آه مادرجانم!
گوشانم در جستوجوی آوای گرم گامهایت
چشمانم به دنبال آغوش تو بود مادر جانم!
و
پدر آمد در قاب نگاهم
و مرا برد بر دستانش
دستهایش را شسته بود
دستانش خونین نبود دیگر
خون دستانش به دیدگانش رمیده بود،
در دیدگانش چکیده بود
در دیدگانی که با عطر مهر و داغ اندوه
به من و به پاهایم دوخته بودشان مادرم!
و
تو مادرجانم
نگاهم را به حضورت آذین نبستی
تو، مادر بیکران
که با جانت پیکر ترد برادرکم را حفاظ شدن خواستی،
پیکر عزیزت تنیده در وجود برادرکم
زیر تل آوار خانهٔ ویرانمان
به یغما رفت
به یغما ماند
کفشهای صورتی من
در دستان تو بود، پدر میگفت
در دستان بیکران تو
آه مادر!
آه مادرم
آه مادر نازنینم!
آوارهام اینک در خطوط شب
آوارهام در بیکران تاریک میهن غارتشدهام
نور شادی در نگاهی نمیبینم
در میهنی ویران
در جهانی ویران
و تو
و تو هم دیگر نیستی
تا سراغ پاهایم را از همگان بگیریم برایم
آه مادر!
در قهقرای شب
آرزوی کفشهای صورتیام را
به رؤیای پیوندت پیوند زدم
و به رؤیای رؤیت برادرکم!
آه مادر!
آه مادر مهربانم!
سهشنبه، ۸ آبان ١۴٠۳
بیژن اقدسی
توضیح:
این چکامه با نام عربی «وا أمی حبیبتی!» با برگردان مضمونی پارسی «آه مادر جانم!»، در واکنش مشاعرهٔ مضمونی به چکامهٔ «بگو»، سرودهٔ رفیق عزیزم زری سروده شده است. «وا أمی حبیبتی!»، همانند چکامهٔ مرجع «بگو»، از زبان دخترکی در غزه سروده شده است، که در کشتار وحشیانهٔ اسراییل علیه مردم فلسطین پاهایش را از دست داده است.