در طرفِ نیروهای سیاسی که هنوز امکان یا توانی برای تغییر دارند، میتوان به اصلاحطلبان اشاره کرد که مصداقِ بارز جریانی هستند که توانِ برقراری ارتباط بین واقعیت و تخیل را از دست دادهاند. اصلاحطلبان که بهدلایل تاریخی و دَمزدن از جامعه مدنی و توسعه سیاسی و نقش مؤثر در انتخابات اخیر، هنوز دارای توان یا بالقوهگیِ سیاسی برای تغییرند، بهجای تأکید بر مفاهیمی همچون دموکراسی یا بهتعبیر خودشان مردمسالاری، چشم به اتوریتهای دارند که با بازتعریفِ اصلاحطلبی در عناوینی چون «نواصلاحطلبی» نسبتی پیدا کند. حالآنکه تنها راهِ موجود برای تغییر در «زمانه عسرت»، تحمیل تخیل به واقعیتی است که از آن برآمده است. چنانکه شخصیتهای تاریخی و سیاسی ما همچون مصدق به آن باور داشتند. روزگاری که مصدق از ملیشدن نفت سخن بر زبان آورد، در واقعیتِ مناسبات داخلی و جهانی، شعاری توخالی و تخیلی مینمود. اما مصدق بیآنکه نسبتِ خود را با واقعیت از دست بدهد، بر تخیلی پا فشرد که رؤیای ملتی شد.
پروژه شعریِ استیونس نیز، افسانهسازی جهان است: «افسونکردن جهان با طلسم تخیل» و ما دیری است که در سیاست و بهتبع آن در فرهنگ و دیگر وجوهِ زندگیمان ناتوان از افسونکردنِ جهانیم از طریقِ تخیلی برسازنده که در دورانهایی از تاریخِ ما همچون دوره مشروطه و مصدق و چند برهه تاریخی معاصر دیگر بارقههایی از آن را تجربه کردهایم. اینک بیش از آنکه جامعه ما به انبوهِ اطلاعات و اخبار نیازمند باشد، محتاجِ تخیلی است از جنسِ تخیل مصدقی اما منطبق با نیازها و امکانات روزگار خود، تا شاید بتواند با تکیه بر تخیلی که به واقعیت چسبیده است، از این ورطه جان سالم بهدر ببرد.
در طرفِ فرهنگ هم این دوگانه سختْ بهکار میآید: نسبتِ جامعه ادبی که در نهادهای رسمی نشستهاند با اتوریته فرهنگ روشن است. اما جریانِ فرهنگی دیگری هست که تحتعنوانِ جریان مستقل و روشنفکر با آویختن خود به ریسمانِ میراث شخصیتهایی چون گلشیری و شاملو و احمد محمود و ساعدی و هدایت و دیگرانی از این سنخ، در پَس نهادهای ادبی برآناند تا با حفظِ فاصلهای ایمنی خود را به اتوریتهای نزدیک کنند تا شاید سردمدارِ تغییری در اوضاع خَمود فرهنگ باشند. روشدنِ دست چهرههای مشهور در روزهای اخیر از مصادیق بارز تلقی اشمیتی است. در ادبیات نیز نهادهایی هستند که به دلیل همسویی خواسته یا ناخواسته با اتوریته فرهنگی جایگاهی برای خود دستوپا کردهاند و در قالب انواع نهادها و انجمنهای صنفی پاگرفته در این دو، سه سال اخیر به دنبال حمایتهایی ناچیزند. در سویه دیگر نویسندگان و هنرمندانیاند که برای خود جایی در اتوریته جهانی یافتهاند که فلسفهاش کالاانگاریِ هنر است و متکی به نظم بازار. ترجمه آثاری از ادبیات ایران که نه نمایندهای واقعی از ادبیات ما هستند و نه طبعا جایگاهی در ادبیات جهانی دارند، ازجمله فعالیتهای این جریان است. ماجرای جوایز و حراجهای هنری در حوزههای سینما و هنرهای تجسمی که خود حکایت دیگری است. این دسته اخیر از نویسندگان و اهالیِ هنر به توهم جهانیشدن دچارند که ازقضا تبعات آن هیچ کمتر از رویکرد دسته نخست به هنر و ادبیات نیست.
با این اوصاف، تلقیِ دیگری هست که شاید به کار وضعیت اخیر ما بیاید. سایمون کریچلی در مقابل انتقادات کارل اشمیت به رمانتیسم سیاسی، از مفهومِ «سادهاندیشی رمانتیک» و نیز شکست رمانتیسم میگوید و درعینحال از نسخهای دیگر از رمانتیسم دفاع میکند که آن را «رمانتیسم ناکاریشده» میخواند. در این تلقی، رهاکردنِ سادهاندیشیِ رمانتیسم به منزله آن است که شکلی از مقاومت در برابر چیزی را رها کنیم که همان «فشار واقعیت» است. در پروژه استیونس، شاعر نباید ما را از واقعیت دور کند؛ زیرا کارِ تنهای تخیل به خیال میرسد و وهم. تخیل نباید از واقعیت بِِکَند؛ بلکه باید همواره با واقعیت همبسته باشد؛ اما لحظه خطیر یا ورطه اساسی اینجاست که سیاست یا شعر نمیتواند یکسر به واقعیت وفادار بماند و «تخیل» باید در برابر فشار واقعیت تاب بیاورد و فراتر از این، سوژه سیاسی باید از واقعیت، تخیلی بسازد تا امر سیاسی خلق شود. اینکه ما ناتوان از اندیشیدن به امر سیاسی هستیم، ماحصلِ همین درکنکردن نسبت دیالکتیکی واقعیت و تخیل است. «شعر ما را به واقعیت، به سادگی امر روزمره بازمیگرداند، به چیزی که استیونس آن را معنای ساده چیزها مینامد؛ بااینهمه شعر ما را به امر عادی همچون چیزی غیرعادی و غریب بازمیگرداند؛ همچون چیزی که به واسطه قدرتِ تخیل دگرگونی یافته است». واقعیتی که بناست ما به آن بازگردیم واقعیتی است که بهمیانجی تخیل ناواقعی شده است.
احمد شاملو یکی از شاعر-روشنفکرانِ ما بود که با کموکاستی و دیدگاههای گاهْ متناقضِ سیاسیاش در پروژه شعریِ خود توانست تلقیِ سوم را پیش ببرد. زیراکه شعرِ او تخیلی بود از سمتِ واقعیت. شاملو با بهکارگیریِ وقایع روزمره و رخدادهای سیاسی در شعرهایش افسانهای ساخت که ماحصلِ تلاقی تخیل و واقعیت بود و از این است که تا هنوز هم پرتره سیاسی با طنینِ «وارطان» در ذهن ما تداعی میشود.
«بازگشت به معنای ساده چیزها» در وضعیت اخیر، چیزی است از جنس خودِ بازگشت و نه یک جهتگردانی برای دگرگونی. راهی که برخی از اصلاحطلبان چهبسا خیرخواهانه بهدنبال آناند، از سنخِ همین بازگشت محض است، گیرم در لَوای کلمات و عباراتی نو. تداوم این اوضاع، سیاست را زیباییشناختی میکند و ادبیات را به ابتذال امر روزمره دچار میسازد. ناممکنیِ پروژه شاملو در وضعیت معاصر که سیاستی در کار نیست و شکستِ گفتمان اصلاحطلبی ماحصلِ درجازدن در واقعیتی است که هر روز بیشتر به ما هجوم میآورد و توانِ مقاومت بهمیانجیِ تخیل را از ما گرفته است.
«احمد شاملو» که در شعرهایش در برابر فشارِ واقعیت مقاومت میکرد، نقطه اتصال ما با وضعیت موجود است. شاعری که در این سالیان هرچه بیشتر به پرترهای سیاسی بدل شد، از واقعیتْ تخیلی میساخت که میتوانست بامدادی دیگر باشد، گرچه فعالان فرهنگی و سیاسی از «بامداد» نیز جز مناسکِ مرگ چیزی برجا نگذاشتهاند و این در حالی است که بازخوانیِ پروژه شعری شاملو رسالتِ حقیقی ما است. اما گویا کسی سَرِ برخاستن از گور مردگان را ندارد!
* خیلی کم… تقریبا هیچ، سایمون کریچلی، ترجمه لیلا کوچکمنش، نشر نی