دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۴

دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۴

"ما چهره واقعی شهر هستیم"
فراموش نکنید، آقای مرتس، که بیشتر مهاجرانی که امروز در آلمان زندگی می‌کنند، داوطلبانه کشور خود را ترک نکرده‌اند؛ آنان قربانی جنگ‌ها، تخریب و سیاست‌هایی هستند که غرب در کشورهایشان...
۵ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار امور بین‌الملل سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار امور بین‌الملل سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
ادغام بانک آینده در بانک ملی؛ نجات الیگارشی با پول مردم
شهناز قراگزلو: نظام بانکی ایران، آن‌گونه که باید، دیگر در خدمت تولید و اشتغال نیست؛ بلکه به ابزاری در خدمت الیگارشی مالی و سیاسی بدل شده است. در چنین ساختاری،...
۵ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
راه اندازی اکانت‌های جعلی فارسی برای برجسته‌سازی رضا پهلوی!
بهرام رحمانی: یافته‌های نشریه اسرائيلی «هاآرتص» و مرکز تحقیقات«مارکر» نشان می‌دهد بخشی از حمایت‌های مطرح شده از رضا پهلوی در شبکه‌های اجتماعی ساختگی بوده و شبکه‌ای از حساب‌های جعلی فارسی‌زبان...
۵ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهرام رحمانی
نویسنده: بهرام رحمانی
آن نجار پیر
در همان عوالم کودکی شنیده بودم از بزرگ‌ترها که تابوت را برای آدم‌های ناصبور می‌سازند! و در قبرستان دیده بودم که پارچه سیاهی روی آن می‌کشند و اینگونه بود که...
۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
دعوت به شرکت در سمينار سيزدهم اتاق فکر چپ سبز | کمال اطهاری؛ اقتصاددان و پژوهشگر توسعه
دعوت به شرکت در سمينار سيزدهم اتاق فکر چپ سبز | کمال اطهاری؛ اقتصاددان و پژوهشگر توسعه سمينار سيزدهم اتاق فکر چپ سبز؛ دولت دموکراتیک توسعه‌بخش، به‌مثابه گام آغازین انکشاف...
۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
پایان انحصار، آغاز سیاست نو
علی جنوبی: اگر قرار است ایران از تاریکی بیرون آید، راهی جز عبور از منطق حذف وجود ندارد.قدرت باید از چنگ انحصار رها شود و به دست نهادهای پاسخ‌گو و...
۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی جنوبی
نویسنده: علی جنوبی
صلح بدون نقد امپریالیسم، صلح نیست
مهرزاد وطن‌آبادی: رفیق فرخ می‌گوید «طرح دو کشوری» راه نجات است، اما نمی‌پرسد کدام نیرو باید آن را تحقق بخشد. دولت‌های عربی که با اسرائیل پیمان امنیتی بسته‌اند؟ یا حاکمیت...
۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی

احساس فاجعە

من در این سالهای آخر، از زمانیکە کم کم احساس کردم کە باید بە یک سفر طولانی بروم، یکدفعە و بطور غیرمنتظرەای بە تلفیق این دو علاقەمند شدم. البتە این جوری هم نیست کە از هر کدام فقط یک نمونە توی ساکم باشد، نە، برعکس. نمونەهای متفاوت داشتەام، و دارم. بستە بە شرایط راە و سفر. و سفر آسان نمود اول (و نیافتاد مشکلها ابدا)، درست بخاطر همین تلفیق و نمونەهای متفاوت بود. سفر من بدبخت!... من بیچارە!

 
حادثە عجیبی بود، ولی باورکردنی،… باور کنید! موقعی کە در آن شب بدون ابر، اما عاری از ستارگان از قطار پیادە شدم، آنها را همراە خودم نداشتم. عجیب بود! من کە همیشە آدم بسیار دقیق و هشیاری بودم، اما این بار از بی مبالاتی خودم خشکم زد. وحشتزدە شدم. خوشبختانە چند ثانیەای طول نکشید کە بهوش آمدە، بلافاصلە بدنبال قطار دویدم، ولی قطار درهایش را بستەبود و داشت دور می شد. داد زدم، التماس کردم، گفتم کە من بدون آنها هیچ آیندەای نخواهم داشت،… من بدبخت!… من بیچارە! اما قطار راە خود را می رفت، بی هیچ گونە اعتنا و گوش شنوائی، درست در آن مسیری کە بە دشت بسیار بازی می خورد. چقدر قطار در عین دور شدن، دست یافتنی می نمود. من کە برای اولین بار بود در عمرم دوری و نزدیکی را با هم در یک لحظە تجربە می کردم، خیلی سریع از دویدن خستە شدم! 
 
موقعی کە ایستادم، تازە متوجە شدم کە مردم زل زل دارند بە من نگاە می کنند. بعدها بود کە فهمیدم در این شهر، سالهاست کسی دنبال قطار ندویدە بود. آنها خیلی سادە موقعیکە چیزی را جا می گذاشتند، با یک تلفن بە ایستگاە بعدی اطلاع دادە و روز بعد آن را در یک بستە پستی درست جلو در خانەاشان تحویل می گرفتند.
 
برگشتم و از دور بە ساکم خیرە شدم کە تک و تنها ایستادە و آنجا منتظر من بود. ساکی از جنس پوست خر، کە گاهی وقتها احساس می کردم بوی عرعر می داد. عرعری آمیختە بە بوی شاش. و شاید پدربزرگ خرە، زمانی در همین ایستگاە و البتە آن زمان هنوز دشت، جفتک پراکندە و از سنگینی بار روی دوشش، دندانکی ساییدە برهم، با لبهای باز بە آسمان، درظاهر خندیدە بود. و تنها من می دانم کە آن خندە ظاهری ابدا خندە نبودە است،… ابدا! من بدبخت خیالی!
 
با وجود احساس فاجعەای کە در من وجود داشت، اما از اینکە ساکم آنجا بود و من هنوز چیزکی داشتم، تبسمی لبانم را در خود گرفت. بە نظر من آدمی باید درست در لحظە از دست دادن چیزی یا چیزهایش، سریع بە یاد بیاورد کە هنوز خیلی چیزهای دیگری هست کە داردشان. احساسی خوب کە از جنس فاجعە می کاهد. هرچند، هر چیزی در حدود خود بی نظیر است و جایگزینی اش با دیگری تقریبا غیرممکن. من کە سالهاست با این بەیاد آوردنها تمرین مداوم می کنم، بە نزدیکی ساکم رسیدم، و درست هنگامیکە رسیدم، دوبارە احساس ناخوشایند چند لحظە قبل بە من بازگشت. 
 
بە ساکم خیرە شدم. رنگی خاکستری بر سفیدی بطن، و یا شاید برعکس. و اندرونش هنوز چە چیزهای دیگری هم. اگر این را زودتر می دانستم، بی گمان بدان شتابزدگی بە دنبال قطارە نمی دویدم. سعی کردم بە اندرون بیاندیشم. من بدبخت!… من بیچارە!… بیاد آوردم: یک دست لباس اضافە، بیجامە، لباس زیر، ادکلن ارزان قیمت بدبو، یک شیشە عطر کوچک تقریبا بی بو، جوراب، مسواک، خمیر، ریش تراش برقی و سرانجام دو کتاب (یک رمان و یک کتاب تاریخی). تبسمی لبانم را از هم گشود. من همیشە اینطوریم. موقعیکە ادبیات و تاریخ با هم توی ذهن و فکرم می آیند، فوری خوشحال می شوم. البتە باید عرض کنم کە فی البداهە نمی دانم چرا، اما موقعیکە فکرم را بە کار می اندازم و دوبارە خیال برم می دارد، می فهمم چرا. خیلی سادە، چونکە فکر می کنم تاریخ، ادبیات را می سازد و متقابلا هم، یعنی اینکە ادبیات هم تاریخ را می سازد. بقول معروف یک پیوند و ارتباط دیالکتیکی. البتە نمونە برای تزم هم دارم. الکی کە نمی گویم. نمونەام هم کتاب ‘دن آرام’ است. خیلی سادە. تاریخ، دن آرام را ساخت و بعد هنگامیکە شولوخوف دن آرام را نوشت، تاریخ هم ساختە شد. آن هم چە جوری! درست از نوع زندە و مارش گونەاش، آنطوری کە آدم می تواند حتی بعد از گذشتن سالهای مدید، هنگام خواندن متن، باز دوبارە و چند بارە صدای پای سربازان، آب رود و نواهای عاشقانە را بشنود. حتی بە جرات می توانم بگویم کە در این کتاب، چنان تاریخ و ادبیات با هم قاطی می شوند کە عین یک پیکر و یک وجود واحد می شوند،… درهم تنیدە، در واژەای مسمم بە نام ‘دن آرام’.
 
 آە کە از حرفای گندە، سر خودم هم درد می کند!
 
من در این سالهای آخر، از زمانیکە کم کم احساس کردم کە باید بە یک سفر طولانی بروم، یکدفعە و بطور غیرمنتظرەای بە تلفیق این دو علاقەمند شدم. البتە این جوری هم نیست کە از هر کدام فقط یک نمونە توی ساکم باشد، نە، برعکس. نمونەهای متفاوت داشتەام، و دارم. بستە بە شرایط راە و سفر. و سفر آسان نمود اول (و نیافتاد مشکلها ابدا)، درست بخاطر همین تلفیق و نمونەهای متفاوت بود. سفر من بدبخت!… من بیچارە!
 
بە ساک خیرە می شوم. خودم را کماکان خوشبخت می بینم. چونکە، ساکم را دارم با محتویات درونش، و نیز با احساسی کە بە من منتقل می کند: احساس اینکە هنوز مسافرم و می توانم با قطار بعدی، بعد از یک شب اتراق در این شهر غریب، بە راە خودم ادامە بدهم (اگرچە در مسیری خلاف رویاهایم). شبی خوب در یک هتل بی درجە، با ارزانترین غذاها و البتە با کتابهایم کە مهملات راە را مهمل تر می کنند. و چە خوب! 
 
در اثنائی کە من ایستادەام و کماکان با ساک همراهم در یک کلنجار ادبی ـ تاریخی ام، متوجە می شوم کە ایستگاە خلوت شدە است. مردم چقدر زود می روند! و اینکە چرا کسی منتظر قطار بعدی نیست، متعجبم می کند. نە، من نباید زیاد پاپیچ خردەریزەها بشوم. شب کماکان دیر وقت هست و من هرچە زودتر باید ایستگاە قطار را ترک کردە و بە شهر بروم. و درست هنگامیکە می خواهم دستم را درازکردە، ساک را برداشتە و بعنوان آخرین فرد، ایستگاە نیمە تاریک ـ نیمە روشن را ترک کنم، دوبارە احساس فاجعە چند لحظە پیش در من عروج می کند. از دولایی درآمدە و دوبارە مثل تیر چراغ برقها راست می شوم. دستم بە طرف خودم برمی گرد، درست در مسیر جیبهای پالتوم کە تا زانوهایم می رسد. 
 
من دستهایم را در قطار جاگذاشتە بودم. درست هنگامیکە از خواندن مداوم، پی در پی و بە نوبت دو کتاب ادبی و تاریخی خستە شدە بودم و خوابم گرفتە بود، آنها، بی ارادە روی صندلی افتادە بودند. بعد، هنگامیکە توسط مامور بیدار شدم کە دیر است و باید بجنبم، چنان هولکی پایین رفتە بودم کە یادم رفتە بودم برشان دارم. 
 
اما،… اما کی ساک را پایین آوردە بود؟… من،… یا!
 
آنهای داخل ساک هم دو تا بودند. 
  
تاریخ انتشار : ۱۹ شهریور, ۱۳۹۵ ۶:۴۱ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

فلسطین و وجدان بشریت، فراموش نمی‌کنند؛ صلح را فریاد می‌زنند!

می‌توان و باید در شادمانی مردم فلسطین و صلح‌خواهان واقعی در جهان به خاطر احتمال پایان نسل‌کشی تمام عیار در غزه شریک بود و در عین حال، هر گونه توهم در بارۀ نیات مبتکران طرح جدید را زدود. می‌توان و باید طرح ترامپ را به زانو درآمدن بزرگترین ماشین آدم‌کشی تاریخ بشر در برابر مردم مقاوم غزه دانست.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

پیمان ابراهیم؛ از نمایش صلح تا استمرار بحران

شهناز قراگزلو: هیچ بخش الزام‌آوری در متن پیمان ابراهیم وجود ندارد که تشکیل کشور مستقل فلسطین را تضمین کند. به همین دلیل، این پیمان بیش از آن‌که زمینه‌ساز صلحی پایدار باشد، به ابزاری برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل بدون حل مسئله‌ی فلسطین تبدیل شد. صلح پایدار در خاورمیانه تنها زمانی ممکن است که بر پایه‌ی به‌رسمیت شناختن دو دولت مستقل و برابر حقوق میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها بنا شود

مطالعه »

ادغام بانک آینده در بانک ملی؛ نجات الیگارشی با پول مردم

شهناز قراگزلو: نظام بانکی ایران، آن‌گونه که باید، دیگر در خدمت تولید و اشتغال نیست؛ بلکه به ابزاری در خدمت الیگارشی مالی و سیاسی بدل شده است. در چنین ساختاری، بانک‌ها نه واسطه‌های توسعه اقتصادی، بلکه ماشین‌های بازتوزیع رانت‌اند. بخش قابل‌توجهی از تسهیلات بانکی به جای حمایت از کارآفرینان و تولیدکنندگان واقعی، به شرکت‌های صوری یا پروژه‌های تجملی با مالکیت‌های پنهان اختصاص یافته است

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

“ما چهره واقعی شهر هستیم”

ادغام بانک آینده در بانک ملی؛ نجات الیگارشی با پول مردم

راه اندازی اکانت‌های جعلی فارسی برای برجسته‌سازی رضا پهلوی!

آن نجار پیر

دعوت به شرکت در سمینار سیزدهم اتاق فکر چپ سبز | کمال اطهاری؛ اقتصاددان و پژوهشگر توسعه

پایان انحصار، آغاز سیاست نو