گارسیا لورکا،شاعر و نمایشنامهنویس اسپانیایى،سى و هشت ساله بود که از طریق فالانژیستهاى راستگراى طرفدار ژنرال فرانکو، در آغاز جنگ داخلى اسپانیا ربوده شد و یکروز بعد به قتل رسید. روزنامههاى فاشیستى آنزمان،دلیل اعدام او را غیر از فعالیت انقلابى واجتماعى، مسئله شخصى او یعنى همجنسگرایىاش اعلام کردند. لورکا بین سالهاى ١٨۹٨ تا ١۹٣۶ میلادى زندگى نمود. پدرش از زمینداران کلان و مرفه ایالت اندلس در جنوب اسپانیا و مادرش معلم مدرسه بود. بهقول یارانش، در اندلس هنوز که هنوز است، آوازخوانان در غم مرگ جانگداز لورکا گریه میکند. از خصوصیات این استان تاریخى؛ زیبایى طبیعت و ادبیات فولکلوریک کولىهاى آن هستند که لورکا را از دوران کودکى تحت تأثیر قرار دادند. امروزه دشتهاى وسیع حاصلخیز و برفهاى قله سیرانوادا در آنجا، از عوامل جذب جهانگردان باسلیقه! هستند. لورکا میگفت که از روى بالکن خانه پدرى میتوانست در دوران کودکى، برفهاى قله سیرانوادا را به تماشا بنشیند. او همچنین مینویسد که به علت طبیعت سرسبز و معطر و پرگل دشتها، اغلب صبحها با سردردى شاعرانه! از خواب بیدار میشد.
اندلس، نقطه تلاقى سه فرهنگ: اروپایى، آفریقایى و آسیایى؛ همجوار دریاى مدیترانه است. گوته گفته بود که در اندلس فرهنگ غرب و شرق را نمیتوان از هم تشخیص داد. اندلس نه تنها زیر تأثیر فرهنگ مسیحى و اروپایى بلکه تحت نفوذ فرهنگ شرقى و اسلامى نیز بود. قوم مور الجزایرى در سدههاى میانه، فنیقىها و کارتاژها در دوران باستان قرنها مقیم اندلس بودند. شهرهاى گرانادا و قرطبه و قلعه الحمرا از دیدنیهاى زمان حال اندلس هستند. شاید به دلیل حضور محسوس فرهنگ شرقى، لورکا هم مانند گوته یکى از دوستداران شعر حافظ شد. شعر لورکا ترکیبى است از درام و صنعت شعرى، مدرن و سنتى، اروپایى و شرقى، خشن و لطیف، مهاجم و دوستانه.
لورکا خود میگفت که تنها موضوع شعرش، درد است؛ دردى که بر اثر جراحات ناشى از احساسات عدالتخواهانه انسانى، موجب شد، اگر چه معمولن موضوع شعر مدرن، تنهایى فرد بود. او در مصاحبهاى گفته بود:“من هیچگاه سیاسى نبودم، بلکه انسانى انقلابى، چون هیچ شاعر واقعى غیر انقلابى یافت نمیشود. در شرایط سخت و ناگوار، شاعر باید با مردم خنده و گریه کند. در صورت نیاز او باید گلدان خوشبوى خود را به زمین بگذارد و براى نجات بیچارگان وارد باتلاق گندیده جامعه شود“!. عشق لورکا به ادبیات کولىها و فرهنگ فولکلوریک اسپانیا باعث شد که عدهاى او را شاعر کولىها بنامند. پاپلو نرودا میگوید که در شعر لورکا عشق و مرگ، دست در دست به رقصى وحشیانه مىپردازند؛ گاهى لخت و عریان و گاهى ماسک به چهره و پوشیده، شعرش نه تنها حامل الهام بلکه شامل خرد نیز هست. لورکا از طریق مادرش در نوجوانى با شعر مدرن فرانسه از جمله آثار: بودلر، مالرمه، و والرى آشنا گردید. او با نقاشان و هنرمندان نوگراى آنزمان اسپانیا یعنى پیکاسو و دالى نیز رفت و آمد داشت. شاید به این علت عدهاى آثار او را تصویرى حقیقى از واقعیتهاى اجتماعى میدانند.
لورکا میگفت که تئاتر نیز شعرى است که انسانى شده، تئاتر محلى است براى به خنده انداختن یا گریه آوردن تماشاچى. او با کمک تاتر،آینهاى در مقابل جامعه و نظام آندوره اسپانیا قرار داد تا آنها خود را در آن دوباره بیابند. او از تئاتر بهعنوان مدرسهاى براى آموزش مردم و تربیت انسانها استفاده نمود و تئاتر را تبدیل به تریبونى براى پیشرفت و آگاهى اجتماعى کرد. لورکا میگفت که خلقى که به تئاتر خود کمک نکند و یا از آن حمایت ننماید، اگر نمرده باشد، حتمن در حال نقاهت است. منتقدین، آثار او را تحت تأثیر استتیک و زیبایىشناسى کارهاى ویکتور هوگو میدانند، عدهاى هم نمایشنامههاى او را جامعهشناسانه و یا فولکلوریک بهحساب مىآورند.
یکى از نمایشنامههاى گارسیا لورکا، جشن عروسى خونین، نام دارد؛ عنوانى که پیشگویى غیبگویانه از ربودن و اعدام شاعران و نویسندگان مخالف در کشورهاى شبهفاشیستى دیگر شد. او در کشورى زیست که فرهنگش آنزمان، فرهنگ مرگ نام گرفت. او درجامعهاى قربانى شد که نمایشگاه نقاشى پیکاسو را بنیادگرایان مذهبى به هم میزدند. حتا افشاى قتل ناجوانمردانه او نیز به دلیل سرشناس بودنش، سبب کشف قتل هزاران مبارز گمنام دیگر درآن سالها شد. مونتاژ شعرى از او پیرامون گروههاى فشار نیمهدولتى و فالانژ و نیروهاى امنیتى زمانش بهصورت زیر است:
مغزهاى سربى
روحهاى لاکى
با اسبهاى سیاه
و نعل هاى تیره.
به این سبب
خود اشکى نمىریزند!