دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ - ۲۰:۳۳

كار، ارگان سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت)

دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ - ۲۰:۳۳

آناهیتا

دو روز مریض شدم. مادرم می گفت:" هذیان می گفتی و مرتب تکرار می کردی: زن کاکایم بُز نیست." از آن روز به بعد تصمیم گرفتم که زندگیم را وقف مبارزهای بکنم که زن کاکایم بُز نباشد. من نمیخواستم نامم، بُز، کوچ، خانه و یا سیاهسر باشد. هنوز از این کلمه وحشت دارم. هربار که بُزی را می بینم بی اختیار بیاد آن روز می افتم. زن افغان تحقیرشدهترین و بیحقوقترین جزء این جامعه است."

دوستی تلفن زده بود:” چند شب قبل تولد جمیله ناهید دختر آناهیتا راتبزاد را بچهها جشن گرفته بودند. با چرخدستیاش آمده بود. همچنان زیبا، متین و خندهرو.” دلم میخواست آنجا بودم. می پرسم:” آناهیتا هم بود؟” می گوید:” متأسفانه نتوانست بیاید مریض بود و حال آمدن نداشت.”

دلم گرفت، برای زنی بلند قامت، زیبا، شیکپوش و پرشور که همیشه پیشاپیش صفوف تظاهرات در کنار مردان حرکت می کرد. دلم میگیرد برای زنی که تمام زندگیاش را برای هویتبخشیدن به زن افغان در طبق اخلاص نهاده بود. زنی که هیچ مردی نمی توانست حضور قاطع او را که ترکیبی از زن مبارز، مدرن و مستقل افغان را به نمایش می گذاشت، نادیده بگیرد. در تمامی کنفرانسهای جهانی زنان، صلح و مبارزه برای آزادی در ردیف نخستین بود. حال در غربت غریب غرب، در بستر بیماری است. با درد میلیونها زن افغان. درد سرزمینی که هنوز در آتش فقر، جهل، قومیت و مذهب می سوزد از آتش آز قدرتمندان و سیاستگذاران داخلی و سیاست جهانی.

یکبار در جواب دوستی که پرسیده بود:” رفیق آناهیتا، چرا در این غربت غرب در مجالس مهمانی نمی آئید؟” گفته بود:” بسیار دوست دارم، اما وسع مالیام اجازه سوارشدن به تاکسی را نمی دهد و وسع جسمیام اجازه سوارشدن به اتوبوس را.”

او سالها در بالاترین مقام سیاسی در افغانستان بود. اما هیچگاه برای خود کیسه ندوخته بود!

آناهیتا

زن بلندبالائی بود با چشمانی زیبا که نمیتوان گفت آبی بود یا کهربائی. اما بینهایت زیبا و مهربان. خندهاش قبل از آنکه بر لبانش بنشیند در چشمهایش ظاهر می شد. نامش آناهیتا بود. من هیچگاه خاطره نخستین دیدار او را از یاد نمی برم. مسئول سازمان زنان افغانستان بود. اصل و نسبش به خانوادههای شاهی می رسید. پدرش جراح دربار، و خود او تحصیلکرده آمریکا بود و طبیب. اما هرگز طبابت نکرد و از همان نخست به جرگه گروههای چپ پیوست.

زیبا لباس می پوشید، با آن کفشهای پاشنه بلند بسرعت حرکت می کرد، گوئی وقت کم آورده است. عکسهای متعدد او را در راهپیمائیهای جنبش زنان دیده بودم. برایم جالب بود که چطور زنی تحصیلکرده آمریکا از خانوادهای بسیار مرفه در چنان چارچوب حزبی می گنجد.

من او را در دفتر مجله زنان افغانستان دیدم. صندلی را کنار پنجره نهاده بود. با آن دو چشم نمیدانم شوخ یا مهربان به دوردست کابل خیره شده بود. صورتش را بطرف من برگرداند و گفت:” می توان شهر زیبائی ساخت. ببین چقدر تپه دارد. کابل از دهها تپه تشکیل شده. اگر در این تپهها درخت کاشته شود، پارک درست شود چقدر زیبا خواهد شد. تجسم کنید، بچهها در این پارکها بدوند و بستنی بخورند! و زنان افغان آزاد و خوشحال با کودکانشان و همسرانشان شادمانه بخندند. زیاد سخت نیست، افغانها بسیار زحمتکش هستند. باهوش هم هستند. اما اگر این جنگ لعنتی بگذارد.” بی مقدمه می پرسم:” چطور شد سر از این مبارزه درآوردهاید؟ از آمریکا تا اینجا؟” می گوید:” در زندگی حوادثی است، لحظاتی است که سرنوشت را عوض می کند. این حادثه حتی می تواند یک سخن باشد یا یک اتفاق کوچک.”

” کودک بودم. نه! نوجوان سرمست، مقبول و عزیز خانواده، تابستانها به خانه کاکایم، شما می گوئید دائی، می رفتیم. یک بخشداری یا بهتر است بگویم یک دهکده زیبا و پُر از گل و درخت با هوائی مطبوع که هنوز زیباترین خاطرات من آنجاست. تابستانی بود و من کلاس هفتم را می خواندم و تازه احساسات شیرین نوجوانی داشت شکل میگرفت. خانه دائیم بُز سفیدی بود بسیار شوخ و زیبا. تمام تابستان من با این بُز شوخ گذشت. یاد گرفته بود با من کَل کَل کند. حتی برقصد. موقع بازگشت به کابل از دائیم خواستم این بُز را به من بدهد. گفت:” برایت می آورم.” یک سال گذشت و من هنوز از فکر بُز خارج نشده بودم. یک روز که از مکتب به خانه آمدم، دائیام آمده بود. در حیاط با پدرم نشسته بودند. خوشحالیام حدی نداشت. اولین چیزی که پرسیدم این بود:” کاکا جان بُز من را آوردهای؟” او بخنده گفت:” در اطاق پیش مادرت نشسته است!” تعجب کردم و نفهمیدم. به سرعت از پلهها بالا رفتم، در اطاق را گشودم، مادرم با زن دائیام در اطاق نشسته بودند. دنیا دور سرم چرخید! آن زن مظلوم افغان با آن روسری سفید و لباسهای بلند افغانی. فریادکشان بطرف پدر و دائیام دویدم. ” زن دائی من بُز نیست! ما بُزهای شما نیستیم!” پدرم ترسخورده ایستاده بود و مرا در آغوش خود فشار می داد. ” آناهیتا! دخترکم کاکایت مزاح کرد. این تنها یک لفظ عادی و ساده افغانی است.”

اما دیگر کاکایم آن کاکای سابق نبود. تصور بُزی که بجای زن کاکایم در اطاق نشسته است، بدنم را می لرزاند. زن کاکایم گفت:” آناهیتا جان چیزی نشده است.” دو روز مریض شدم. مادرم می گفت:” هذیان می گفتی و مرتب تکرار می کردی: زن کاکایم بُز نیست.” از آن روز به بعد تصمیم گرفتم که زندگیم را وقف مبارزهای بکنم که زن کاکایم بُز نباشد. من نمیخواستم نامم، بُز، کوچ، خانه و یا سیاهسر باشد. هنوز از این کلمه وحشت دارم. هربار که بُزی را می بینم بی اختیار بیاد آن روز می افتم. زن افغان تحقیرشدهترین و بیحقوقترین جزء این جامعه است.”

حال سالها از آن روز می گذرد؛ دختر زیبای آناهیتا، جمیله ناهید که استاد دانشگاه بود در جریان آمدن مجاهدین صدمه دید و بر چرخدستی نشست. آناهیتا به ناگزیر آواره اروپا شد. ساکن در یک دهکده کوچک نزدیک کُلن در یک خانه کوچک همراه دخترش. دیگر آن شور زیبای ساختن از چشمهای خندانش گریختهاند. خستگی پیری، همراه با سختی معیشت و تنهائی غربت.

” نمی توانم زیاد بنشینم، نمی توانم به مخده تکیه کنم. هربار که بر زمین می نشینم و تکیه بر پُشتی می زنم آن بُز مظلوم با صدها مجاهد و طالبان با آن چوبدستیهای بلندشان که بر سر زنان می کوبند در مقابل چشمانم جان می گیرند.” در اطاق می چرخد با آن عصای چوبی با گیسوانی سفید در مقابل تلوزیون می ایستد. به اخبار افغانستان، به تصویر هزاران زن با پاهای برهنه و کودکانی که بدندان گرفتهاند می نگرد؛ به هزاران زن زخمی و جنگزده، آواره در سرزمینهای غریب که در مرزها می چرخند. میان گرد و غبار همراه گاو و گوسفندانشان، همراه بُزهایی که گاه نمی توان آنها را از هم تفکیک کرد.

تاریخ انتشار : ۱۶ شهریور, ۱۳۸۹ ۸:۳۲ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سخن روز

آغاز جنگ و حماسه مقاومت خرمشهر:‌ مصاحبه نشریه کار با اکبر دوستدار

خبر حمله عراق را در واقع ما با مشاهده بمباران اهواز و آبادان دریافت کردیم. هواپیماهای عراقی در همان ساعات اول، بسیاری از شهرهای خوزستان و جمعاً ده شهر کشور را بمباران کردند. البته هدف مقدم و اصلی آنها تسخیر برق آسای خرمشهر توسط نیروی زمینی بود که در نزدیکی مرز عراق قرار داشت. از قرار و طبق نقشه جنگی صدام، آبادان، اهواز، دزفول و سوسنگرد اهداف بعدی آنان بودند. ۱۲ لشکر زرهی عراق با همه تجهیزات بسوی خرمشهر سرازیر شده بودند.

مطالعه »
یادداشت

جنبش زن زندگی آزادی، به مثابه جنبش علیه سلطه و استبداد

یک سال از روزهایی که زنان به اعتراض به قتل حکومتی مهسا “ژینا” روسری های خود را بعنوان نماد و  سمبل اقتدار جمهوری اسلامی به آتش کشیده و با شعار “زن، زندگی، آزادی” همبستگی عمیق جهانیان را بخود جلب کردند،  گذشت. جنبشی که در یک سال گذشته شاهدش بودیم، یکباره آغاز نشده و پیش زمینه های آن به سال های سال قبل به  خصوص بعد از انقلاب ۵۷ بر میگردد.

مطالعه »
آخرین مطالب

شرایط کار پیک های تحویل غذا بسیار بد است!

کمی پس از اینکه اسد به عنوان یک پیک تمام وقت تحویل غذا، در واشنگتن دی سی شروع به کار کرد، حین کار توسط یک ماشین مورد صدمه قرار گرفت. دوچرخه الکتریکی که او برای کار تحویل غذا خریداری کرده بود، آسیب دیده ولی هنوز کار میکرد. وقتی اسد با شرکت ارسال کالا تماس گرفت تا آنها را از حادثه مطلع کند، شرکت از او خواست که به کارش ادامه داده و غذایی که حمل می کرد را تحویل مشتری بدهد …

بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها و فشار بر معلمان مدارس و استادان دانشگاه‌ها و دانشجویان!

صدور احکام پرشمار «تعلیق از تحصیل»، «تبعید و انتقال اجباری» و «اخراج» برای دانشجویان معترض، «لغو مجوز و منع فعالیت شماری از تشکل‌های دانشجویی» و موج اخراج ده‌ها استاد و اعضای هیات علمی از جمله اقدامات … دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی و مدیران دانشگاه‌ها علیه اعتراضات دانشگاهیان است.

افزایش ترک تحصیل در کشور

مدام بر تعداد کودکانی که یا پا به مدرسه نمی‌گذارند یا ترک تحصیل می‌کنند افزوده می‌شود. آنان نیز به جمع کثیر کودکان کار می‌پیوندند.

فرزندان ایران، این گل‌های خندان

باری با همهٔ این دردها و آلام ما به این نوباوگان باهوش و مبتکر که سازندهٔ آیندهٔ زیبا و معطر ایران رنگارنگند، باورمندیم و بیش از حد امیدواریم‌ و مطمئن‌یم که با فداکاری و ایثار والدینی که با «دلی خونین، لبی خندان» و آغوشی گشاده در مقابل فرزندان‌شان دارند، روزهای بسیار شادابی را پیش رو داریم و هم‌چنین با پیوستگی و تمرکز بر خواست‌های بر حق، کودکان و نوجوانان میهن‌مان در جهان کاملاً متفاوت آینده نقش‌های مثبتی بر عهده خواهند گرفت.

یادداشت

جنبش زن زندگی آزادی، به مثابه جنبش علیه سلطه و استبداد

یک سال از روزهایی که زنان به اعتراض به قتل حکومتی مهسا “ژینا” روسری های خود را بعنوان نماد و  سمبل اقتدار جمهوری اسلامی به آتش کشیده و با شعار “زن، زندگی، آزادی” همبستگی عمیق جهانیان را بخود جلب کردند،  گذشت. جنبشی که در یک سال گذشته شاهدش بودیم، یکباره آغاز نشده و پیش زمینه های آن به سال های سال قبل به  خصوص بعد از انقلاب ۵۷ بر میگردد.

مطالعه »
بیانیه ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
پيام ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
بیانیه ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

شرایط کار پیک های تحویل غذا بسیار بد است!

یک سال پس از آغاز جنبش “زن، زندگی آزادی” − تلاشی برای تحلیل وضعیت

بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها و فشار بر معلمان مدارس و استادان دانشگاه‌ها و دانشجویان!

افزایش ترک تحصیل در کشور

فرزندان ایران، این گل‌های خندان

بیانیهٔ مشترک جمعی از دانشجویان رشته‌های هنری دانشکدگان هنرهای زیبا و دانشگاه هنر تهران به‌ مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید