انسان – انسان” هنوز راهی طولانی در پیش است، اما بسیاری شواهد نشان تحقق پذیری و تحقق یافتگی این عصر را می دهند- و زمانه ما را زمانه تردید و یقین و ستیز و حتا جنگ این دو کشش به واپس و کشش به پیش کرده اند.
عصر “مانیفست” و “بالاترین مرحله” هم در حال فراگیر شدن است و هم به پایان رسیدن- تحولات اتحاد شوروی و چین، و پنجاه و هفت ایران شواهد این فراگیری و به پایان رسیدگی می باشند. انسان رها شده از طبیعت شاید از این دو نویسنده نیز در حال رهایی هستند، و اینها نیز در سرزمینی که خود در اندیشه و عمل (پراکسیس یا جهد اجتماعی) دیده و پرداخته بوده اند در حال سپرده شدن به نقد گذشته و تولید تاریخ هستند. هردو اسبهایی بودند که کالسکه گذشته به آینده را از یقین مرزهای کهنگی و استهلاک گذشته تا تردید و یقین ساختن آینده به پیش کشیدند. گیر کردن در اینها جهان را در این شیار متوقف خواهد کرد. ایندو در نقد و تحولات گذشته به آینده جهان خود نیز متحقق شده اند (و بسیاری متاسفانه تفاوت بین مردن در بی اعتباری با تحقق یافتن در متن واقعیت امروز جهان را (سوپرامنتو) یا نمی شناسند و یا نمی خواهند ببینند). آنها استنادهای بدون تردید دوره یی هستند که با پایان قرون میانه، رنسانس، و بالاخره استقرار صنعت شکل گرفت. اما دیگر خود شاهدین حاضر دنیای امروز ما نیستند و عمیقا ناتوان در درک دنیای “صنعت اخص” ( جانبی از طنز زمانه است که با اصطلاح “انقلاب بچه هایش را میخورد” بیان یافته است)، ما می باشند.
کتابی هایی را نوشتند و اقداماتی را انجام دادند که خود آنها را هم به پایان راه زندگی رساندند، و هم بیگانه از دنیای حاصل اندیشه و عملشان کردند. در ایران ما احتیاج بسیار به درک این جنبه از زمانه یمان داریم- در ادراک تاریخی، در توان نظری و کوشش عملی در تمام زمینه ها – دنیای در حال تولد همه چیزش بکلی دگرگون است، و از جمله خود عاملین تغییر و تحول. این چنین پدیده یی در گستردگی و عمق سرگذشت بشر ناشناخته است. دنیای نو دیگر مولد آدمهای نو نیست، بلکه آدمهای نو هستند که دنیای نو را خواهند فهمید و ساخت. این تحول عملا مرز بین کهنه و نو را برای همیشه به نوعی واقعیت و خیال تبدیل کرده است- ما توان این را یافته ایم که اندیشه و اجرا،” تفسیر و تغییر”، را در یک روند واحد ببینیم. و این را مدیون این دو نویسنده هستیم و دو نوشته بنیادیشان- وحدت اندیشه و عمل در پراکسیس انسانی-اجتماعی ، جهد تغییر برای ماندن (پیشرفت) و نه ماندن برای ماندن(بقاء) – بی آینده بودن عملا بمفهوم نبودن شده است و بقاء از طریق تداومش بقاء است و تداوم از ماندن پیشی گرفته است و این را پیشرفت می نامیم.