اینجا بر لبِ بومی
از یاد رفته
ناودانی ضرب آهنگِ
فصولِ همیشگی باران
می داشت
قُمری نشسته تنها
بی خبر از این پاییزِ
بی رمق –
که باران را
به فراموشی خزان برده
اینجا در این خزانِ مرگ
کردستان –
زخمهای بی شماری از ؛
زندانها
اعدامها
کشتارها و…
بر تن دارد ،
و اکنون،
زخمی از این گُسلِ
لعنتیِ ویرانگر …
می بینی،
باز شعرم ردایی از
اندوه بر تن دارد
و لرزه ها و پس لرزه ها
خواب را
از چشمانِ بیدار می ربایند.
رحمان ،
۳۰/۰۸/ ۱۳۹۶