چون پس از بدرقه علف ها به خانه باز می گردم
شب می شود
شبی در گذرگاه هیچ و پوچ
یک دشنه کهنه از دوران قاجاریه دارم
یک سیب سرخ که از جوانی
بر درخت مانده است
سیب را با چاقوی دوران قاجاریه میشکافم
سیب مبدل به یک جوان میشود
آهوی جوان به خیابان می رود
به دنبال آهوی جوان تا شب در خیابان ها می دوم
شب خسته و هراسان به خانه می آیم
درخت سیب مبدل به یک فانوس روشن
شده است که دیگر تا پایان عمر من خاموش نمیشود.
شب ها مرا
از نور این فانوس روشن
خواب نیست.
از مجموعه شعر «ساعت ۱۰ صبح بود». تهران: نشر چشمه. تابستان ۱۳۸۵.