هدف این نوشته، بویژه این است که نشان دهد که در شرایط کنونی جهان و تا چشم انداز قابل نگاه باسطح تکاملی کنونی مارکسیسم، چرا در ایران و کشورهای هم سطح نمی توان خواهان برپایی سوسیالیسم شد، تحولات ترقی خواهانه ایران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، لزوما در چارچوب سرمایه داری و با مضمون سرمایه داری خواهد بود.
اینجانب در ۱۳۸۳(۲۰۰۴) مطبی با همین هدف وبا همین مضمون، منتشرکرده بودم.
در طول تاریخ، ستم اجتماعی و دادخواهی در برابر آن وجود داشته، شورشهای بردگان و دهقانان در جامعههای برده داری و ارباب و رعیتی بارها روی داده است و بیشتر آنها به شکست انجامیدە است. سرمایه داری هم از همان آغاز گرچه رعیتها را آزاد میکرد، اما نظام بهره کشی نوینی پی می نهاد. این نیز از آغاز خود با سرکشی و دادخواهی ستمدیدگان بویزه کارگران روبرو بود.
ایده برپایی جهانی بری از ستم و نابرابری، و رویای جامعەای از آزادی، برابری و برادری درطول تاریخ و همه جا کم و بیش وجود داشته است، و در ادبیات پربار ما نیز.
بارزترین نمود این ایده شاید “بهشت” باشد. پس از چیره شدن سرمایه داری و پدیدآمدن طبقه کارگر، در رویارویی با بهره کشی شدید و ستمگرانه سرمایه داری و برای نفی آن و جایگزینیاش با نظامی “عادلانه” ایده سوسیالیسم و برپایی جامعه سوسیالیستی نیز به میان آمد. اروپای سرمایه داری را جنبشهای خواهان بهسازی سرمایه داری و یا جایگزین کردن آن با نظامی “پیشرفته تر” یعنی سوسیالیسم، درگرفت. سرمایه داری همه جنبههای زندگی را دگرگون می کرد، دانشها به تندی گسترش می یافتند که بناچار اندیشه فلسفی را به تکاپو در می آوردند. اسرار “متافیزیک” بی مایه می شد با پس راندن دین، علم بیباکانه به همه میدانها پای می نهاد. تئوری تکامل داروین خاستگاه مادی حیات وروند تکاملی آنرا به طرز علمی بنمود. راز پدید آمدن موجود زنده برملا شد. حکومتهای سرمایه داری نه تنها به سراسر آفریقا پای نهادند بلکه آنچه جزیره یا قاره کشف نشده در کره خاکی وجود داشت را گشودند در آن جاها جوامع انسانی در سطوح متفاوتی از رشد می زیستند. مشاهده می شد که جامعه هایی هستند که از هم پاک دور و بیگانهاند اما ساختار یگانهای دارند مثلا روش فراوردن نیازهای مادی، چگونگی پخش و بخش آن میان خود، تقسیم جامعه به اقشار و طبقات، روا بط بین این طبقات، جایگاهشان در سازمان اجتماعی کار و… در بین آنها همگون است. این دستا وردهای علمی بویزه در زمینههای اقتصاد،فلسفه و اندیشههای سیاسی- انقلابی کرسیهای بکلی نوینی بوجود آورد. بر این پایه مارکسیسم به تبیین طبیعت و جامعه انسانی برای اولین بار بروشی علمی پرداخت. برخی نکات اساسی:
ـ آیا جهان قابل شناخت است؟ پاسخ ماکسیسم “آری” است. این پرسش از این جهت اهمیت دارد که برخی فیلسوفان ایدالییست اصل قابل شناخت بودن چیزها و پدیده هارا به زیر سوال می برند.
شناخت علمی و پروسه دستیابی به شناخت علمی و اینکه شناخت علمی تنها راهی است که از آن، بشر می تواند به سوی حقیقت گام بردارد
ـ بشر اسیرِ نیروهای طبیعت (و جامعه بشری) است. تنها هنگامیکه بشر شروع به شناخت پدیدههای طبیعت و جامعه می کند و به نسبتی که به این شناخت (علمی) دست می یابد آنگاه از یوغ طبیعت، به نسبت شناخت خود، آزاد می گردد.
درخت تو گر باردانش پذیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری
آری مارکسیسم نشان میدهد:
ـ که اساس هستی، ماده است و روح چیزی نیست جز بازتاب کارکرد ماده به عالیترین مرحله، تکامل یافته (مغز انسان).
ـ که “جامعه بشری” یکی از پدیدههای طبیعت است یعنی جامعه بشری رانباید چون اجتماع “انسان” ها در نظر گرفت که مثلا برای شناخت آن باید “انسان” را شناخت، خیر! جامعه بشری خود پدیدهای مستقل است همچون دیگر پدیدههای طبیعت ویقینا دارای قوانین طبیعی خود است که می توان و بایداین قوانین را کشف نمود. جامعه بشری ترکیبی پیچیده از عناصری است که خود به عالیترین مرحله، تکامل یافته اند (مغز انسانهای جامعه). از این روی جامعه بشری پیچیدهترین پدیدهای است که انسان با آن روبروست. شناخت علمی منوط به “آزمایش علمی” است اما جامعه بشری را چگونه می توان به آزمایشگاه برد؟ این همانا “تاریخ” است.
مارکس با بررسی تاریخ جوامع (آنچه که تا آن زمان فراهم بود و آنچه دردسترس مارکس بود) با اسلوب دیالکتیک،مشاهده کرد که جوامع گوناگون، بطور کلی چهار “شیوه تولید”، “راتجربه کرده اند، یعنی هر جامعهای در هرمرحله از تاریخ خود،در چنبره یکی از این “شیوه تولید” ها بوده است. پس از جامعه “کمون آغازین” و پیش از “سوسیالیسم ” جامعه بشری از طبقات متفاوت تشکیل می شود که از آن میان، دو طبقه،اصلی هستند که با هم تضاد آشتی ناپذیر داشته،باهم درمبارزه اند، یکی فرآوردگر،دیگری بهره کش،حکومت هم در دست طبقه بهره کش است. تا پیش از سرمایه داری در دل هرشیوه تولید با رشد نیروهای مولده، شیوه تولید بعدی (پیشرفته،انقلابی)،شکل می گیرد، اما بصورت فرودست هنوز فرماسیون اصلی (کهنه) حاکم است. تا فرماسیون چیره حداکثر رشد خود را نکند، فرماسیون نوین امکان پیروزی ندارد و تمام مبارزات طبقه فراوردگر و اقشار ستمدیده برای سرنگونی طبقه بهره کش یا به شکست می انجامد، یا درصورت پیروزی باز همان فرماسیون و همان دو طبقه بازسازی می شود. در پی چنین مطالعات علمی، و با مطالعه دقیق و از نزدیک پیشرفتهترین فرماسیون دوران خود یعنی سرمایه داری، در پیشرفتهترین جامعه، انگلیس در آن هنگام مارکس به طرز علمی نشان داد که تضاد اصلی جامعه سرمایه داری در این است که تولید مرتبا جمعی تر می شود، هرزمان بر شمار کسانی که در فرایند تولید شرکت می کنند افزوده می گردد، اما سرانجام همه آنچه تولید شده، از آن شماری اندک سرمایه دار می باشد. از مشاهده علمی تاریخ طبیعی تحولات جامعه بشری از باستان تازمان خود، مارکس مسیر اصلی “حرکت” جامعه بشری را کشف نمود،با کشف این مسیر او توانست راه پیشِ رو و آینده جامعه سرمایه داری را نشان دهد. مارکس نشان داد حل تضاد اصلی جامعه سرمایه داری به آن است که شکل مالکیت بر خصلت انقلابی نیروهای مولده (کار دسته جمعی به عالیترین شکل سازمان یافته و…) منطبق شود، یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید لغو شده و ابزار تولید به مالکیت اجتماعی در آید. مارکس با مطالعه موقعیت عینی پرولتاریا نشان داد که چرا این طبقه و تنها این طبقه است که ظرفیت آنرا دارد که به مثابه یک طبقه، به آن چنان موقعیت ذهنی دست یابد که برای رهبری انقلاب سوسیالیستی، به پیروزی رساندن آن و ساختن جامعه سوسیالیستی بر بنیان دستاوردهای عالی سرمایه داری، ضروری و گریز ناپذیراست (تاکید می شود: ضروری و گریز ناپذیر است).
تمام فرماسیونهای پیش از سوسیالیسم بطور خودبخودی بوجود آمدند، تمام فرماسیونهای پیش از سرمایەداری بطور خود بخودی و جبرا از بین می رفتند، منظور این است که برای بوجود آمدن آنها و از بین رفتنشان، “آگاهی”، “آگاهی انسان” دخالت تعیین کننده نداشت و لازم هم نبود که داشته باشد، و درست تر این است که یادآوری کنیم که انسان! نمی توآنست در بوجود آمدن یا مرگ آنان دخالت، دخالت آگاهانه، داشته باشد زیرا انسان نسبت به آنها اساسا “جاهل” بود، بشر درکی از فرماسیونها، توالی آنان و ساختارشان نداشت و نمی توانست داشته باشد زیرا سطح رشد تمدن بشری اصلا در آن اندازه نبود،که “علم” ش به آن سطح رشد رسیده باشد که به “جامعه انسانی” دست اندازی کند، یعنی پدیده طبیعی “جامعه انسانی” را مورد مطالعه علمی قرار دهد. این فقط در دوران سرمایه داری است، در نیمه دوم قرن نوزدهم که بشر به انچنان پیشرفتهایی رسیده بود که بتواند شروع به بررسی علمی پدیدهُ “جامعه بشری”نماید،این جامعه شناسی علمی با مطالعه علمی سیر تحول جامعه بشری و کشف قوانین اصلی ناظر بر “حرکت” آن، نشان داد که در دوران سرمایه داری، برای اولین بار در تاریخ، انسان به ان درجه از پیشرفت تکنولوژیک دست می یابد که می تواند همه نیازهای مادی جامعه بشری را برآورده کند و نه تنها این بلکه می تواند فراتر و مرتبا فراتر از “نیاز”های بشررا تولید کند، همینجا لازم است توجه کنیم (بویژه “سوسیالیستهای” خرده بورژوا توجه کنند) که وقتی از “نیازهای انسان “صحبت می کنیم،این نیازها آنی نیستند که شما اکنون و دراین لحظه آنرا “تعیین” می کنید (خدا بدهد برکت!)، نه! منظور از نیاز انسان اولا عالی ترین، با کیفیتترین درزمان حاضر میباشند و فراتر از آن “نیازهای مرتب افزایش یابنده در کیفیت خود. آری! مارکسیسم نشان داد که با اینهمه، سرشت سرمایه داری اجازه نمی دهد که انسان از این “مواهب” بهره گیرد: مالکیت خصوصی! سرمایه داری این توان خود را از جمله از آن جا بدست می آورد،که مرتبا “تقسیم کار” گسترش می یابد و روز بروز مردمان بیشتری دراین کره خاک، در پروسه تولید وارد می شوند. ولی سرمایه داری خود مانع اصلی در برخوداری بشر از این “توان” است زیرا سرانجام هرچه را که اینهمه نیروی کار درسراسر جهان تولید کرده است به شماری معدود “سرمایه دار” (صاحبان ابزار کار) تعلق دارد. بریز و بپاش، هرج و مرج درتولید، ذاتی سرمایه داری است، سرمایه داری ناچار است مرتب تولید را افزیش دهد،برای بازارهای ناشناخته که نتیجهاش لبریزشدن بازار و “بحران” می باشد بحرانهای دورهای سرمایه داری. مارکس نشان داد که تضاد اصلی،سرمایه داری سرانجام با لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و برپایی مالکیت اجتماعی آن حل خواهد شد اما این مالکیت اجتماعی خود بخود نمی تواند برقرار شود زیرا معنی درست “مالکیت اجتماعی ابزار تولید” همانا سازماندهی تولید به طریق مرکزی و برنامه ریزی شده می باشد و باز نباید فراموش کرد و بویژه،”سوسیالیستهای خرده بورژوا” توجه کنند که آنچه که مارکس کشف کرد، یعنی فرماسیون سوسیالیسم بر خلاف سوسیالیسم شما، هدفش پایان داد به “فقر” نیست، این پیش از هر چیز یک کشف علمی است که مانند همه فعالیتهای “علمی”، عاری از جانب داری و سمت گیری و پیش داوری است،این کشف به ما می گوید که آن فرماسیون، فرماسیون آتی،نعمتهای تولید شده در عا لیترین مرحله رشد سرمایه داری را دربالاترین کمیت و کیفیت خود بطور برنامه ریزی شده مرکزی،یعنی برنامه ریزی شده یگانه، تولید وبین همه تولید کنندگان (و همه اهالی) توزیع می کند. فرماسیون جدید (سوسیالیسم) در سرشت خود تولید را همواره باکیفت بالاتر از سرمایه داری و در کمیت پیش بینی شده، متناسب نیاز، با ساعات کار کمتر، فراهم می آورد و این کاری است که تنها بر پایه مجهز بودن به جامعه شناسی علمی و دیگر علوم شدنی است یعنی سازماندهی جامعه سوسیالیستی یک سازماندهی کاملا علمی است. برای اولین بارجامعهای پی ریخته می شود که انسان بر آن مسلط است. در فرماسیونهای پیشین انسان اسیرِ “جامعه” خود بود یعنی قوانین طبیعی جامعه بشری در حرکت خود انسان را به اینسو وآن سو می کشیدند، انسانی که در برابر این قوانین، کور و بیاراده بود.
مبارزه علیه سرمایه داری را طبقهای می تواند به پیروزی برساند که در بطن سرمایه داری، هستی اجتماعی او به او امکان می دهد تا این شعو ر اجتماعی را کسب کند که: باید برای رهایی خود و همه مردم،برای برپایی سوسیالیسم،علیه سرمایه داری مبارزه کند، دستا ورهای سرمایه داری را از آن خود دانسته،آنها را ارج نهد،و در گسترش آنها بکوشد، ارزش و کارآیی و کاربرد “کار اجتماعی سازمان یافته” را بداند،و خلاصه اینکه سوسیالیسم را درک کند. و این جز طبقه کارگر صنعتی پیشرفته نمی تواند باشد.
سوسیالیسم “به مثابه مبارزه علیه سرمایه دآری،نفی استثمار سرمایه داری،با ارائه طرح یک جامعه سوسیالستی که در آن استثمار انسان از انسان و طبقات وجود نداشته باشد،جامعه بیطبقه و… و حتی ایده “به مالکیت اجتماعی در آوردن ابزار تولید”، پیش از مارکس وجود دا شت. اما اینها بصورت ایدههای عدالت طلبانه، ستم ستیزانه و…بود و از سوی مثلا “متفکرین” و “مصلحان” مطرح می شد.
مارکسیسم با تبیین علمی شرایط تاریخیِ بوجود آمدن سرمایه داری،چگونگی بوجود آمدن سرمایه داری،یعنی کشف ماتریالیسم تاریخی و همچنین با کشف مایه زندگی سرمایه داری یعنی “ارزش اضافی”،ثابت کرد که سرمایه داری نیز همچون هر پدیدهای در این جهان تحت شرایطی بوجود آمده و چون این شرایط به سر آید و “مایه حیاتش” ته بکشد خواهد مرد.
بنا به ماتریالیسم تاریخی شرایط حیات هر پدیده حتما روزی بسر خواهد آمد،اما به هر حال مارکسیسم بطور مشخص هم پایان شرایط حیات سرمایه داری،هم چگونگی ناتوانی او در بدست آوردن پیوسته ارزش اضافی را نشان داد. ـ
این دو کشف اساس “چیزی” است که آنرا “سوسیالیسم علمی” نام نهادند (شاید می توانستند چیز دیگری نام بگذارند، بدین ترتیب سوسیالیسم پیشین،”سوسیالیسم تخیلی” نام گرفت. به گفتار زیرتوجه کنیم:
آری: [شیوه تولید سرمایه داری،بیشترین مردم،به شمار بسیاربالارا بطرز افزایش یابنده ای بسوی پرولتاریا شدن می راند،به این ترتیب نیرویی را پدید می آورد که راهی جزء سرنگون کردن سرمایه داری ندارد وگرنه باید مرگ خود رادرد بکشد. این شیوه تولید، وسائل تولید اجتماعی بزرگ را هر چه بیشتر به مالکیت دولتی در می آورد،با اینکار،او خود راهی را که باید برای سرنگون کردنش پیموده شود می نمایاند
پرولتاریا نیروی دولتی را بدست میگیرد درآغاز او وسائل تولید را به مالکیت دولت در میآورد با
این کار او خود،خویش را،همچون یک طبقه از میان بر می دارد. او همچنین همه اختلافهای طبقاتی و رویاروییهای طبقاتی و نیز دولت را به مثابه دولت از بین میبرد.
از آغاز پیدایش تاریخیِ شیوه تولید سرمایه داری،به مالکیت اجتماعی درآوردن همه وسایل تولید در پندار کسانی یا دسته هایی،همچون ایده ال آینده، بطور بیش و کم گنگ سوسو می کرد؛ اما این ایده ال نمی توانست ممکن و یک ضرورت تاریخی شود، مگر پس از اینکه شرایط مادی انجام آن در واقعیت بوجود آمده باشد.
موضوع به مالکیت درآوردن همه وسائل تولید،همچون همه پیشرفتهای اجتماعی دیگر، بنا به مفهوم اکتسابی که وجود طبقات با عدالت و برابری در تضاد است و از این قبیل…عملی نمی گردد، همچنین نمی توان بنا به صرف اراده برای الغای طبقات به اینکار دست یازید. اینکار بر پایه شرایط اقتصادی نوین عملی می شود.
شکافت برداشتن جامعه به طبقهای بهره کش و طبقهای بهره ده، به طبقهای چیره و طبقهای زیرستم، یک نتیجه ضروری توسعه ضعیف تولید در گذشته بود.
تا هنگامیکه بازده کل کار جامعه بزحمت کمی بیش از حداقل ضرور برای ادامه حیات افراد جامعه است، بنابراین تا زمانیکه تمام وقت یا تقریبا تمام وقت اکثریت بزرگ اعضای جامعه باید به “کار” اختصاص یابد آنگاه جامعه ضرورتا به طبقات تقسیم می گردد. درکنار این اکثریت عظیم، که وقف “کار” بیگاری است، طبقهای شکل می گیرد که از کار مستقیما تولیدگر، رها ست او خود را به امورعمومی جامعه مشغول می کند: مدیریت کار، امور سیاسی،قضایی، علوم، هنرهای زیبا و غیره. در نتیجه،این قانون تقسیم کار است که پایه تقسیم به طبقات می باشد. از سوی دیگر این امر مانع از آن نیست که “تقسیم به طبقات” از راه خشونت، فریب و دسیسه و تقلب به سرانجام رسیده باشد،و اینکه طبقه چیره پس از استقرار هرگز فراموش نکرد سلطه خودرا به هزینه طبقه کارگر مستحکم کرده؛ مدیریت اجتماعی را به استثمار تودهها بدل نماید. اما اگر بنا به آنچه گفته شد، تقسیم جامعه به طبقات، برخی مشروعیتهای تاریخی دارد، با اینهمه این “مشروعیت” تنها برای یک دوره زمانی معین و برای برخی شرایط معین است،تقسیم جامعه به طبقات،خود را بر
پایه نا کافی بودن “تولید” بنیان نهاده است، شکوفایی کامل نیروهای مولده مدرن، آنرا (تقسیم جامعه به طبقات را) جارو خواهد کرد.
در حقیقت امرفرو پاشاندن طبقات اجتماعی،درجهای از توسعه تاریخی را مفروض میدارد که درآن نه تنها وجود این یا آن طبقه مسلط معین بلکه وجود یک طبقه مسلط بطور عام و از این روی، خود وجود تمایزات طبقاتی، همچون خطایی تاریخی، و فکری پوسیده شده اند. بنابراین فرو پاشاندن طبقات اجتماعی، درنظر می گیرد که توسعه تولید، تا آن درجه ارتقاء پیدا کرده که در آن اختصاص وسائل تولید و تولیدات و سپس اختصاص سلطه سیاسی، انحصار فرهنگی اختصاص رهبری فکری به یک طبقه خاص نه تنها بیهوده و سربارجامعه است بلکه همچنین از نقطه نظر اقتصادی، سیاسی و فکری، سدی در برابر توسعه می باشد. ما اکنون به این نقطه نظر رسیدهایم.
اگر ورشکستگی سیاسی و فکری سرمایه داری برای خودش دیگر چندان راز پنهانی نیست،ورشکستگی اقتصادیاش بطرز قاعده مند هر ده سال یکبار تکرار می شود. در هر بحران، جامعه زیر بار نیروهای مولده خودش، زیر بار تولیدات خودش،که او از بهره بردن از آنها ناتوان است (نا توان شده است. مترجم)، دچار خفگی می گردد. در برابر این تناقض احمقانه که: ـ
تولید کنندگان چیزی برای مصرف ندارند،زیرا که مصرف کنندهای پیدا نمی شود؛
جامعه خود را ناتوان می یابد
نیروی توسعه وسائل تولید، زنجیرهایی را که شیوه تولید سرمایه داری بر او تنیده است، بر خواهد افکند، آزادیش از این زنجیرها تنها شرط لازم است برای اینکه توسعه نیروهای مولده، بدون گسست، با سرعتی شتابدار پیشرفت کنند، درادامه، این آزادی تنها شرط لازمست برای یک رشد عملا بیکرانِ خود تولید. ـ
و نه همش همین. مالکیت اجتماعی تولید،محدودیتهای مصنوعی تولید را که اکنون وجود دارد از میان بر میدارد. همچنین اصراف و تخریب عملی نیروهای مولده و تولیدات را که اینک نتیجه مستقیم و گریز ناپذیر تولید هستند و دربحرانهای دوره ای مرضشان به اوج میرسد را نیز ازبین می برد. افزون براین، مالکیت اجتماعی وسائل تولید،حیف و میل احمقانه که نشانگر تجمل طبقات اکنون مسلط و نمایندگی سیاسیشان است را حذف کرده، بدین ترتیب انبوهی امکانات تولید و تولیدات را برای مالکیت اجتماعی آزادمی نماید.
به کمک تولید اجتماعی،امکان تامین کردن یک زندگی از نظر مادی کاملا کافی و روز به روز غنی تر شونده، برای همه اعضای جامعه،و نه تنها این، بلکه همچنین امکان تضمین کردن شکوفایی و پرورش آزاد و کامل ظرفیتهای بدنی و فکری آنان، این امکان امروز برای نخستین بار وجود دارد ، ولی “وجود دارد”(۱) ـ
آنچه در بالا بین دو کروشه آوردم سخنان انگلس در اثر او در ۱۸۸۰،”سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی” می باشد(۲) ـ .
اینجانب این روش را که هنگام بحث، سخنان “بزرگان” را همچون “دلیل، بی برو برگرد” یاد آوریم،نادرست و روشی “حوزه ای”،مذهبی،می دانم. کمونیستها باید به علم متکی باشند و علم فهمیدنی است،هرگاه انسان چیزی را “بفهمد” آنگاه بخوبی می تواند استدلال کند؛ من کوشیدم در آغاز این نوشته،فهم خودم از سوسیالیسمِ علمی، را بیان کنم.بحثی که درزیر می اید را،در واقع می توان روشن تر و حتی علمی تر،مستقیما بر پایه ماتریالیسم تاریخی ثابت کرد. اما متاسفانه در جنبش ما هنوز فرهنگ حوزوی رواج دارد،تا نقل قول از بزرگان نکنی،طرف به احتجاجات خود ادمه می دهد.ـ
این اثرحدود سه سال پیش از درگذشت مارکس است،پس چکیده آخرین کشفیات مارکسیسم می باشد اگر آنرا خلاصه کنیم سه نکته اساسی درآن دیده می شود: ـ
نخست اینکه برپایی “سوسیالیسم” با به مالکیت اجتماعی در آوردن وسائل تولید آغاز می شود وبا
انحلال “طبقات اجتماعی” پیش میرود
دوم اینکه، ایده “به مالکیت اجتماعی در آوردن وسائل تولید و انحلال طبقات (یعنی سوسیالیسم) از ۲۰۰- ۳۰۰ سال پیش از مارکس هم وجود داشته،اما امکان نداشت که بتوان آن ایده را پیاده کرد.
با ایده هایی مانند اینکه “وجود طبقات با عدالت و برابری در تضاد است و از این قبیل…” و یا “به صرف اراده “یا صرفا برپایه “با برشمردن فجایع سرمایه داری و …” نمیتوان بطور واقعی و در راه پیشرفت انسان با سرمایه داری مبارزه کرد،نمی توان خواهان سوسیالیستی شدن جامعه
شد،به صرف چنین ایده هایی،سوسیالیسم امکان پذیرنیست.
سوم- چرا؟ زیرا پایه تقسیم جامعه به طبقات بر “ناکافی بودن تولید” نهاده است. “تا هنگامیکه بازده کل کار جامعه بزحمت کمی بیش از حداقل ضرور برای ادامه حیات افراد جامعه است، بنابراین تا زمانیکه تمام وقت یا تقریبا تمام وقت اکثریت بزرگ اعضای جامعه باید به “کار” اختصاص یابد، آنگاه
جامعه ضرورتا به طبقات تقسیم می گردد”
چهارم _ پس در چه شرایطی می توان و باید خواهان سوسیالسم شد؟
شرایط اقتصادی نوین”، “شکوفایی کامل نیروهای مولده مدرن”
ـ “اینکار بر پایه شرایط اقتصادی نوین عملی میشود”، “شکوفایی کامل نیروهای مولده مدرن، آنرا (تقسیم جامعه به طبقات را) جارو خواهد کرد.”
پنجم- جامعه سوسیالیستی چگونه است؟
ـ”توسعه نیروهای مولده، بدون گسست،با سرعتی شتابدار پیشرفت (می کنند)، تولید رشدی بیکران (بدون مرز) دارد. یک زندگی از نظر مادی کاملا کافی و روز به روز غنی تر شونده، برای همه اعضای جامعه و نه تنها این بلکه همچنین تضمین شکوفایی و پرورش آزاد وکامل ظرفیتهای بدنی و فکری آنان.”
ششم- آیا از نظر مارکسیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم،مثلا در۱۸۸۰، برپایی سوسیالیسم امکان
پذیر است؟ پاسخ “آری” است. انگلس میگوید: “درحقیقت امرفرو پاشاندن طبقات اجتماعی درجهای از توسعه تاریخی را مفروض میدارد… بنابراین فرو پاشاندن طبقات اجتماعی، در نظر می گیرد که توسعه تولید، تا آن درجه ارتقاء پیدا کرده که در آن اختصاص وسائل تولید و تولیدات به یک طبقه خاص، بلکه همچنین از نقطه نظر سدی در برابر توسعه می باشد. ما اکنون به این نقطه نظر رسیدهایم”. “به کمک تولید اجتماعی،امکان تامین کردن یک زندگی از نظر مادی… و پرورش آزاد و کامل ظرفیتهای بدنی و فکری… آنان، این امکان امروز برای نخستین بار وجود دا رد، ولی “وجود دارد” (۱)
آری همین دو جمله: “ما اکنون به این نقطه نظر رسیدهایم”، “این امکان امروز برای نخستین بار وجود دارد” مورد نظر است که نشان می دهد که از نظر مارکسیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم امکان انجام انقلاب سوسیالیستی وجود دارد، و برای اولین بار وجوددارد (یعنی پیشتر وجودنداشته). حال پرسشهای بعدی:
هفتم – آیا از نظر مارکسیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم، هر کشوری، هر جامعهای در هرجای جهان آنروز می توانسته دست به انقلاب سوسیالیستی بزند یا نه، این امر همچون اولین اقدام از این دست در انگلستان، فرانسه، آلمان، کشورهای پیشرفته غربی امکان داشته است؟
پاسخ: بدیهی است که آن زمان درهر جامعه و هر کشوری امکان انجام انقلاب سوسیالیستی نمی توانست وجود داشته باشد، زیرا “سطح معینی از رشد، رشد نیروهای مولده، رشد اقتصادی و…” ضرورت دا رد که دربالا توضیح داده شده، در نیمه دوم قرن نوزدهم جهان متشکل است از چند امپراتوری، بعلاوه ایالات متحده آمریکا بغیر از ایران و یکی دو کشور دیگر بقیه همه مستعمره اند،که از نظر مارکسیسم در آن دوره، مسئله اصلی این مستعمرهها یا اشغال شده ها، رهایی و حق تعیین سرنوشت و تشکیل دولت ملی می باشد. مثلا در این دوره ایران در عصر ناصرالدین شاه است،کشور ما فئودالی و بسیار عقب مانده است که در آن تنها چند عدد کارخانه: صابون سازی، شیشه، اجر پزی و یکی دو ریسندگی بود. اما بدیهی است که روشنفکران ایران در آن زمان می توانستند مارکسیست باشند،کما اینکه در همین حول و هوش زمانی و پیش از انقلاب اکتبر، سوسیالیستهای ایرانی فعالیت داشته در تدارک انقلاب مشروطه بودند،که آرمانش استقرار سرمایه داری ملی ایران بود. آری سخن به درازا کشید. باری انگلس در همین کتاب و در همانجایی که می گوید “این امکان امروز برای نخستین بار وجود دارد ولی “وجود دارد”(۱)، نشانه زده، و در پاورقی آماری از وضعیت صنایع و اقتصاد انگلستان (به اضافه ایرلند) می دهد،که من نیز آنرا در پاورقی آورده ام (شماره ۱) به کمک این آمار انگلس می کوشد به خوانندگانش نشان که چرا “این امکان”، “امروز” (درآنزمان)، “برای اولین بار” در انگلستان وجود دارد (یعنی پیشتر وجود نداشت) آری آشکار است که از نظر مارکس و انگلس در آن دوران تنها در کشورهای پیشرفته سرمایه داری “سوسیالیسم” امکان داشت. اینهمه را گفتیم تا شگفتی خود را از اینکه برای برخی کمونیستهای هموطن ما امر “سوسیالیسم”، گویی به زمان و مکان ربطی ندارد! نشان دهیم (چون کمونیست هستی و تا موقعی که کمونیست هستی، باید در هر زمین (سرزمین) و هر زمان خواهان برقراری سوسیالیسم باشی!!). تا اینجا معلوم می شود که مارکسیست کسی است که وقتی از برپایی سوسیالیسم در ایران سخن میگوید دستکم مانند انگلس مدلل کند که چرا و بر پایه کدام سطح از آمادگیهای “مادی” و… ؛ این امر شدنی است، وگرنه در بهترین حالت باید او را یک سوسیالیست تخیلی نامید.
هشتم – با اینهمه،خب! در همان ۱۸۸۰که از نظر انگلس، انگلستان آمادگی انقلاب سوسیالیستی را دارد آنگاه از نظر مارکس و انگلس، یا مستقیما بنا به ماتریالیسم تاریخی تکلیف کشورهای دیگر کشورهایی که از نظر سطح رشد نیروهای مولده و… هنوز در مرحله سوسیالیستی نیستند،چیست؟ کمونیستها در این کشورها باید خواهان چه انقلاب یا تحولی باشند.خلاصه! کدام فرماسیون؟ سرمایه داری یا سوسیالیسم؟
نخست اینکه نباید همه پرسشهای خودمان را ازمارکس و انگلس پاسخ بخواهیم، چنانکه مؤمنین ازانبیاء.
مارکس و انگلس خیلی کار کردندکه تیترهای آن در بالا آورده شد،خلاصه اینکه بطور روزمره آنان مشغول پاسخ به پرسشهای جنبشهای اروپای پر تب وتاب آن دوران بوده، آنان فکر می کردند انقلاب سوسیالیستی در کشورهای صنعتی پیشرفته آن زمان: انگلیس و فرانسه یا آلمان و… روی می دهد و آنگاه شبیهه آنچه در انقلابات آغازین سرمایه داری روی داد،انقلاب سوسیالیستی نیز پس از بروز به سرعت همه غرب را فرا گرفته جهان را این رو آن رو می کند.
بطور خلاصه: در آن دوران بجز کشورهای پیشرفته غربی و امپراطوریها، بقیه کشورهای جهان یا در اشغال امپراطوریها یا اینکه مستعمره بودند.
ساختار اقتصادی- اجتماعی آنان یا فئودالی بود یا درمراحل آغازین سرمایه داری. در بین مستعمره ها بسیاری حتی دارای ساختارهای پیش از فئودالی بودند بنابراین در مورد آنها اصولاً “سوسیالیسم” و یا “گذار به سوسیالیسم” مطرح نبود، آنچه مطرح بود: فروپاشی امپراتوریها و آزادی ملل دربند که می بایست ملتهای خودرا تشکیل می دادند، و این یعنی استقرار سرمایه داری خودی. در مورد مستعمره ها،پرسش اصلی امکان رهایی آنان از چنگال غرب تماما سرمایه داری و تماما استعمار گر بود،امری که منوط به انقلاب در کشورهای متروپل می شد. اما با اینهمه یک حالت می ماند و آن اینکه اگر در غرب استعمارگر،انقلاب سوسیالیستی،پیروز شود،آنگاه کشورهای دارای ساختارهای پیش از سرمایه داری چه باید بکنند. آیا باید،منتظر تکامل تاریخی فئودالیسم به سرمایه داری و سپس منتظر رشد و گسترش سرمایه داری و… مانده و آنگاه به “سوسیالیسم” به پیوندند؟ پاسخ روشن بود، همان پاسخ طبیعت به روندهای تکاملی جهان: هرگاه در سیر تکامل، پدیده کیفیتا نوینی متولد شود، آنگاه انواع عقب مانده آن،که هنوز این سیر تکامل را پایان نبرده اند،یا ازبین می روند یا به کمک نوع نوین (از راه درهم آمیزی یا…) راه میانبر پیموده به سطح عالی تکامل می رسند.
اگر انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته رخ می داد آنگاه پرولتاریای انقلابی قدرت سیاسی را در استیلاگرترین کشورها بدست گرفته بود و در ضمن وظیفه تاریخی رهایی جهان را نیز بر عهده دا شت آنگاه همه مستعمرهها و ملل تحت ستم را نیز نه تنها آزاد می کرد، بلکه دست آنان رامی گرفت تا با برنامه ریزیهای ویژه اقتصادی- اجتماعی (که چگونگی و جزئیات آن بعدا روشن خواهد شد )، بدون انتظار سپری شدن خودبخودی مراحل رشد و تبدیل فرماسیونهای عقب مانده، خودرا به سطح لازم و ضروری آمادگیهای زیربنایی رسانده و وارد فاز سوسیالیستی شوند.
تا اینجا نظرات مارکس و انگلس را در باره انقلاب سوسیالیستی، بنیانهای مادی و معنوی (رهبری) ضرور و اجتناب ناپذیر برای گذار به آن و انقلاب در کشورهای عقب مانده یاد آوری شد.
اما بعد چه شد؟ و جهان چگونه پیش رفت؟
انقلاب اکتبر در روسیه، انقلابات “دمکراتیک خلقی”
تاریخ انقلاب روسیه را کم وبیش می دانیم، در اینجا به آن نمی پردازیم. آری وقتی کمونیستهای روسیه قدرت را بدست گرفتند، با کش و قوسهایی سرانجام اعلام شد که آن انقلاب موعود سوسیالیستی رخ داده است، پس مستعمرهها و ملل تحت ستم، آزاد شده (سقوط امپراطوری روسیه) و یا درمسیر آزادی قرار گرفته اند (دیگر ملل زیرستم،و مستعمرهها.( سپس جنگ دوم جهانی،تشکیل اردوگاه کشورهای سوسیالیستی،از هم گسیختن زنجیرهای استعمار،گرهکرده بر دست و پای خلقهای جهان) قطعا با نقش به نظر تعیین کننده اردوگاه سوسیالیستی در رهایی این خلقها.)
تبعا در اینجا باز همان بحث پیشین، پیش آمدکه کشورهای عقب مانده، که شمار بزرگی از آنان هنوز در فرماسیونهای پیش از سرمایه داری بسر می برند،شمار بزرگی از آنان از دست استعمار رها شده یا می شوند و در آنها عقب ماندگی تاریخی و فقرو فلاکت و تکیدگی ناشی از غارت وحشیانه استعماری مستولی است، چه باید بکنند؟ پاسخ این مسآله این بود که این کشورها به کمک اردوگاه سوسیالیستی، یک مرحله ویژه، رشد و بازسازی را انجام می دهند تا در آنها زیربناهای لازم برای ساختن جامعه سوسیالیستی فراهم شود. این مرحله برای کشورهای عقب مانده را “مرحله انقلاب دمکراتیک” و یا مرحله “تحولات دمکراتیک” می نامیدند.
دو یادآوری:
یکم- آشکار بود که هم از نظر ماتریالیسم تاریخی هم بنا به نظر رسمی تئوریسینهای اردوگاه و هم از نظر کمونیستهای کشورهای جهان سومی مورد نظر، مضمون اقتصادی-اجتماعی “مرحله انقلاب دمکراتیک” سرمایه داری بود. کسی این امر را زیر سئوال نمی برد.
دوم- از لحاظ تئوریک موضوع “مرحله انقلاب” در کشوهای نارشد یافته، در زمان وجود “اردوگاه سوسیالیستی” به مقوله مارکسیستی “دوران ” بر می گردد که من در پایان این نوشته می کوشم تا بطور مجزا این مقوله راشرح دهم.
میهن عزیز ما ایران
در زمان وجود “اردوگاه سوسیالیستی”،مرحله انقلاب ایران هم از نظر حزب توده و هم از نظر سازمان چریکهای فدایی خلق،و بعد تر هم از نظر همه شاخههای فدایی،”انقلاب دمکراتیک خلق” بوده است، تا آنجایی که من می دانم بطور کلی همه گروههای سیاسی کمونیست ایرانی که وجود “اردوگاه” را قبول داشتند، مرحله انقلاب ایران را “دمکراتیک خلق” می دانستند با این تفاوت که برخی از آنان به لحاظ ضعف مفرط تئوریک،از درک مضمون سرمایه داری آن ناتوان بوده و چه بسا هستند.
کسانی که امروز اعلام می کنند که در ایران خواهان سوسیالیسم هستند
در بالا نشان دادیم که بنا به ماتریالیسم تاریخی، سوسیالیسم تنها برپایه سرمایه داری رشد یافته امکان دارد،برای “مومنینِ” مارکس و انگلس (با پوزش از مارکس و انگلس) نیز، سخن انگلس را عینا ترجمه کردیم (کوشیدیم سلیس باشد، منبع اصلیش هم در دسترس همه است: پاورقی)، نشان دادیم که در دوران وجود اردوگاه سوسیالیستی نیز همه کمونیستهایِ آن “چارچوب” دقیقا چنین می اندیشیدند که ایران در مرحله انقلاب دمکراتیک خلق (ساختار اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری) است. امروز انتظار مارکس و انگلس در مورد انقلاب سوسیالیستی در انگلیس، فرانسه و آلمان و … هنوز بوقوع نپیوسته،در این رابطه اگر بخواهیم امروز ارقامی را که انگلس از اقتصاد صنعتی انگلستان در۱۸۸۰داده بود (ما نیز در پاورقی آوردیم) را با اوضاع امروزانگلستان، بعد از تاچر، مقایسه کنیم (بسیاری از صنایع تعطیل). انگلستان مرکز بورس و دلالی و بانک دراروپا و درجهان! آنگاه پرسشهای ما بدرستی بسیار بیشتر می شود. اردوگاه سوسیالستی موجود فروپاشیده. کشور یک ملیارد و نیمی چین زیر رهبری “حزب کمونیست” متاسفانه مناسبات سرمایه داری عقب مانده تر از سرمایه داری غرب را با زور به ملت خود تحمیل می کند، این “سرمایه داری” تنها در مدتی نزدیک به ۲۰ سال ( ۱۹۸۰ -۲۰۰۰) چین را بیش از هر زمانی در تاریخ خود توسعه داده، نرخ رشد متوسط ۱۰%، درسال،که بالاترین نرخ رشد در جهان است. چین امروز جزء سه یا چهار اقتصاد بزرگ جهانی است، چینی که صادراتش مداد و خط کش و سنجاق قفلی بود، امروز مرکز صنعت جهانی، تا مرز احتمالی شرکت در تولید ایرباس جلورفته و… ؛
ویتنام! شمالی و جنوبی، ویتکنگهای قهرمان کمونیستها و روشنفکران جهان در دهه هفتاد با تمام قوا می کوشد تا بکمک امریکا کشور خودرا از عقب ماندگی دربیاورند (می دانم این حقایق برخی از ما را که باضعف تئوریک خود پیر شدهایم، می آزارد).
امروز کشورهایی که خود را هنوز رسما سوسیالستی می نامند: کره شمالی و کوبا (دیگری به خاطرم نمی اید). فقط یکبار دیگر! سخن انگلس درباره یک جامعه سوسیالیستی را یادآور میشوم:
ـ “توسعه نیروهای مولده، بدون گسست، با سرعتی شتابدار پیشرفت (می کند). تولید، رشدی بیکران (بی حد) دارد. یک زندگی از نظر مادی کاملا کافی و روز به روز غنی تر شونده،برای همه اعضای جامعه، و نه تنها این، بلکه همچنین… تضمین شکوفایی و پرورش آزاد و کامل ظرفیتهای بدنی و فکری آنان.”
می توانم ادامه دهم ولی به نظرم اگر برای باز اندیشی سوسیالیستهایی است که حرفهایی
می زنند که ربطی به مارکسیسم ندارد،کافی است.
به اینجا که رسیدم، برای آنهایی که در شرایط امروزی جهان تحولات اجتماعی ایران را درمرحله “سوسیالستی” اعلام می کنند (صراحتا یا در لفافه)، فقط یک چیز می ماند که بگویند “ایران در زیر سلطه رژیم مادون ارتجاعی ولایت فقیهی جمهوری اسلامی رشد کرده است!” مطمئن هستم هیچ خردمندی درجهان و هیچ کمونیست ایرانی چنین نمی گوید.
ایران در دوره جمهوی اسلامی، خرابه شده و رو به نابودی برده می شود، بنیه صنعتی ایران نسبت به پیش ازانقلاب عقب تر برده شده است.
ـ(غیر از آنکه ایرانیان با استعداد، هنرمند و دانش دوستند و خود با بهره گیری از مکانات شگرف
عصرکنونی،فن آوری و ابداعات میکنند)
بخشی از صنایع نابود، بخش بزرگی از آن تعطیل و بقیه در احتضارند. “اسلام” آب، خاک، جنگل و حتی هوای میهن ما را نابود کرده است، تکنوکراتهای خائنی که در این چهار دهه،جمهوری اسلامی را در این ویرانگری یاری و کارگزاری کرده اند، امروز خود اعلام میکنند که ایران در ده سال آینده سراسر بیابان خواهد شد، آنچه جمهوری اسلامی کرده و می کند شاید تنها با حمله مغول سنجش پذیر باشد. این روند ویرانسازی ایران اگر در سالهای آغازین جمهوری اسلامی، از عقب ماندگی بسیار و بیسواد بودنش سرچشمه می گرفت، امروز تخریب ایران (بویژه و بویزه تخریب صنایع ایران و بویزه،بخش خصوصی آن)، از سوی خامنهای و سران سپاه او برنامه ریزی شده است (باورش برای خیلیها سخت است،من امیدوارم درنوشته دیگری اینرا تشریح کنم).
پس چرا کسانی امروز، ایران را در مرحله برپایی “سوسیالیسم” اعلام می کنند (مستقیما یا تلویحا)؟! شگفت آور است! نمی توان گفت چرا! خودشان باید پاسخ دهند. به نظرمن:
یک ـ همانطورکه در این نوشته یادآوری شد، پیش از مارکس هم اندیشه “سوسیالیسم” و نیروهای سیاسی “سوسیالیست” وجود داشتند، اما از آنجا که مارکسیستها، سوسیالیسم تشریح شده توسط مارکس را علمی می دانند، پس برای آنان هر “سوسیالیسم” غیر مارکسیستی، ایدهای پنداری یعنی “سوسیالیسم تخیلی” می باشد.
سوسیالیستهای تخیلی (سوسیالیستهای غیر مارکسیست) پس از مارکس و تاکنون نیز وجود داشته و دارند. بدیهی است آنها خود را “تخیلی” و سوسیالیسم مارکس راعلمی نمی دانند. مانند آنارشیستها. “سوسیالیستهای غیرمارکسیست، فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی را دلیلی بر غیر علمی بودن (یا نادرست بودن) سوسیالیسم مارکسیستی می گیرند. اینکار که: “بدیهای سرمایه داری را برشماریم، و از خوبیهای سوسیالیسم و سوسیالسمی که “ما”؟! می خواهیم و… داد سخن دهیم و برای کشور خود (ایران) آرزوی سوسیالیسم کنیم و…” از نظر سوسیالیستهای غیر مارکسیست (سوسیالیستهای تخیلی) غلط نیست. اما از نظر مارکسیستی، اینکه از برشمردن بدیهای سرمایه داری، ضرورت سوسیالیسم را نتیجه بگیریم، و از پیش خود جامعه ایده ال را تعریف کنیم که مثلا چنین و چنان است و باید باشد و…، ربطی به “سوسیالیسم علمی” ندارد، و همەاش خیال و آرزوست.
دوـ بدلیل کم دانشی. سه ـ به دلیل خو خواهی و برخی محاسبات محفلی- سیاسی و دیگر بیتوجهی به مسئولیت این نوع گفتار.
در جلسه ای پالتاکی، برای بحث درباره “برنامه”، سخنران (یکی از امضاء کنندگان منشور شش امضاء )،می گوید: “اول باید ببینیم که شما می خواهید که در ایران سوسیالیسم برقرار شود یا نه،آنگاه ببینیم چگونه؟”
نمی دانم چه بگویم؟ فاجعه! یا خنده دا ر! این دقیقا عکس ماتریالیسم تاریخی است،ماتریالیسم تاریخی می گوید: در یک جامعه معین اول باید دید که سوسیالیسم شدنی است یا نه، اگر شدنی نباشد آنگاه شما نمی توانید آنرا بخواهید و نباید آنرا بخواهید، وگرنه ایدالیست هستید، و اگر شدنی باشد آنگاه شما باید آنرا بخواهید وگرنه ارتجاعی هستید. گفته این رفیق از سوسیالیسم تخیلی عقب تر است. در همین پالتاک، یکی دیگر از امضاء کنندگان “منشور شش امضاء” می گوید “نظامی که ما دنبال آن هستیم با گسست از سرمایه داری صورت می گیرد!”
باید به این رفیق یادآوری کرد که: هیچ نظامی نیست که “با گسست از سرمایه دا ری صورت گیرد”، سوسیالیسم برپایه سرمایه داری، برپایه دستاوردهای سرمایه داری و با نابود کردن شیوه تولید سرمایه داری برپا می شود، باید باز یاد آوری کرد که همه آنهایی که از ضدیت با سرمایه داری، خواهان سوسیالیسم می شوند،”سوسیالیست تخیلی ” هستند که ربطی به مارکسیسم ندارد، در پایین باز به این تفکر خواهیم پرداخت.
آیا می توان جامعهای ساخت که نه سرمایه داری باشد و نه سوسیالیسم، و چیزی بین ایندو ؟
اولین کشف مارکسیسم (ماتریالیسم فلسفی) این است که شما و هیچکس و هیچ نیرویی در هستی، هیچ چیز و هیچ پدیدهای را بوجود نمی آورید، خلق نمی کنید،بلکه اشیا را تغییر شکل و تغییر در کاربرد می دهید. هریک از پدیدههای طبیعت تحت شرایطی پدید می آید (متولد می شود)، طی پروسه ای،که اسلوب دیالکتیک آ نرا شرح می دهد، رشد و تکامل می یابد و چون شرایطی که تحت آن، پدیده مزبور بوجود آمده بود، سپری گردد، آنگاه عمر آن پدیده نیز به پایان میرسد. مارکسیسم (ماتریالیسم تاریخی ) نشان می دهد که جامعه بشری نیز یک پدیده طبیعی است، مانند هر پدیده دیگری در طبیعت، قوانین تکاملی خود را دارد، هر فرماسیونی تحت شریط تاریخی معینی پدید می آید و زمانی که این شرایط،سپری گردد،آن فرماسیون هم از بین می رود (جای خود را به بعدی می دهد) تو! انسان، تنها کاری که می توانی بکنی این است که آن شرایط
تاریخی، آن قوانین تکاملی، درونی پدیده مفروض را به شناخت خود درآوری، پروسه شناخت نیز خود روشی علمی است که باید یاد بگیری. آنگاه تنها دراین صورت و تنها در این صورت است که به نسبتی که تو ! آن پدیده را شناخته باشی (شناخت علمی) می توانی برآن دست یابی، آنرا به کنترل خود در بیاوری، بر آن مسلط گردی در غیر آنصورت، انسان اسیر است و اسیر است و اسیر! اسیر پدیدههای طبیعت (پدیدههای اجتماعی)، پدیدههای “کوچک”، “بی مقدار”، مانند یک مگس، یک میکرب، مانند سرمایه داری پست رذل (” اختراع! سرمایه داران پست فطرت و…” !!). پس هیچ نیرویی نمی تواند یک ساختار اجتماعی – اقتصادی را بسازد. اما اگر بپرسیم که آیا چنین ساختاری می تواند وجود داشته باشد؟ بدیهتا پاسخ منفی است زیرا ماتریالیسم تاریخی نشان داده است که انسان در هر زمانی تنها در یکی از فرماسیونهای پنجگانه، زندگی می کند (بطور غالب). لنین نیز بارها بهنگام بحث درباره تحولات جامعه سرمایه داری می گوید: هر جامعهای یا سرمایه داری است یا سوسیالیسم، بین ایندو هیچ چز دیگری وجود ندارد، اگر سوسیالسم مارکسیستی نباشد قطعا سرمایه داری است، ولی! ولی بدتر از سرمایه داری یی که توسط خود نمایندگان رسمی آن برپا شده باشد. مناظره لنین ازقضا با کسانی است که مارکسیست هستند و از این روی خواهان “سوسیالیسم” و لنین دارد به آنها می گوید سوسیالیسم شما،آنی نیست که مارکس می گوید، سوسیالیسم شما علمی نیست، پس سوسیالیسم نیست و چون نمی توان یک ساختار “اقتصادی-اجتماعی” اختراع کرد و در عمل بالاخره قوانین گریز ناپذیر طبیعی (و یعنی “اجتماعی” هم) خود را تحمیل خواهند کرد، پس آنگاه حاصل کار شما چیزی جز یک جامعه سرمایه داری نخواهد بود، و متاسفانه بدتر و یا خیلی بدتر، چون شما دخالتهای بیسوادانه و اراده گرایانه می کنید. و اگر من (نویسنده این رساله) بخواهم چیزی اضافه کنم، می گویم مانند کسی که از روی خیرخواهی و دوست داشتن کسی،برای رفع بیماری اواقدام می کند یا نظر می دهد، ولی از پزشکی چیزی نمی داند.
اما تجربه تاریخ سده اخیر نشان می دهد که عملا چنین جامعهای که نه سوسیالیسم مارکسیستی و نه سرمایه داری است،می تواند ساخته شود، نمونهاش می شود کوبا، کره شمالی، اما تجربه همین صدسال اخیر نیز به خوبی نشان داده که این نوع جوامع پایدار نمی مانند، تنها بزور، بطور مصنوعی درست شده اند و به محض اینکه این “زور” سست شود این نوع جوامع نیز از بین می روند. نتیجه اینکه سخن ماتریالیسم تاریخی دا یر بر اینکه “نمی شود بوجود آورد و…” به لحاظ تاریخی درست است و سخن لنین که می گوید چنین جامعههای ساختگی، از سرمایه داری عقب تر هستند نیز درست می باشد.
خب حالا دیگر شاید زمان آن است که بگوییم برای ایران ما، ایران عزیز و مردم ستمدیده ما اوضاع را چگونه میبینیم.
بنیانهای یک برنامه پیشنهادی برای ایران
از لحاظ علمی در آغاز باید کل (یعنی جهان) و سپس جزء (یعنی کشورما )را شرح دهیم، اما شرح “کل” همان مقوله “دوران” است که در زیر و بطور مجزا به آن می پردازم.
ولی تجربه و مشاهدات روشنفکران و مردم ما، در رابطه با ایران و جهان انقدر هست که مستقیما از ایران شروع کنیم:
یک- این تنها جهان بینی مارکسیستی است که می تواند تحولات جامعه بشری را بطرز علمی تبیین کند از این روی ما کمونیستهای ایران تنها نیرویی هستیم که باید بتوانیم شرا یط میهن ما و راه خوشبختی و پیشرفت مردم ما، در مسیری شدنی، آسانتر و سریعتر را بنمایانیم.
دو- جمهوری اسلامی در این چهار دهه میهن ما را رو به ویرانی برده، بنیه صنعتی کشور ما را بسیار ضعیف کرده است،برای اولین بار،حیات خود سرزمین ایران بطور جدی بسوی مرگ رانده می شود ،”اسلام” جمهوری اسلامی، هوا، خاک، آب، جنگل و همه طبیعت حیاتی ایران را در معرض مرگ و نابودی قرار داده است.
سه- بدیهی است که هدف نخست همه کسانی که ایران و مردم ایران رادوست دارند و ترقی کشور را به منافع خود ارجح می دانند،باید سرنگونی جمهوری اسلامی باشد و هست. اما بعد
چهار- ما با آگاهی از تلاشهای تاریخی مردم ما و بویزه در ۲۵۰ سال اخیر با آگاهی از خطاها و ناکامیها و …؛ می دانیم که فرصت رهایی از عقب ماندگی بسیار تنگ است، از این روی سرعت اقدامات از عوامل مهم در توسعه کشور ماست.
پنج- روشن است که سطح رشد نیروهای مولده در کشورما بهیچوجه در سطحی نیست که بحث برپایی سوسیالیسم مطرح باشد. بدیهی است که درشرایط جهان کنونی و تا آنجا که مارکسیسم در سطح کنونی خود، می تواند پیش بینی کند، پس از سرنگون کردن جمهوری اسلامی، تحولات ایران در راه رشد و ترقی،هر جور باشد مضمون آن سرمایه دا ری خواهد بود.
ششم – همانطور که ماتریالیسم تاریخی پیش بینی می کرد، مرزها بین کشورها در حال سست شدن است، ما بسوی جهانی شدن پیش رفته و پیش می رویم. اکنون در بازار جهانی خرید می کنیم و برای بازار جهانی باید تولید کنیم (بر پایه ارزش دربازارجهانیِ)، (مگربرای برخی فراورده های استراتژیک).
هفت – هدف بنیانی ما زدودن فقر و نداری از مردم ما،پیش بردن ایران در راه رشد و ترقی با بالاترین سرعت ممکن بر پایه حفظ، تقویت و اعتلای جلوههای مترقی فرهنگ،اخلاقیات مردم ما می باشد. توسعه اقتصادی از جمله از این روی برای کمونیستها اولویت دارد که پایه توسعه فرهنگی و معنوی و ارزشهای انسانی است.
هشت – ما جهانی شده ایم و می شویم، ارزشها و نسبتها نیز جهانی است ،فقر امری نسبی است و امروز این نسبت جهانی است،رهایی مردم ما از فقر یعنی رساندن درآمد سرانه (عادلانه توزیع شده) مردم ما به سطح میانگین جهانی، این هدف، دستیابی به نرخ رشد معینی رابه ما نشان می دهد.
نه – برای دستیابی به نرخ رشد محاسبه شده بر مبنای بالا ما باید همه منابع ثروت سرزمینی، همه نیروی انسانی، همه قدرت فکری مردم خود را سازمان دهیم. مردم ما ،مردم ایران از ویژگی هوش و استعداد نسبتا بالایی برخودارمی باشند، مردم ما زرنگ هستند، مردم ما در طول تاریخ مردمی اهل کار، زحمتکش و تولیدگر بوده اند. ما آفرینندگان کشاورزی،ما آفرینگان وسیعترین و پیچیده ترین، بدقت محاسبه شده، گستردهترین شبکههای زیر زمینی آب (کاریز ها)هستیم. عامه مردم این سرزمین (و نه تنها شماری اندک هنرمندان برجسته) هزاران سال است که در آفرینش هنر “قالی”، بگواهی عامه مردم جهان،درجهان اول هستند،با اینکه همیشه رقبای مهمی از چین تا روم (آناتولی و …) داشته و دارند، ما شطرنج را اخترع کردیم و به دنیا آموختیم. فرهنگی را که نویسندگان و شاعران ما از صدها سال پیش تاکنون پرورانده اند احترام معنوی ارزشمندی در میان ملل منطقه بر انگیخته است. این توانایهای معنوی مردم ما سرمایه بسیار بسیار پیشبرندهای درراه رشد مورد نظر می باشند . باید این انرژی را هرچه بیشتر و بهتر آزاد کرد: “آزادی”، آری آزادی بویژه برای ایرانیان از نان شب واجبتر است، ایرانیان را آزاد بگذارید، تا استعدادهای شگرف خود را آزاد کنند آنگاه آنان جهان را در پشرفت بسوی خوشبختی، نیرو خواهندبخشید.
ده – صنعت و توسعه صنعتی درتارک برنامه توسعه است، بدیهی است که کشاورزی هم بر پایه توسعه صنعتی می تواند رشد کند برای بهره برداری بهینه و با سرعت مناسب،از امکانات با لقوه ما، غیر از نیروی کار بسیار شایسته هموطنان، سرمایه نیاز مبرم است. بدیهی است که دولت جمهوری مردم آزاد ایران باید همه منابع مالی حکومتی را در راه توسعه اختصاص دهد اما افزون بر آن باید همه تلاشها، و پشتیبانیهای قانونی را برای تشویق هر چه بیشتر صاحبان سرمایههای ایرانی برای سرمایه گذاریهای تولیدی بکار گیریم.
یازده – برای به بهره برداری رساندن هرچه سریعتر و پر بازده تر منابع و نیروکار ایرانی، ما لزوما به تکنولوژی پیشرفته نیاز داریم. افزون بر آن با اولویت دادن به استقلال کشور باید بر پایه ارزیابیهای دقیق از نیاز ما به سرمایه، برای اجرا و پیشبرد برنامههای توسعه تا حد نیاز از سرمایه گذاریهای خارجی نیز بهره ببریم .
دوازده – الزامات توسعه ایران،طرحی ملی و استراتژیک می باشدکه باید با همفکری و همیاری و مشارکت عامه مردم ایران همچنین احزاب ترقی خواه، دانشگاهیان، هنرمندان، صورت بگیرد.
نه- باتوجه به نکات بالا، ما کمونیستهای ایران با تحلیل علمی جامعه شناختی از شرایط کشور ما، این همه را بر پایه حفظ آزادی،همه آزادیهای سیاسی، اجتماعی، اندیشگی، همه طبقات و اقشار مردم میسرمی دانیم. ما می دانیم که طبقه کارگر ایران اصلیترین طبقهای است که می تواند و باید از این آزادیها پشتیبانی کند. از این روی ما پشتیبانی از حقوق طبقه کارگر ایران حفظ آزادیهای او در همه زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در مرتبه نخست وظایف و تعهدات خود قرار می دهیم.
ده- ما با تحلیل از شرایط ایران و بویژه با شناخت از ماهیت بغایت ارتجاعی جمهوری اسلامی معتقدیم که ساختار جمهوری اسلامی با منافع صاحبان سرمایههای ملی، و جدا از حکومت، بویژه اقشار تولیدی- صنعتی ایران نا سازگار است و جنبش ترقی خواهانه ایران باید بتواند این بخش از سرمایه داری ایران را باجنبش مردم ایران درراه سرنگونی جمهوری اسلامی همراه کند تا همچنین پس از سرنگونی، این قشرتوانمندیهای خود را درراه بازسازی ایران هرچه بیشتر فعال نماید.
یازده – پایش زیست پیرامون، امروزه جنبشی جهانی است، افزون بر آن دامنه نابودگری جهانبینی “اسلام” ی در میهن ما،هستی این میهن را به فنا می برد.
از این روی ما ضمن دعوت همگان به مبارزه علیه تفکر ویرانگر “اسلامی” (آب، خاک و جنگل و … فرزند آوری و…، نعم خداوندی است، “مسلمانان” هرآنچه می خواهند از آن بهره بگیرند هیچ محدودیتی لازم نیست. تنها رعایت شرع: خمس و زکات، نماز و روزه، در این صورت خدا خود این منابع (برکت) را باز می دهد: خشکسالی ناشی از عدم تبعیت ناس از ملاها است،برای باران باید نماز باران بخوانید و…)ـ
همچنین پس از سرنگون کردن جمهوری اسلامی، پایش زیست پیرامون ایران، بازسازی و جانبخشی آن، در رده نخست وظایف جمهوری مردم آزاد ایران می باشد.
میهن ما زمینههای عالی برای فراوردن انرژیهای پاک، بویژه خورشیدی رادارد. جایگزینی این انرژیها بجای فسیلی آن، شیرین سازی آب دریا و سیراب کردن دشتهای ایران و…، بە روش علمی و بر پایه مطالعات علمی نیز از نخستهای وظایف خواهد بود .
پایان برنامه پیشنهادی
مقوله مارکسیستی “دوران”
در حقیقت مقوله ماکسیستی “دوران” به مقوله فلسفی رابطه جزء و کل برمی گردد. هر پدیدهای درواقع جزیی دردل (دردرون،در چارچوب) پدیده دیگری است نخست باید مختصات کل را برآورد کرد آنگاه به حرکت جزء پرداخت.
وقتی فرماسیون نوینی برای اولین بار در جایی متولد می شود، بنا به سرشت خود چنان پیشرفت می کند (نسبت به فرماسیون کهنه) از چنان پویایی درونی و حقانیت معنوی برخودار است که خود بخود و با سرعتی چشمگیر دامنه خود را می گسترد،چه به لحاظ الگو بودن خودش و تشوق انقلابات همگون در سرزمینهای دیگر و چه حتی در اثر جنگها (که می تواند در پی حمله فرماسیون کهنه، ارتجاع، آغاز شود). وقتی فرماسیونی برای اولین بارمتولد می شود در واقع جهان، آری کل جهان وارد مرحله نوینی شده است، “دوران نوین”.
الف- دوران یعنی اینکه مبارزان سیاسی مارکسیست نخست تحلیل کنند که امروزه پیشرفتهترین فرماسیون مستقر درجهان کدام است به این معنی که چه بسا، در یک زمان، در یک دوره زمانی، بیش از یک فرماسیون در اینجا و آنجای جهان مستقرباشند. مثلا در دهه شست میلادی در جهان هم فئودالیسم بود،هم سرمایه داری و هم سوسیالیم (واقعا موجود) و در نواحی یی حتی برده داری هم بود، بدیهی است درآن تاریخ اکثریت کمونیستهای عالم، سوسیالیسم را در
تارک جهان می دیدند. پس دوران می شد “دوران گذار به سوسیالیسم “.
ب- دوم اینکه برای فهم دقیق دوران باید دید که فرماسیون چیره در جهان در چه مرحلهای از حیات خود است: شکوفایی، بحرانی، انحطاط و یا… ؛
ج- دوران و تعیین مرحله انقلاب: کمونیستها در هر جامعه با هر سطح رشد، نخست باید دوران را تشخیص دهند.
د- فرض کنیم که در مرحلهای از تاریخ، آنها تشخیص دادند که فلان فرماسیون و در مرحله شکوفایی خود، در نوک پیکان تحول جهان است در این صورت اگر جامعه (کشور ) آنها به لحاظ بنیانهای مادی (سطح رشد نیروهای مولده و …؛ به طریقی که دربالا دیدیم، استدلال های انگلس) امکان استقرار این فرماسیون را دارد، آنگاه مرحله انقلاب آن کشور می شود استقرار آن فرماسیون، اما اگر کشور آنها به لحاظ بنیانهای مادی،هنوز به مرحله فرماسیون پیشرو ی مستقر، نرسیده است ومثلا بطور مشخص در مرحله بسیار عقب مانده تر، مثلا در مرحلهُ: یک یا دو فرماسیون عقب تر بسر می برد است،آنگاه مرحله انقلاب آنان، “مرحله تدارکاتی” است یعنی پس از کسب قدرت سیاسی، حکومت پیشرویِ جدید، “فرماسیونهایی” را که عقب است یکی، یکی طی نمی کند تا به پیشرفتهترین فرماسیو ن دوران برسد، بلکه با برنامه ریزی ویژه ( علمی)، به نوعی میانبر می زند،یعنی کاستیهای خودرا با سرعتی معقول و با جهت گیری دقیق به سوی پیشرفتهترین فرماسیو ن دوران، جبران می کند تا ساختمان فرماسیون نوین را درکشور خود راه اندازد.
ه- در حالتی که در راس “دوران” فرماسیونی باشد که در مرحله بحرانی یا انحطاط خود است،آنگاه باز بنا به تحلیل دقیق و عالمانه، اگر کمونیستهای فلان کشور نشان دادند که سطح رشد نیروهای مولده و …؛ در کشور آنان امکان برپایی فرماسیون نوین (فرماسیون بعد از فرماسیون در حال انحطاط که در ان مرحله در جهان غالب است) را می دهد آنگاه آنها باید مرحله انقلاب را،فرماسیون بعدی (فرماسیونی که قرار است برای اولین بار متولد شود)اعلام نمایند
ط – حالتی که “پیشرفته” ترین فرماسیون مستقر در جهان، فرماسیونی است که در مرحله انحطاط خود بسر می برد، و کشوری که کمونیستهای آن می خواهند مرحله تحول بعدی (مرحله انقلاب) آنرا تعیین کنند، به لحاظ سطح رشد نیروهای مولده و … امکان گذار به فرماسیون نوین (فرماسیون بعد از فرماسیون جهانی در حال انحطاط ) را ندارد. آنگاه کمونیستها چه باید بکنند؟ نخست بگویم که این حالا ت متفاوت فرض شده در این بحث، خیلی الگوهای مشخص و موفقی در تاریخ، تا آنجا که من می دانم،ندارند، پس می کوشم بنا به درک خودم از ماتریالیسم تاریخی،پاسخ دهم، آری در مورد این حالت، نخست یک چیز روشن است و آن آنکه کمونیستهای کشور مزبور به هیچ وجه حق ندارند مرحله انقلاب خودرا فرماسیون نوین (فرماسیون بعد از فرماسیون در حال انحطاط کنونی حا کم در جهان) اعلام بکنند زیرا بنا به ماتریالیسم تاریخی و به شرحی که انگلس در بالا داد، بنیانهای مادی اینکار فراهم نیست،صرفا بنا به اراده نمی توان در جامعه تحول ایجاد کرد، چنین کاری نه تنها به شکست، بلکه چه بسا به فاجعه می انجامد، از این روی در چنین حالتی، ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه در دوره پس از سقوط حکومت ارتجاع، از جنس همان فرماسیون در حال انحطاط در دنیا خواهد بود با سه یاد آوری زیر:
یک- فرماسیونی که در جهان درحال انحطاط است، لزوما در هرجای دیگر جهان دقیقا در همان وضعیت نیست. فرماسیونی که در جامعهای از قدیم مستقر بوده،همه کارکردها و توانمندیهای خود را به مصرف رسا نده، و اکنون دیگر به نیروی ماندی در برابر پیشرفت بیشتر بدل شده
اماهمین فرماسیون در همین زمان در کشور دیگری که نیروهای مولده آن عقب مانده اند،ممکن است هنوز کارکردها و توانی برای پیش بردن بنیانهای مادی و توسعه نیروهای مولده را داشته باشد.
دو- نیرهای ترقی خواه باید بدانند که اگر درست درهمان زمان که آنها در کشور خود برای سرنگونی ارتجاع مبارزه می کنند ،اگر آن انقلاب جهانی روی دهد و فرماسیون نوین در کشورهای پیشرفته پدیدار شود باز هم آنها نمی توانند بلاواسطه در کشور خود آن فرماسیون را برپا دارند، زیرا کشور آنها هنوز از لحاظ زیر ساختها،سطح رشد نیروهای مولده و …، عقب است و آنها نخست باید عقب ماند گیها خود از سطح کنونی پیشرفت جهان، را جبران کنند
سوم -نتیجه گیری: در چنین حالتی (حالت ط ) کمونیستها باید بدانند که برای برپایی فرماسیون نوینی که هنوز در هیچ جای جهان وجود ندارد، و درحالتی که کشور آنها عقب مانده است، آنگاه (اگر جدی باشیم)، دنیایی کار هست که باید شبانه روز با انضباط و برنامه ریزی علمی انجام داد تا اگر واقعا در اشتیاق فرماسیون نوین برای جامعه خود هستیم زیر ساختهای ضروری و گریز ناپذیر آنرا هر چه زودتر فراهم کرده باشیم.
پاورقی
(۱) ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻋﺪد ﻣﯽ ﺗﻮان ﺗﺼﻮﻳﺮی از رﺷﺪ ﻋﻈﻴﻢ وﺳﺎﻳﻞ ﺟﺪﻳﺪ ﺗﻮﻟﻴﺪ را، ﺣﺘﯽ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎر
ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ داری، ﺑﺪﺳﺖ داد. ﻃﺒﻖ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎت ﮔﻴﻔﻦ ﻣﺠﻤﻮع ﺛﺮوت ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎی ﮐﺒﻴﺮ و اﻳﺮﻟﻨﺪ ﺑ ﻪ اﻋﺪاد
اﺻﻠﯽ ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ:
۴۴ ﻣﻴﻠﻴﺎرد ﻣﺎرک
۲۲۰۰ ﻣﻴﻠﻴﻮن ﻟﻴﺮﻩ اﺳﺘﺮﻟﻴﻨﮓ
۱۸۱۴
۱۲۲ ﻣﻴﻠﻴﺎرد ﻣﺎرک
۱۷۰ ﻣﻴﻠﻴﺎرد ﻣﺎرک
۶۱۰۰ “
۸۵۰۰ ”
۱۸۶۵
۱۸۷۵
ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺗﺨﺮﻳﺐ وﺳﺎﻳﻞ ﺗﻮﻟﻴﺪ و ﺗﻮﻟﻴﺪات اﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻣﺤﺴﺒﺎت دوﻣﻴﻦ ﮐﻨﮕﺮﻩ ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ داران ﺁﻟﻤﺎﻧﯽ در ١٢ ﻓﻮرﻳﻪ ۱۸۷۸ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺿﺮر ﺗﻨﻬﺎ ﺻﻨﺎﻳﻊ ﺁهﻦ ﺁﻟﻤﺎن در ﺑﺤﺮان اﺧﻴﺮ ﺑﺎﻟﻎ ﺑﺮ ۴۵۵ ﻣﻴﻠﻴﻮن
(۲)Socialisme utopique et socialisme scientifique
Traduction française, 1950.
Un document produit en version numérique par Jean-Marie Tremblay, professeur de sociologie
Courriel: jmt_sociologue@videotron.ca Site web: http://pages.infinit.net/sociojmt