دو دوره ریاست جمهری احمدی نژاد (۱۳۸۴ و۱۳۸۸) با حمایت و تقلبات ویژه از سوی بیت رهبری، کشور را تا لبه پرتگاه جنگ و ورشکستگی کشاند. پیروزی آقای روحانی در انتخابات سال ۱۳۹۲ با کمک رفسنجانی، اصلاح طلبان و اندک نیروهای خردگرای باقیمانده در درون و بیرون حاکمیت و با توجه به ریاست جمهوری بارک اوباما در آمریکا که خواهان حل اختلافات از راه های سیاسی بود، توانست بعد از یک دوره مذاکرات طولانی به نتایجی دست یابد که کشور را از رفتن به ورشکستگی و نهایتاً جنگ بدرآورد. برجام حاصل توافق بین ایران و ۵+۱ و در راس آن آمریکا است.
انتخابات پیش رو را، با توجه به موقعیت خامنه ای و اصولگرایان که کمترین حمایت اجتماعی را با خود دارند، می توان از دو منظر مورد ارزیابی قرار داد:
یک- کاندیداتوری ابراهیم رئیسی، که روی دیگر سکه احمدی نژاد است، بمعنای شفافیت آشکار در نگاه ولی فقیه برای تثبیت تمامیتخواهی حکومت فقاهتی است. انتخاب و نشاندن فردی در جایگاه ریاست جمهوری که بتواند تضمینی برای آینده جایگاه فقاهت باشد بسیار مهم و حیاتی است و برای رسیدن به هدف فوق ابائی نیست تا فردی همچون رئیسی با دست داشتن در قتل عام هزاران زندانی سیاسی مجری این نقش باشد. این بار آقای خامنه ای شمشیر را از رو بسته و مهندسی انتخابات را نبایستی دور از انتظار دانست. انتقاد وی از سیاست های اقتصادی دولت روحانی در عدم پاسخگویی به مطالبات معیشتی مردم دو هدف را دنبال می کرد: اول، از زیر ضرب خارج کردن نقش خود در بوجود آمدن وضعیت بحرانی سیاسی- اقتصادی کشور و معرفی روحانی بعنوان عامل مشکلات فعلی جامعه. دومین هدف وی، زمینه سازی حذف (عدم تائید از سوی شورای نگهبان) روحانی و در بهترین حالت تضعیف وی در انتخابات آتی ریاست جمهوری برای انتخاب مجدد.
خامنه ای در مواضع اخیر خود و کاندیداتوری رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری هر روزنه ای را برای مصالحه در درون حکومت مسدود نمود. پیام وی به نیروهای درون حکومت- اصلاح طلبان و اعتدالیون- بسیار روشن است: با وی بودن یا بر او بودن.
دو- خامنه ای برای نشان دادن چهره حکومت فقاهتی خود تحت عنوان “دمکراسی دین سالاری” نیاز به چنین انتخابات نمایشی و مهندسی شده ای را دارد. چه برای هواداران متوهم خود در درون کشور و چه برای معرفی در عرصه بین المللی برای مشروعیت جمهوری اسلامی ایران. ترفندی که همه مستبدان به درجاتی آن را در کشورهای خود اجرا می کنند. ساختار حقوقی غیر دمکراتیک حکومت فقاهتی در ایران راهی برای حضور نیروهای دگراندیش را در انتخابات باز نگذاشته است. اما این بدان معنا نیست که نمی توان از این ابزار غیر دمکراتیک بهره نبرد و از آن بعنوان فرصتی برای حضور در میان جامعه استفاده نکرد.
موفقیت آقای روحانی در حصول “برجام” موجب بالارفتن پرستیژ و محبوبیت وی و نیز آقای ظریف در میان مردم گردید. حاصل این موفقیت به سایه رفتن خامنه ای بود و چیزی جز تحقیر برای وی بهمراه نداشت. تجربه تلخ نخست وزیری میرحسین موسوی برای او، در دوره ریاست جمهوری اش که از سوی خمینی به او تحمیل شد و آغاز دوره رهبری وی که با کمک رفسنجانی به تحقق پیوست، سرآمدی شد برای استفاده بهینه از جایگاه خود در برآورده کردن آرزوهای خود. دوره های ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی تجربه های تلخ دیگری اند برای جایگاه وی در رهبری جمهوری اسلامی ایران. عدم تمکین رفسنجانی از وی چیزی نبود که موجب خشنودی او شود. رفسنجانی تا پایان مرگ خود این آرزو را برای وی ناممکن ساخت. اما خاتمی در موقعیتی نبود که بتواند در مقابل وی بایستد و در پایان مجبور شد که به “تدارکاتچی” بودن خود اعتراف کند. این برای خامنه ای پیروزی بود در مقابل رفسنجانی. ممنوع التصویر کردن خاتمی و حصر رهبران جنبش سبز اقدامات دیگری بودند برای دندان نشان دادن به رفسنجانی و یادآوری مقام خویش به او.
شاید بتوان گفت که ابراهیم رئیسی آخرین برگ بازی آقای خامنه ای در این دور از انتخابات و پیش از مرگ وی است.