در موقعیتی گرفتار آمده ایم، که خیلی ها به هر دلیل ترجیح می دهند نظاره گر باشند. نظاره ای نه فقط بهر تماشا که به نوعی سوختن و ساختن …
اما در همین هنگامه ی آن سویش ناپیدا، حکومت “سرشار از درایت و بصیرت”، دست به اقداماتی می زند که مصداق بارز نشستن بر سر شاخ و بن بریدن است! یا آنچنانی که شاملوی بزرگ گفت:
دست تطاول بخود گشوده*
صد البته دغدغه ای اگر هست برای بود یا نبود این حکومت که زنده و مرده ما را به جان هم انداخته ست، نیست. آنکه رعب آور است همان خطر گسستن شیرازه امور ایران ۸۵ میلیونی است و بس، در این زمانه ای که ابر قدرتها چون اختاپوس بر سرنوشت ملت ها سایه انداخته اند و از هر درز و روزنی وارد هر دعوای حق و باطلی می شوند تا جهت رویداد ها را به منفعت خودشان تغییر بدهند چنانکه در تمامی منطقه کردند و می کنند و نتایجش را می بینیم
و باز صد البته که این اولین اعدام ظالمانه جمهوری اسلامی نیست! اما در همین حدودی که خودشان هم سند و مدرک آورده اند، کسانی به قتل متهم هستند و این جوان نه!
کلیپ هایی را منتشر کرده است که برخی در دادگاهها پذیرفته اند کسی را کشته، یا در قتلی مشارکت داشته اند و گاه فیلمهایی هم ضمیمه اعترافاتشان هست. طرفه اینکه ویدئوهایی که از این جوان منتشر کرده اند با همه اعترافاتی که از او گرفته اند، هر حکومت استبدادی را نیز در نهایت می تواند به پرداخت خسارت یا در بدترین حالت به زندانی کردن متهم وادار کند. و اگر تمام صحبتهای او واقعیت دارد، با جوانی پر از مشکلات روحی و شخصی، مواجه هستیم که در نگاه اول همگی ناشی از ساختار جامعه ای هست که در آن زندگی می کند؛ حالتی که هر حکومتی را موظف می کند که برای کمک مادی و معنوی به او از کار مناسب تا روان درمانی امکانات فراهم کند، نه اینکه او را بکشد!
از هر دریچه ای که بنگریم این اعدام با همه ی شناختی که ما از حد و حدود جمهوری اسلامی داریم، بازهم سخت جنایتکارانه است!
در این متن کوتاهی که قصد دارم بنویسم، جای تأکید بر این مقوله انسانی و متمدنانه ی مخالفت با هر شیوه اعدام در باره هر کس و به هر دلیل را، خالی می گذارم، زیرا در این حضیضی که ما دست و پا می زنیم این کاری است کارستان که نه در حد و توان جمهوری اسلامی، بلکه تنها به همت کار شبانه روزی روشنفکران و تلاشگران مبارزات حقوق بشری و مدنی ممکن می شود و باید بشود. کما اینکه برخی در سالیان گذشته فقط برای طرح این مطالبه به حبس و اسارت رفتند.
اما با همه اینها که می دانم و می دانید و از پس فترتی طولانی، دست به قلم برده و این چند خط را می نویسم زیرا که این فاجعه به باوری که من به آفت «نفوذ» در همه ارکان جمهوری اسلامی دارم دامن زده است. نفوذ همان دشمنانی که حکومت خودش دائم با شعارهای بجا و نابجا و تکراری اش نزد بخش وسیعی از مردم بیگناه ما برای آنان تولید معصومیت کرده است.
برایم مهم نیست که خیلی ها آماده هستند تا داستان پیروی از تئوری توطئه را تکرار کنند. جاسوسی به قصد نفوذ در مقدرات کشوری دیگر از قدیمترین مشاغل دنیا ست و دولتها از کوچک تا بزرگ و (ایضاً..) به وسع قدرتشان در این بازار مشغول بوده و هستند. نهایت اینکه همه مانند اسرائیل تبحر ندارند.
از همین بابت هم هست که طی این چهل و اندی سال مشکل ما با جمهوری اسلامی تنها ناکارآمدی مدیرتی و برقراری استبداد اجتماعی و فردی نیست. مشکل این نیز هست که مدام به دروازه ی خودی با موفقیت شلیک می کند و به بغض و کینه ای که چهل سال مدام با هر امکانی که داشته بوجود آورده دامن می زند. تردیدی هم نیست که تندروهای مذهبی قشری که رهبر جمهوری اسلامی خود را ناگزیر از مراعات حال آنان دانسته است، یاوران نادان این نفوذگران هستند. نگاه کنیم به راه انداختن مجدد گشت های ارشاد که مدتها بود بیکار بودند درست هنگامی که حضرتشان در کنفرانس شانگهای بود و موقعیت و امکانی را در این وانفسا فراهم می کرد!
اما مخاطب کسی مانند من که سرنگونی و انقلاب را در شرایط کنونی نه ممکن می دانم و نه حاصلی جز ریختن خون جوانان میهنم در آن می بینم، چه کسی می تواند باشد؟
جمعیت جوانی که ریسک مرگ و زندگی را می پذیرد تبدار تر از آن است که حوصله ی شنیدن سخنی غیر از همدردی با خودش را داشته باشد و این برای نسل ما که این دوران را گذرانده خیلی خوب قابل فهم است.
و می ماند نسل ما که انقلاب بهمن را مرتکب شده و نسل قبل از دهه هشتادی ها که همه چیز را می دانند و می دانیم.
ولی با این حکومت چه بخواهد بداند و چه نخواهد،باید به گفت و آنهم به تکرار که:
آقایان! از ما گذشته است. با این نسلی که در کشور زیر فرمان شما و با الگوها و تحت تربیت شما متولد شده و بار آمده است، کنار بیایید.
اینها مانند نسل ما صبوری نمی کنند. به هیئتی که شما می خواهید در نمی آیند.
این طبیعی ترین رفتار هر حکومتی است که به مردم و بویژه جوانان کشورش اهمیت برابر بدهد. آن برابری که در سایه ی آن همانگونه که مرد و زن معتقد به حجاب، امروز مانند دوران رضا شاه مجبور به ترک آن نیستند، دیگر آحاد مردم نیز ملزم به زیستن به شیوه ای که حکومت میل دارد نباشند. همه شهروندان این میهن هستند و همه صاحب عقل و اختیار برای نوع پوشش خود.
اصلاً این زیست دوگانه ای که شما به جامعه تحمیل کرده اید ببینید چه میزان ریب و ریا و دروغ را در جامعه ما جاری و ساری کرده است.
آقایان! بیایید همه توطئه گرانی را که به ویرانی و در هم ریختگی ایران دل بسته اند، ناامید کنید. شما که صدای حداقل نیمی از ملت را شنیده اید در حالی که هنوز در قدرت هستید، پیشقدم وفاق ملی بشوید.
این دادگاهها را دیگر گونه بکنید. دستگیر شدگان دشمنان این ملک و ملت نیستند. تا سر حد مرگ ناامید و از دست فشارهای شما عاصی اند. آزادشان کنید تا به سراغ زندگی واقعی شان بروند و دشمنان واقعی این ملت را ازامید به تماشای اوج گرفتن شعله های نفرت و برادر کشی در میهن ما محروم کنید.
کافی بود شاه زودتر بشنود آن صدا را تا الان شما نباشید.
*میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
طلسمِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که
دستِ تطاول به خود گشاده
منم!
۱۷ آذر ماه ۱۴۰۱
روز اعدام جوانی که باید زنده بود