اگر وابستگیهای سیاسی و دلبستگیهای قومی و فرهنگی صمد را هم کنار بگذاریم و تنها به کارنامهی ادبی او دقت کنیم؛ درخواهیم یافت که تا چه اندازه به تعاریفی که ژان ژاک روسو (۲) در کتاب «امیل» و در مبانی تعلیم و تربیت در جوامع بیان نموده یا تعریفی که امیل دورکیم (۳) از «کار روشنفکری» عرضه داشته است و دیگرانی که در گسترش و بازگویی آن در ایرانمان کوشیدهاند؛ نزدیک بوده است.
صمد بهرنگی در عرصهی ادبیات کودک و نوجوان قلم میزد. ادبیاتی که خواهناخواه رویهی آموزندگی و تربیتی همواره بر آن سایه میاندازد یا از آن انتظار چنین کارکردی میرود. بهرنگی به نیکویی میدانست که برای آنکه گامی پیشتر برویم و نسلی آگاهتر بسازیم؛ باید اینگونه ادبیات را گسترش داد. این پیشرفت در کار صمد به دو شکل نمود مییافت. نخست از منظر غنای ادبی و به عبارتی حیثیت هنری سخنوری اقناعی (۴) آثارش و دیگر از طریق گسترش گفتمانهای آموزشی و عمق بخشیدن به مفهوم تربیت…
اگر بخواهیم قدری از مَرکَب این اصطلاحات دهان پرکن پیاده شویم و سادهتر حرف بزنیم باید بگوییم که بهرنگی در نخستین گام دانست که لازم نیست برای سخن گفتن به زبان بچهها و دست یافتن به زیباییشناسی مورد پذیرش آنها، اَدای کودکان را درآورد و همه چیز را سهلانگارانه، سادهسازی کرد. عصیان او در بُعد پرمایهگی ادبی در حقیقت به معنای تن ندادن به آسانسازی شناختهشده در ادبیات کودکان بود. امری که آن سالها مرسوم بود شاید… گواینکه همیشه هم سادگی سهلانگارانه رازهای ارتباط با کودک و نوجوان را سر و سامان نمیدهد.
در گام بعدی او متوجه شد که این پیامهای آموزشی، نخنما و برای جامعه ایران نابسنده است. یاددادن کودک و نوجوان تنها در فراخوان او به پاکیزه بودن، تابع بودن، کمک به پدر و مادر، درس خواندن، تحکم کردن و بهمانندآنها بودن نیست. چنین بود که مضامینی چون اختلاف طبقاتی، آرمانگرایی، آزادیخواهی، رفتن به دنبال آگاهی بیشتر، خرافهگریزی، عصیان و غیره را به نهانِ آثارش تزریق کرد و در پیوندی هنرمندانه با زبانی جدی، بزرگسالانه اما فاقد پیچیدگی توانست جان و روان چند نسل را فراچنگ آورد و به معنای واقعی یادشان دهد.
به خاطر بیاورید سطح نثر، شیوه داستانگویی و مفاهیم داستانهایی چون تلخون، الدوز و کلاغها، کچل کفترباز و ماهی سیاه کوچولو را و آن وقت به دور و برمان نگاه کنیم و ببینیم چقدر کم داریم از این نویسندهها در این روزگار و چقدر نیاز داریم به امثال بهرنگی در این سالها و روزها…
آه اگر صمد میبود چه میگفت برای این روزهای دختران و پسران سرزمین ما…!
پانوشت:
۱. صمد بهرنگی زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز، درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران (او در رودخانه ارس غرق شد) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم…
۲. ژان ژاک روسو Jean-Jacques Rousseau زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲، درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸ فیلسوف، نویسنده، آهنگساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا میزیست. در نظریۀ روسو، تربیت طبیعی به مثابه سنگ بستر پیشرفت درنظر گرفته میشود. چرا که در بستر تربیت صحیح است که استعدادها و ظرفیتهای افراد شکوفا میشود، علایق و عواطف بارور میگردد… روسو باور داشت اگر طبیعت راهنمای کودکان قرار گیرد، آنها با ذهنی مستقل و زندگی آزموده به نوجوانی و بزرگسالی خواهند رسید و اجتماعی که قوانینش شهروندان را نیالوده باشد، میتواند در مسیر صلح و تکامل قرار گیرد…
۳. دیوید امیل دورکیم David Émile Durkheim زادهٔ ۱۵آوریل ۱۸۵۸ درگذشتهٔ ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷، جامعهشناس بزرگ سده نوزدهم و اوایل سده بیستم بود. به عقیدهٔ بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی بهشمار میرود.
۴. استفاده از هنرهای زبانی برای اقناع مخاطب در انجام کاری یا پذیرش اندیشهای. بلاغت، هنر سخنوری، هنر سخنوری اقناعی…
شهریور ۱۴۰۲
apahlavan@