چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۳

چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۳

"همگامی" خواهان لغو حکم اعدام خانم پخشان عزیزی و آزادی فوری ایشان است
همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران انزجار شدید خود را از حکم اعدام خانم عزیزی اعلام میدارد و خواهان آزادی هرچه زودتر ایشان و سایر زندانیان سیاسی ایران و...
۲۶ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
حجاب اجباری، محدودیتی بزرگ برای ورزش دختران
ما از جامعه ی ورزشی ایران، خصوصا مردان ورزشکار، انتظار داریم که برای رفع کلیه ی محدودیت ها از جمله حجاب اجباری، کنار زنان ورزشکار بایستند. ما همچنین از نهادهای...
۲۶ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: نسرین ستوده و صدیقه وسمقی
نویسنده: نسرین ستوده و صدیقه وسمقی
حدود و ثغور علم قاضی در استقلال قضایی
حق دادخواهی و داشتن یک نظام قضایی منصف و برخورداری از دادرسی عادلانه از جمله حقوق اساسی ملت‌ها است، و این اهداف، جز در زیر چتر حمایت یک نهاد قضایی...
۲۵ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سیروان منصوری
نویسنده: سیروان منصوری
صلح متزلزل در سوریه جدید
پس از سقوط دیکتاتوری اسد, انتقال قدرت در سوریه منظم تر از آن چیزی بوده است که بسیاری انتظار داشتند. اما آیا حاکم جدید حاضر به سازش های پایدار هست؟...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: مهند النجار و ماکسیمیلیان پاپ - برگردان رضا کاویانی
نویسنده: مهند النجار و ماکسیمیلیان پاپ - برگردان رضا کاویانی
موج شاخه های گل میخک بر مزار رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت
روز یکشنبه ۱۲ ژانویه ۲۰۲۵, صد وششمین سالگرد به قتل رساندن رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت بود. مطابق معمول در این روز همه ساله در شهر برلین یادبود قتل رهبران...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: رضا کاویانی
نویسنده: رضا کاویانی
داشتم پوست می انداختم
در سپیدار خیال، باز می خواندم این سرود: من به پایان نمی اندیشم ...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
چرا سلطنت‌طلب‌ها در توهم خودبزرگ‌بینی به‌سر می‌برند؟
اساساً نوع نگاه و برخورد راست‌های افراطی با دیگران، بر مبنای دوقطبی‌سازی شدید شکل می‌گیرد: یا به‌طور کامل از آن‌ها حمایت می‌کنند یا به سرکوب و حتی حذفشان می‌پردازند. این...
۲۳ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده

دیدار یک عاشق!

به چین های عمیق چهره او می نگرد زیر چشم‌هایش آماس کرده وخسته اند. او خود نیز خسته است. "دیدی شوروی چگونه از هم پاشید؛ می بینی چه بر سر تمام کمونیست های جهان آمد؟ چه فکر می‌کنی؟ آیا همه چیز تمام شد؟ آیا ما اشتباه می کردیم؟" پاسخی ندارد. او خود با هزاران سوال دست به گریبان است. در این سی سالی که همدیگر را ندیده اند نقشه جهان تغیر کرده است.

 از بازارهای تودر تومی گذرد وسرانجام از دهانه بازاری که به دانشگاه استانبول ختم می شود، خارج می گردد. یک  کنجکاوی، یک حس غریب، بعداز سی سال اورا به این خیابان کشانده. گوئی زمان در این جا بی‌حرکت ایستاده است. درخت ها، مغازه‌های کتاب فروشی،‌ نیمکت ها،  دسته های کبوتران که آزادانه برای خود می گردند. یک یک مغازه‌های کتاب فروشی را نگاه می کند. می خواهد باردیگر به آن کتابفروشی که سال‌ها قبل زیباترین روزها را در آن گذرانده است سر بزند. کتابفروشی کوچک هنوز آن جاست با ویترین کوچک وکتاب‌هایش. قلبش به شدت می زند؛ شوق یک دیدار به هیجانش آورده است.  وارد می شود! پسر جوانی پشت پیشخوان ایستاده و در او می نگرد. چهره آشنائی نیست. نمی داند چگونه شروع کند. به کتاب‌ها خیره می‌شود. صبر می‌کند تا چند خریدار از مغازه بیرون بروند. به پسرجوان نزدیک می شود. “شما صاحب این مغازه هستید؟”، “بله من هستم .” اندکی مردد می‌شود. پسر جوان می‌پرسد: کاری داشتید؟ دل به دریا می‌زند؛ “بله دنبال یک دوست قدیمی هستم! بسیار قدیمی! کسی که نزدیک سی سال قبل اورا این  جا می دیدم. اسمش ابراهیم ابی بود!”

 پسرک اندکی جا می خورد حالت تردید آمیزی دارد. به دقت بر او خیره شده است. “من ایرانی هستم سال ها قبل با صاحب این مغازه دوست بودم وچند روزی میهمان او.  حال دلم می خواهد بعد از سال‌ها یک بار دیگر اورا ببینم!” سکوت بین آن ها حاکم می شود. پسرک به پستوی مغازه می رود؛ دارد تلفنی با کسی صحبت می کند. برمی گردد: “بفرمائید بنشینید من به یکی از دوستانم زنگ زدم شاید او کسی را که شما می گوئید بشناسد”. بی‌تاب‌تر از آن است که بنشیند. باز بین قفسه های کتاب می گردد. پسرک یک چائی می آورد، دراستکانی کمر باریک. گوئی همه چیز به عقب بر می‌گردد. به یاد اولین چائی در استکان کمر باریکی می افتد که در این مغازه خورده بود. چه نشانه غریبی.

می‌نشیند؛ اما نه با آن سرزندگی که نخستین بار در این مغازه نشست. جوان، پرشور، غرق در رویا، خوشحال از آشنائی با انقلابیون ترک. این کتابفروشی یکی از مراکز اصلی آن ها بود. زمان چه با سرعت گذشته است. مرد بلندقدی وارد می شود. با عینک ته استکانی، موهای کاملا سفید و چهره ای که جای پاهای سخت زمان را می توان برآن دید. پسرک به طرف او اشاره می کند. بلند می شود مقابل او می ایستد. “شما دنبال ابراهیم هستید؟ چه کار دارید؟ از کجا اورا می شناسید ؟” نگران شده؛ می ترسد بعد از این همه سال نمی داند؛ چه حوادثی اتفاق افتاده است. فکرمی‌کند اشتباه کرده. اما دلش گواهی دیگری می‌دهد. او اکثرا با قلبش حرکت می کند.

“من سی سال قبل به این کتابفروشی می آمدم، با صاحب آن دوست بودم؛  حال دلم می خواهد باز اورا ببینم !” پیرمرد عمیق در چهره او خیره می شود اندکی به عقب می رود جلوتر می آید. به ناگهان اشک از چشمانش جاری می شود اورا در بغل می گیرد. های‌های گریه امان نمی دهد. خود اوست ابراهیم! او نیز به گریه می افتد؛ سر بر شانه هم می‌نهند. پسرک نیز همراه آن ها گریه می کند. “آه چند سال شد که رفتی ودیگر ترا ندیدم. همیشه فکر می کردم چه بر سرت آمد. چگونه زنده ماندی؛ کجا هستی؛ چه پیر شده‌ای. آن موها ی روشن وچهره جوان کجاست؟”باز اورا به خود می فشارد. دلش نمی آید که بگوید تو نیز بسیار پیر شده‌ای. آن مرد برومند، آن یال وکوپال. اوخ که زمان چه می کند! “این پسر کوچکم است. من دیگر سالهاست که به این کتابفروشی نمی آیم. زنده باد به تو که هنوز فراموشم نکردی! چقدر آرزوی دیدنت را داشتم.”

 دستش را می گیرد به پستوی مغازه می روند. اطاقک کوچکی است با دو صندلی چوبی ویک میز کوچک وسط آن. می‌نشیند؛ باز به هم دیگر خیره می شوند. “چه بر سرمان آمد؟ همه چیز از بین رفت فروریخت؛ درست مانند یک خواب چه آرزوهائی داشتیم!” به یاد آن دوهفته ای می افتد که قبل از انقلاب در ترکیه بود. چه روزهائی! فضای سیاسی آن روزهای ترکیه را به خاطر می آورد. دیوار‌های پوشیده از اعلامیه وتراکت! دانشجویان پر شور! ده‌ها روزنامه انقلابی، میتینگ‌های کارگری؛ روزهائی که حضورنیرو‌های چپ را همه جا احساس می کردی، حتی درون ارتش، درون پلیس. آن‌ها ساعت ها با هم از انقلاب، از مبارزه مسلحانه صحبت می کردند. یک بار به او به یک متینگ سیاسی رفت. هنوز صدای آن خواننده کرد در گوشش می پیچد.”روزی پرنده گان عاشق بر می گردند، باز دنیز گزمش را خواهیم دید، با بیرق سرخی بردست که در پیشاپیش می آید ومادرانی که در ورودی خانه‌ها به انتظارشان ایستاده اند .” روزی را به خاطر می آورد که همراه او به میدان تقسیم رفت. “می دانی این میدان نماد اتاتورک است ونماد آزادی برای ملیون ترک. اما برای ما یاد آور صدها کارگری است که روز اول ماه می در این میدان به خون غلطیدند. برای ما این میدان، میدان نبردی است که روزی پرچم خود را درآن بالا خواهیم برد!”

به چین های عمیق  چهره او می نگرد زیر چشم‌هایش آماس کرده وخسته اند. او خود نیز خسته است. “دیدی شوروی چگونه از هم پاشید؛ می بینی چه بر سر تمام کمونیست های جهان آمد؟ چه فکر می‌کنی؟ آیا همه چیز تمام شد؟ آیا ما اشتباه می کردیم؟” پاسخی ندارد. او خود با هزاران سوال دست به گریبان است. در این سی سالی که همدیگر را ندیده اند نقشه جهان تغیر کرده است. ایدئولوژی‌ها کم‌رنگ شده اند. جهانی که نسل اومی شناخت و در آرزوی تغییرش بود، دیگر گون شده؛ اوخود زیر خرواری از درد، سوال و حسرت قراردارد. قادر نیست این جان شیفته را با افکار درهم خود ناامید کند. به مردی که روبرویش نشسته می نگرد؛ مردی که  تلاش می کند خود را باز یابد. هنوز سخن از دیالکتیک می‌گوید؛ از علت ومعلول. از تضاد ها. ازصورت ومحتوا.

“من به سوسیالیسم ایمان دارم، حتی اگر تمام جهان درهم بریزد وامپریالیسم تمام جهان را بگیرد، باز نهایت این سوسیالیسم است که پیروز خواهد شد! این جبر تاریخ است! «قورتولوش دورمده.» (رهائی در انقلاب است)”

 چیزی نمی گوید. دلش نمی آید این باقی مانده رویای اورا به چالش به کشد. نمی خواهد شوق دیدار‌ی که اورا به سالهای جوانی می‌برد، از او بگیرد. او حق چنین کاری را ندارد. ته قلب او نیز می خواهد یک روز همراه او غرق در رویائی شود که دیر گاهیست با آن وداع کرده است. اما  امروز می‌خواهد در خزان زندگی از بهار وبلبل عاشق بگوید. مگر نه که زندگی یک خواب و یک رویائی بیشتر نیست! مگر نه زیبائی زندگی در همین لحظات نابی است که دو انسان پیر شده در مبارزه،  با هم می نشینند، چائی می خورند، از قهرمانی‌های خود می گویند؛ از روزهای جوانی و  گذشته  خود و از آن نیرو می‌گیرند. همه انسان‌ها چنین اند. هر انسانی به شیوه خود مبارزه می کند؛ و دوست دارد از قهرمانی خود بگوید. از آرزوهای خود؛ ومورد تائید قرار بگیرد.

 دستش را در دست می گیرد:”آری هنوز به عشق زنده ایم !” ابراهیم لبخند می زند. “می خواهی باز میدان تقسیم برویم؟ من هر از گاهی به آن جا می روم! آن جا میدان نبرد ماست!” به عمق چشمهایش خیره می‌شود؛ در پشت آن پلک های خسته، آن مردمک کم فروغ چه نیروئی خوابیده است؟ “وقتی نیست من باید سه ساعت دیگر پرواز کنم. فقط به شوق دیدن تو آمدم باز خواهم آمد وبا هم به میدان تقسیم خواهیم رفت!” نهار را با هم می خورند. پسر جوانش به عشق در پدر می نگرد. “می دانید پدرم را خیلی وقت است که این طور خوشحال ندیده ام. کاش چند روزی پیش ما می ماندید.” اما نا گزیر باید برود می داند حال که اورا یافته باز برای دیدنش خواهد آمد. پسرش یک نوار کاست برای او می آورد. “پدرم همیشه این نوار را گوش می کند، حتما شما نیز خوشتان خواهد آمد!” نوار را می‌گیرد. تشکر می کند گویا هنوز سال یک هزاروسیصد پنجاه وشش است، واین ابراهیم جوان است که مقابل او ایستاده است.

 در میان گریه و مشت گره کرده ابراهیم از هم جدا می شوند. روزها بعد به نوار اهدائی را گوش می کند. یک زن ومرد می خوانند؛ چنان که تمام وجود اورا به شور می آورند. سالها‌ست که چنین سرود هائی نشنیده است .

” یارب  بو نه درده درمان  بولوماز    

  یار بو نه یارا ده مرحم بولوماز

عاشق اولان کونول عشقدان اوزولماز

آخرت قورخوسون بر پولاسایماز

عشق بازار ندا بو جان لار ساتلماز …”

(“یارب این  چگونه دردی است که درمان نمی پذیرد

چه زخمی است که مرحم علاجش نمی کند

قلب عاشق را نمی توان از عشق جدا کرد

عاشق ترسی از آخرت ندارد وآن را به پشیزی نمی خرد

 این جا بازار عشق است!

اما جان های عاشق  فروخته نمی شوند ….” (۱)

نوار می خواند:

“آی کوه ها بلند دره‌های مه گرفته خبر دهید که ما می آئیم 

زمستان نخواهد پائید

 به مادران خبر دهید که ما از کوره راههای زمستان می آیئم

بهار در کوله بارمان ونسیم آزادی در بیرقمان

ما می آیم !”

 چند سال بعد وقتی برای بار دوم به ترکیه رفت. او دیگر نبود بی ترس آخرت، با قلبی زخمی، اما عاشق که مرحمی نیافت، در میان رویا غنود بود.

“پدرم انقلابی بود وتا آخر انقلابی ماند.” این را پسر جوان کتاب فروش به او گفت؛ همراه با استکان چائی که در پستوی کتابفروشی به او داد. ابوالفضل محققی  

(۱)- نخستین بار گفتش که از کجائی؟

بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟

بگفت اندوه خرند و جان فروشند

 بگفتا جان فروشی این ادب نیست!

بگفت از پاک بازان این عجب نیست!

نظامی‌گنجوی- مناظره خسرو با فرهاد 

تاریخ انتشار : ۶ مهر, ۱۳۹۴ ۸:۰۵ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

نه به اعدام، نه به پایانی بی‌صدا و بی‌بازگشت!

همه ما که در بیرون این دیوارها زندگی می‌کنیم برای متوقف کردن این چرخه خشونت و نابرابری مسئولیت داریم و باید علیه آن اعتراض کنیم. سنگسار، اعدام یا هر مجازات غیرانسانی دیگر صرف نظر از نوع اتهام یا انگیزه و اعتقاد محکومان، چیزی جز نابودی و ظلم نیست و باید برای همیشه از دستگاه قضایی حذف شود.  نه به اعدام، نباید فقط شعاری باشد، بلکه باید به منشوری تبدیل شود که کرامت انسانی و حقوق برابر را برای همه، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، به رسمیت بشناسد.

مطالعه »
بیانیه ها

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

مطالعه »
پيام ها

پیام گروه کار روابط عمومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت برگزاری دهمین کنگرهٔ سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) تلاش‌های مؤثرحزب اتحاد ملت ایران اسلامی در جبههٔ اصلاحات برای ایجاد تغییر در اوضاع اسفناک کشور را ارزشمند می‌داند. حضور پررنگ زنان در شورای مرکزی حزب شما، گامی شایسته در راستای تقویت نقش زنان در عرصهٔ سیاسی کشور است.

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

“همگامی” خواهان لغو حکم اعدام خانم پخشان عزیزی و آزادی فوری ایشان است

حجاب اجباری، محدودیتی بزرگ برای ورزش دختران

حدود و ثغور علم قاضی در استقلال قضایی

صلح متزلزل در سوریه جدید

موج شاخه های گل میخک بر مزار رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت

داشتم پوست می انداختم