در کشوری که من در آن زندگی می کنم، انتخابات مجلس؛ سنا و به دنبال آن تعیین اینکه کدام حزب دولت را تشکیل خواهد داد در راه است. به موازات آن یک کانال تلویزیونی افشاگری وسیعی را در این زمینه به راه انداخته است که شرکت های بزرگی که قدرت های وسیعی از عرصه های اقتصادی و به تبع آن سیاسی دارند، بصورت سرپوشیده و نا آشکاری پولهای کلانی را به هر دو طرف درگیر در انتخابات سیاسی تقدیم کرده و از آنها حمایت مالی می کنند. در واقع نماینده سابق حزب لیبرال در این زمینه که چک پولی کلانی را که به صندوق حزب لیبرال فرستاده شده بود، اشتباها حاوی نامه ای بود به حزب کارگر که در آن نوشته بودند که آنها آرزومند هستند در جشن پیروزی حزب کارگر دست آنها را بفشارند. با این حساب حتما آنها اشتباها نامه حزب لیبرال را هم در زمینه حمایت مالی از آنها به حزب کارگر فرستاده بودند.
در این انتخابات، هر کدام از این دو حزب سیاسی لیبرال یا کارگر انتخاب شوند، سرمایه داری کلان کشور دوستان قدرتمندی در درون آنها دارند که از طریق آنها قادر خواهند بود تا قراردادهای کلان اقتصادی را نصیب خود نمایند. این شیوه کار اگرچه مشکلات حقوقی ویژه ای داشته باشند، بصورت سنتی آشکار و یا مخفی و بصورتی عملی جاری بوده و همچنان جاری خواهد بود. اینجا البته صحبت بر سر انتخابات در کشور محل مسکونی من نیست، بلکه موضوع اصلی مورد صحبت من به مسائل خاورمیانه موبوط می گردد. هدف اصلی حمایت غرب و در راس آن آمریکا از استراتژی “حمایت دو جانبه” یا حمایت از دو طرف درگیر در جبهه جنگ در سوریه چه می باشد. چرا غرب و در راس آن بصورت ویژه آمریکا از یک طرف جبهه ائتلاف ضد داعش تشکیل داده که در درون آن از شیعیان عراقی گرفته تا جریاناتی مشابه القاعده را می شود مشاهده کرد، به یک جنگ فرسایشی که آخرش ناپیدا می باشد با داعش ادامه می دهد، و از طرف دیگر از طریق دستهای نامرعی خود از طریق وهابی های عربستان سعودی، قطر و ترکیه اردغانی میلیارهای دلار اسکناس های نفتی و اسلحه و مهمات به دست داعش سرازیر می کند.
سلاح هایی که داعش از این طریق ها دریافت می کند و توسط آنها قادر است تا در مقابل ارتش ناتو، روسیه، سوریه و عراق بایستد، ساخت کجا می باشند، از چه طریقی خریداری می شوند. این سلاح ها توسط چه راههایی به دست آنها تحویل داده می شوند، بودجه میلیارها میلیارد دلار خرید آنها از کجاها تامین می شوند؟ دهها و دهها سوال مشابه دیگر را می شود طرح نمود که خود جواب اکثر آنها را می دانیم یا می توانیم حدث بزنیم. شمه سرریز شده اندکی از بازتاب های آن از طریق تشکیل مساجد وهابی در شهرهای مختلف اروپا و ترورهای اخیر که موجب صدمات جبران ناپذیری را به کشورهای اروپائی می شود. کار به جائی رسیده است که این نیروها در قلب اروپا صحبت از تشکیل حکومت با شریعت اسلامی می کنند. تاثیراتی این پدیده ها بر معادلات تحولات سیاسی در اروپا برجای می گذارد آیا بصورتی بلند مدت و هدفمند طراحی شده اند، یا همینطور بصورتی خودبخودی تاثیرات جانبی اتفاقات خاورمیانه و سوریه می باشند؟
آنچه اینجا بدیهی می باشد نه جنگ بین داعش و غرب (بخوان آمریکا)، بلکه تداوم یک جنگ فرسایشی می باشد که در یک طرف آن آمریکا، عربستان، قطر، داعش، حتی اسرائیل قرار گرفته اند، در طرف دیگر آن حکومت بشار اسد، روسیه، ایران قرار دارند. نیروهائی مثل حزب الله لبنان و شیعیان عراق بصورت ستون پنجم حکومت ایران در این فعل و انفعالات نقش ایفا می کنند که حتی در مواقعی با ائتلاف آمریکائی همکاری آشکارا دارند. هدف استراتژیک و اصلی و محوری غرب از جنگ فرسایشی در سوریه نه زدودن داعش از منطقه، بلکه در مرحله اول سرنگون کردن حکومت بشار اسد می باشد. حاکمیت داعش تا زمانی که با بشار اسد می جنگد، نگه داشته شده و از طرف آمریکا و دوستانش مورد حمایت قرار خواهد گرفت.
یکی از بازده های جنبی این جنگ فرسایشی این می باشد که هر بخش جداگانه و تکه پارچه شده کُردهای عراق، ترکیه و سوریه تلاش دارند تا در میان این بلبشوی نظامی، بتوانند وجود مستقل ملی مدنی خود را کریستالیزه کرده و هویت ملی مدنی خود را تقویت کرده و برای خویش اتونومی ویژه ای را در هر منطقه بوجود بیاورند. این مساله نه تنها به اتخاذ سیاستهای مستقل از طرف بخش های جداگانه کُردهای کشورهای مختلف می انجامد، بلکه گاها هم منجر به اتخاذ سیاستهای متقابل بر علیه همدیگر منجر میگردد که ناشی از پیچیدگی مسائل آنها از یک طرف و تقسیم آنها به مناطق جغرافیائی ویژه در چهار کشور منطقه می باشد.
موضوع بعدی که می خواستم به آن اشاره بکنم بازتاب این جنگ در اروپا می باشد. الان پس از اتمام جنگ سرد و بازنگری در درس آموزیهای بعد از جنگ های جهانی اول و دوم، نوشته های مختلفی را می شود مشاهده کرد که به این موضوع اشاره می کنند که چگونه خصوصا جنگ جهانی دوم منجر با اضمحلال استعمار کهن و حاکمیت نو استعمار نوین آمریکا گردید. فروپاشی هژمونی استعمارهای انگلیس و فرانسه ” بخوان اروپا” و حاکمیت مطلق مالی نظامی آمریکا در جبهه جهانی سرمایه داری غرب، بازتاب های خود را در جنگ فرسایشی سوریه چگونه نشان می دهند. آیا به نفع آمریکا می باشد تا اروپا بصورت یک واحد پولی، سیاسی و تا حدود زیادی اقتصادی منسجم تری در عرصه جهانی عرض اندام نماید، یا اینکه بهتر است این “استعمارگران پیر کهن” را همچنان پراکنده و ضعیف نگه داشته و با مسائل جانبی جنگ فرسایشی از قبیل معضل پناهندگان و آوارگان سوری و غیره درگیر نگه داشت.
بر کسی پوشیده نیست که هدف استراتژیک امریکا از جنگ فرسایشی سوریه و حمایت از هر دو جناح ائتلاف ضد داعش و خود داعش سرنگونی حکومت بشار اسد می باشد. از این طریق آنها در راستای تضمین کنترل و تامین امتیازات و اهداف نفتی نظامی آمریکا در کّل خاورمیانه می باشند. این مساله در عین حال موجب میگردد تا از وابستگی اروپا به نفت و گاز روسیه کاسته شده و علاوه بر تضعیف اقتصادی سیاسی روسیه، آنها این نیازها را از طریق دوستان آمریکائی خود از قطر و عربستان و غیره تامین نمایند.
هدف آنها در دراز مدت از این طریق پیاده کردن بافت نوینی بر ساختار جغرافیای سیاسی و ژئوپولیتیک خاورمیانه می باشد. بخشی از محصولات جانبی این پروسه بخشیدن اتونومی بیشتر بر ملت کُرد در بافت های جغرافیائی نوین می باشد، که شاید بهتر است عوض استفاده کردن از کلمه “بخشیدن”، بهتر است بگوئیم بدست آوردن این اتونومی توسط ملت کُرد می باشد. بازهم سوال اساسی دیگری که مطرح میگردد این می باشد که آیا بعد دیگر این جنگ فرسایشی در سوریه ناقص العضو کردن اتحادیه اروپا و تضعیف دائمی یورو در مقابل دلار تا حد و اندازه ای که هیچگاه اتحادیه اروپا قابلیت رقابت با آمریکا را پیدا نکند، دلار واحد پولی واسطه دائمی جهانی باشد و همیشه اروپا به نحوی با زحم های درگیری با روسیه و معضلات حوادث ناخواسته ای نظیر جنگ فرسایشی سوریه دست و پنجه نرم بکند.