جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۱۲

جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۱۲

زندانی در تهران: گزارشی استثنایی از زندان های ایران...
پویایی درونی دیکتاتوری ها به دلیل ماهیت شدیدا سرکوبگر چنین رژیم هایی اغلب در سیستم های زندان آنها آشکار می شود. به همین دلیل است که ژانر خاطرات زندان برای...
۱۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: ژان پیر فیلیو
نویسنده: ژان پیر فیلیو
بازگشت پروژه خاورمیانه بزرگ
سخنان الکساندر دوگین، استراتژیست روس، در باره تحولات خاور میانه پس از سرنگونی حکومت بشار اسد در سوریه.
۱۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: الکساندر دوگین
نویسنده: الکساندر دوگین
بر بال خیال
بال از خاطره ها بر گرفت، دلش آشوب زمان داشت، با نگاهی دیگر از خانه زد بیرون، از درابجی کنار اسکله یک پنسیری خرید، و جگر فروشی سرراهش، دو سیخ...
۱۳ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوە داد
نویسنده: کاوە داد
بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی
بی‌تردید تعرض و بی‌حرمتی به مزار هر انسانی عملی نکوهیده و زشت است و ما قاطعانه عمل نابخردانه فردی مجهول الهویه ولی ناقص عقل و احتمالا مزدور، در اهانت به...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
چگونه دفن یک ملت ممکن است؟
أردوغان هم مثل بقیه دیکتاتورها بعنوان یک جنایتکار در ذهنها باقی خواهد ماند. کُردهای سوریه و ترکیه با حق انتخاب و تعیین سرنوشت رویاهای خود را باز تعریف و بازتوليد...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شمی صلواتی
نویسنده: شمی صلواتی
به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!
فروغ در دنیایی به دنیا آمد که به او تعلق نداشت و به دلیل ناسازگاری با فرهنگ و هنجارهای رایج، از معیارهای خوشبختی متداول فاصله داشت و بیشتر عمر کوتاه...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
بیانیه  ۲۴۰ تن: يک گام مثبت...
اقدام اوباشانه این جماعت فقط اهانت به یک شخصیت ادبی و یک چهره فرهنگی نیست. این اقدام بازتاب یک نظام فکری و یک اندیشه سیاسی ارتجاعی و فاشیستی است که...
۱۱ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سیاوش
نویسنده: سیاوش

اوس احمد و کاظم

سوار قطار شدم. در راه بغض گلویم را فشار می داد، و مرا به سالهای دور  می کشاند. یاد کاظم افتاده بودم. پس از آزادی مشروط باید مرتب خود را به کمیته معرفی می کردم، تا خیالشان راحت باشد که با ضد انقلاب نشست و برخاست نمی کنم. چنانچه با پرس و جو کاری پیدا می کردم، می بایست آدرس محل کار را  به کمیته بدهم و  به کارفرما هم بگویم که من از زندان آزاد شده ام. 

دیروز صبح همینکه از خانه بیرون آمدم، از انتهای خیابان نور آبی به چشمم می خورد. به چهار راه که رسیدم سه ماشین پلیس با حداقل شش نفر پلیس آنجا بودند. در حالی که، کنجکاو انه نگاه می کردم که آنجا چه می کنند، متوجه شدم که فردی در حال تشنج روی زمین افتاده است. حساب کردم که تا پلیس برسد حتما چند دقیقه طول کشیده و بعد از چند دقیقه، می بایستی که شخص مبتلا به صرع  تحت مراقبت پزشک باشد. این را در کلاسهای کمکهای اولیه که هردو سال موظف به شرکت در آنها بوده ام یاد گرفته ام و موظف هستم که اگر کسی روی زمین افتاده یا در حالتی است که به کمک احتیاج دارد، کمک کنم. امثال من کم نیستند. دیدم که افراد پلیس خیابان را بسته اند و با فاصله ایستاده و مواظب هستند که ماشینها یا رهگذران به آن شخص آسیبی نرسانند. به فاصلهٔ سه یا چهار متری آنها که رسیدم  با صدایی که آنها بشنوند گفتم که، این شخص  به پزشک احتیاج دارد. یکی از آنها جواب داد: در راه است. معلوم بود که کارشان را بلدند. با خیال راحت از چهار راه رد شدم. به آن طرف خیابان نرسیده بودم که آمبولانس آژیرکشان رسید.

سوار قطار شدم. در راه بغض گلویم را فشار می داد، و مرا به سالهای دور  می کشاند. یاد کاظم افتاده بودم.

پس از آزادی مشروط باید مرتب خود را به کمیته معرفی می کردم، تا خیالشان راحت باشد که با ضد انقلاب نشست و برخاست نمی کنم.

چنانچه با پرس و جو کاری پیدا می کردم، می بایست آدرس محل کار را  به کمیته بدهم و  به کارفرما هم بگویم که من از زندان آزاد شده ام.  با این حساب کسی جرئت کار دادن به شخصی که از زندان آزاد شده را نداشت. یکی دو‌ جا هم که قبول کردند، دو روز نگذشته عذر مرا می خواستند. حدس می زنم که با یک تلفن از طرف کمیته، می ترسیدند، واز ایجاد دردسر برای خودشان دوری می کردند.

روزی در خیابان فرجام که آن روزها پر از کارگاه و مغازه بود، با تردید و دو دلی وارد مغازه یا به عبارتی کارگاهی کوچک که درب آن روبه پیاده رو بود شدم و به مردی که آنجا مشغول کار بود گفتم    که، من دنبال کار می گردم، شما کارگر نمی خواهید؟  او که صاحب آن  کارگاه کوچک بود، و به من نگاهی کرد و فوری قبول کرد، که پشت ماشین تراش کار کنم. نام او اوس احمد بود. اوس احمد قطعه کاری و سِری  کاری می‌کرد و از هر جای ممکن، حتی پالایشگاه تهران هم سفارش می گرفت. او خود تراشکاری ماهر بود و قدمت دستگاههای کارگاهش به جنگ جهانی دوم می رسید. بعد ها اوس احمد تعریف کرد، که صاحب ملک برادرش می‌باشد، که به او اجاره داده است.

دستمزد من، در چند ماهی که آنجا کار می کردم، بسیار ناچیز بود، ولی اوس احمد در دادن مزدی که مقرر کرده بود، دقیق و درستکار بود و هنگامی که در بالاخانهٔ کارگاه مزد را پرداخت می کرد، در مورد انجام دادن بهتر کار و خرج کردن دستمزد هم با سادگی و صمیمیت، نصیحت می کرد. به نظر می رسید که خرج و دخل کارگاه به سختی مساوی می‌شد. نا گفته نماند که اوس احمد کم سواد بود، اما حساب و کتابش حرف نداشت و اندازه ها را هم با چشم تخمین می زد. هر چه بود بسیار درستکار و بی غل و غش بود.

در مغازه پسری چهارده پانزده ساله به نام کاظم، هم کار می کرد که با دریل  سوراخکاری می کرد. اوس احمد به او هم اندازهٔ من، دستمزد می داد. کاظم مدرسه نمی رفت و می بایست  برای امرار معاش  خانواده اش کار کند. او پدر نداشت و یک کوچه پایین تر با مادر و خواهر و برادر کوچکتر از خودش زندگی می کرد.  هرروز صبح این بچه، خواب آلود وارد مغازه می‌شد و با کلی بغض می گفت: آقا فرخ آخه چرا من تو ژاپن به دنیا نیومدم؟ جواب دادن به این پرسش ساده، آسان نبود. نگاهش می کردم و  به او می گفتم: برو شبانه درس بخون. و خودم از بیهوده بودن جوابم خجالت می کشیدم.

دلیل این ذهنیت کاظم که ژاپن بهشت برین است، شنیدن داستان از کسانی بود که  با کلی تلاش، شانس و فرصت گرفتن ویزای کاری چند ماهه در ژاپن را پیدا می کردند و با پولی که معلوم نبود و کمتر کسی تعریف می کرد، که با چه بد بختی پس انداز کرده اند، به ایران بر می گشتند و آن پول را دستمایهٔ شروع کاری می کردند. البته این فرصت نصیب همه نمی شد.

از طرفی هم، در آن زمان مردم هر شب با علاقهٔ فراوان به تماشای سریال اوشین دختری از ژاپن که با بدبختی ها و گرفتاریهای زندگی دست و پنجه نرم می کرد، می نشستند. اوشین، چهرهٔ ژاپن را با وجود فقر و فلاکتی که داشت، برای کودکی چون کاظم،بهتر از وضع موجود خودش نشان می داد و این دردآور بود که این کودک تا چه اندازه از زندگیش رنج می برد. تا جایی که به خاطر دارم اوشین بالاخره با تاناکورا ازدواج کرد و اگر اشتباه نکنم تاجر شد.

 القصه ژاپن کعبهٔ آمال پیر و جوان و از جمله کاظم ما بود. روزی  هم دریل در دستش پیچ خورد و دستش زخمی شد. اوس احمد او را  پیش دکتر برد، اما روز بعد با دست زخمی به سر کار آمد که اوس احمد او را دوباره به خانه فرستاد.

داستان را به دراز نکشم. اوس احمد خیلی زود به من اطمینان پیدا کرد و به مرخصی و زیارت مشهد رفت.

دو سه روز پس از رفتن اوس احمد زمانی که او در مشهد به سر می برد، روزی ماموران شهرداری به مغازه حمله کردند. من و کاظم را بیرون انداختند و در مغازه را هم پلمب کردند و رفتند. ماموران می گفتند که جواز کسب مغازه جواز اعتبار ندارد. کاظم گریان به خانه بر گشت و من دیگر هیچ وقت او را ندیدم.

  ناگفته نماند که اوس احمد آدرس خانهٔ ما را هم که در همان نزدیکی بود، داشت.  روزی زنگ در خانه را زدند در را که باز کردم،  با حیرت اوس احمد را مقابل خود دیدم. از زیارت برگشته بود. پس از سلام و احوالپرسی و ابراز ناراحتی از بسته شدن کارگاه، دستمالی که در آن شیرینی و سوغاتی از مشهد و باقیماندهٔ حقوقم که دیگر حتی به آن فکر هم نکرده بودم به من داد. به داخل خانه دعوتش کردم اما گفت که باید برود. من مبهوتِ عظمت‌ِ شخصیت و انسانیت او با چند کلمه تشکر کردم، و او با چهره ای پر از غصه رفت.

آن دستمال نخی آبی رنگ  مشهدی که برای من نشانهٔ شرافت بود را سالها نگهداری کردم و شاید هنوز هم جایی پنهان باشد.

از آن پس، هیچگونه خبری از کاظم ندارم. پرسش این کودک را که از سر  استیصال بود، هنوز به یاد دارم. کودکی که به جای قلم، دریل  به دست می گرفت و نان آور خانواده اش بود،  که آن را هم از او دریغ کردند.

دیروز تا حالا فکر کاظم دست از سرم بر نمی دارد. نمی دانم چه می کند. اما با دیدن صحنهٔ بیماری که روی پیاده رو دچار صرع و تشنج شده بود و برای حفظ جانش خیابان را بند آورده بودند، یاد او افتادم. کاظم در کودکیش پی برده بود، که  اینکه در کجای این دنیا پا به عرصهٔ وجود بگذاری تعیین کننده  مسیر زندگی است.

با خو د می اندیشم اگر کاظم با تلاشش توانسته باشد خود را از فقر و فلاکت برهاند و هنوز هم در تهران زندگی می کند، مشکل بتوان تصور کرد که بچه هایش از حرمت و حقوق انسانی بر خوردار باشند. کسی چه می داند آنان که نان و قلم را از پدر گرفتند، آنقدر هار شده اند که امروز از جان بچه ها هم نمی گذرند.

هنوز هم بغضم تمام نشده و با خود می گویم: کاظم بچه هایت چه رویایی در سر دارند؟!

تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ ۸:۲۷ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

نه به اعدام، نه به پایانی بی‌صدا و بی‌بازگشت!

همه ما که در بیرون این دیوارها زندگی می‌کنیم برای متوقف کردن این چرخه خشونت و نابرابری مسئولیت داریم و باید علیه آن اعتراض کنیم. سنگسار، اعدام یا هر مجازات غیرانسانی دیگر صرف نظر از نوع اتهام یا انگیزه و اعتقاد محکومان، چیزی جز نابودی و ظلم نیست و باید برای همیشه از دستگاه قضایی حذف شود.  نه به اعدام، نباید فقط شعاری باشد، بلکه باید به منشوری تبدیل شود که کرامت انسانی و حقوق برابر را برای همه، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، به رسمیت بشناسد.

مطالعه »
بیانیه ها

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

مطالعه »
پيام ها

پیام گروه کار روابط عمومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت برگزاری دهمین کنگرهٔ سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) تلاش‌های مؤثرحزب اتحاد ملت ایران اسلامی در جبههٔ اصلاحات برای ایجاد تغییر در اوضاع اسفناک کشور را ارزشمند می‌داند. حضور پررنگ زنان در شورای مرکزی حزب شما، گامی شایسته در راستای تقویت نقش زنان در عرصهٔ سیاسی کشور است.

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

زندانی در تهران: گزارشی استثنایی از زندان های ایران…

بازگشت پروژه خاورمیانه بزرگ

بر بال خیال

بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی

چگونه دفن یک ملت ممکن است؟

به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!