سامانه اینترنتی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

GOL-768x768-1

۹ دی, ۱۴۰۴ ۱۸:۰۸

سه شنبه ۹ دی ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۸

کودک‌همسری؛ خشونت آگاهانه علیه کودک
شهناز قراگزلو: کودک‌همسری مسئله‌ای شخصی یا صرفاً فرهنگی نیست؛ انتخابی آگاهانه در سطح قانون، سیاست و گفتمان رسمی است. جامعه‌ای که ازدواج کودک را قانونی می‌کند، برایش آواز می‌سازد و...
۹ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
در سوگِ بیضایی و اندیشیدن در سرزمینی که حافظه را می‌سوزاند
سوگِ بهرام بیضایی، سوگِ یک فرد نیست؛ سوگِ اندیشیدن در زمانه‌ای است که اندیشه هزینه‌مند شده است. او نشان داد که هنر، اگر از پرسش تهی شود، به تزئین وضع...
۹ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی
بریژیت باردو: از ستارۀ سینما تا حامی حیوانات و سیاست‌های بحث‌برانگیز
باردو در خاطره‌ها باقی می‌ماند: زنی که به گفتۀ خودش جوانی و زیبایی خود را به مردان تقدیم کرد، اما زندگی و مواضعش نشان داد که او زنی مستقل، جسور،...
۹ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: احمد باقری
نویسنده: احمد باقری
بیمۀ تکمیلی یا پرداخت دوباره برای حقی که پیش‌تر پرداخت شده است؟
درمان، حقی قانونی و پیشاپیش پرداخت‌شده برای کارگران و بازنشستگان است و سازمان تأمین اجتماعی موظف است این حق را به‌طور کامل اجرا کند. بیمۀ تکمیلی هرگز نباید جایگزین تعهد...
۸ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار کارگری سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار کارگری سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
فروغ فرخزاد؛ تولد یک صدا
شهناز قراگزلو : در شعر فروغ، زن بودن نه یک نقش تحمیلی، که یک تجربه انسانی است. او "زن" را از حاشیه به متن آورد؛ زنی که عاشق می‌شود، می‌ترسد،...
۸ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
با یادِ رفیق غلامشاه مهربان؛ آرمان‌خواهِ استوار و «پدر» کودکان کار
غلامشاه مهربان تا پایان عمر، با باوری ریشه‌دار به عدالت اجتماعی و آرمان سوسیالیسم، به فعالیت سیاسی - اجتماعی و حقوق بشری ادامه داد و همواره به‌عنوان مدافع عدالت اجتماعی،...
۸ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: دبیرخانهٔ شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: دبیرخانهٔ شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
تحریم، حذف، اقتدارگرایی؛ چرا دو قطب متخاصم ایران هم‌منطق شده‌اند؟
محمد منظرپور | رسانه مستقل بن‌بست: در این گفت‌وگوی صریح و چالشی، با فرخ نگهدار درباره پدیده‌ای بحث‌برانگیز صحبت می‌کنیم: تشابهات رویکردی و عملی جناح رادیکال حاکمیت ایران و جناح...
۸ دی, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: محمد منظرپور | رسانه مستقل بن‌بست
نویسنده: محمد منظرپور | رسانه مستقل بن‌بست

بحرانی فراگیر – فتنه چیست و کی تمام می شود

خوانش طبقاتی یا خوانش جامعه شناسانه

تفاوت امپراتوری روم با امپراتوری "پارس" این بود که اولی از تنوع به وحدت رسیده بود، و دومی، وحدتی بود ضد تنوع (مجذوب). در اولی، وحدت اصل نبود، بلکه موقعیتی بود که باید از استقرارش پرهیز می شد، در حالیکه در دومی، وحدت اصل بود، و باید از خدشه به آن پرهیز می شد

تفاوت امپراتوری روم با امپراتوری “پارس” این بود که اولی از تنوع به وحدت رسیده بود، و دومی، وحدتی بود ضد تنوع (مجذوب). در اولی، وحدت اصل نبود، بلکه موقعیتی بود که باید از استقرارش پرهیز می شد، در حالیکه در دومی، وحدت اصل بود، و باید از خدشه به آن پرهیز می شد.

بر این اساس، وقتی شرایطی می شد که رومیها را به سمت وحدت تمام (مجذوب) می برد، بحران نمایان م یشد یا نشانه آن بود. در امپراتوری “پارسها”، وقتی شرایطی می شد که آنها را به سمت تنوع می برد، بحران نمایان می گشت و یا نشانه آن بود. در رومیها، وحدت مفهوم “آرمانی” ویا “عقیدتی” نداشت؛ در حالیکه، در پارسها وحدت مفهوم “آرمانی” و یا “عقیدتی” داشت. “غرب” حاصل نبرد “تایتانها” (خدایان) بود، و نبردی دایمی که همراه با پیروزی موقت یکی بر دیگران بود؛ “شرق” حاصل چنین نبردی نبوده است. در “غرب” خدا حاکمیت آسمان بر زمین بود، در حالیکه در “شرق” خدا حاصل یا حاکمیت زمین بر زمین بود، و یا زمین بر آسمان (سکولاریسم مطلق؟- این اشگال بنیادی خداشناسی و اساسا شکلگیری یا استحاله مذاهب در شرق بوده است). نتیجتا، خدای غربی آسمانی متولد شد و آسمانی ماند، در حالیکه خدای شرقی، زمینی بود و زمینی ماند، و یا به آسمان رانده شد. در اولی، خدا بازمین کاری نداشت چون وجودش سابقه زمینی نداشت، در حالیکه در دومی، پس از تصاحب زمین، بر آسمان حاکم می شود. خدای “شرقی” در تمام جزییات زمینی که خود حاصل تصاحبش بود، دخالت مطلق داشت- اساسا از این دخالت شکل گرفته بود در ذهنیت “شرق”، پدیده ها پس از “شستشو و پالایش”، به ثبت می رسیدند، در حالیکه در ذهنیت “غربی”، پدیده ها ناشسته و پالایش نشده، به ثبت می رسیدند؛ خدایی که جایگاهش آسمانی بود قادر بود همه چیز را “نشسته و نرفته” ببیند، در حالیکه خدای زمینی به آسمان منعکس شده، حاصل “شستشویی و پالایشی” کامل بوده است– شاهان و دربار و حاکمان را شسته و پالایش داده و بعد به آسمان میفرستند که خدایی کند. “مولوی و حافظ” و سایرین، دایما کارشان و حرفشان این بوده است. هردو از مضمون اصالت مطلق وحدت (از دست رفته) حرکت می کنند و در تمنای بازگشت به آن هستند. مولوی صحبت از “بمیرید بمیرید…” میکند- پاک شوید .. پاک شوید تا لایق جانان (کنایه همگانی به خدا) شوید. جهان زمینی محل “جداییهاست (ناپاکیها)- خدای “غرب” چون زیر و روی زمین را دایما می بیند، می داند که حاکم بر همینهاست، در حالیکه خدای “شرق” چنین نیست، خود را مظهر پاکی ها می داند و اساسا حاصل آنها، و درگاهش خلوص مطلق است و تنها چنین خلوصی را می پذیرد. خدای “غرب” خود حاصل “نبرد خدایان” است، و حاکمیت موقت یکی، و تداوم این نبرد ازلی و ابدی، و بهمین دلیل، “تفاوت و نبرد” را ناپاکی نمی شمرد و خود را بری از آن، و پس محتاج به “شستشوگریهای” حافظ و مولوی و مشابهین آنها نیست.

کلیسا این خدا را بزمین آورده بود، “شرقی” اش کرده بود- رنسانس در سیاست از این اتفاق پیشگیری کرد، و خدا نیز به “آسمان خودش” باز گشت.- به این اقدام بخطا “سکولاریسم ” گفته اند، در حالیکه خدا را به “خانه” اش که آسمان بود راندند و میکل آنجلو ها نیز با آثارشان از او تجلیل کردند. در “شرق” خدا از اول سکولار بود، و مشکل این بود که “خدای سکولار” به آسمان رفته بود، و در زمین، “پادشاهان و حکام” خود را وکیل او می دانستند، یا در حقیقت، روح خود را بعنوان خدا به آسمان فرستادند. بهمین دلیل، در شرق خدا نیست که باید سکولار می شد، بلکه باید خدا آسمانی می شد و نه دیگر بعنوان روح شاهان و حکامان – باستانی گری، و شاهی و سلطنت گری، در حقیقت، باید از خدا سلب میشد- اسلام در حقیقت مقهور “خدایان زمینی” شده بود، و سمت آسمانی خدا را فراموش کرده بود – بهمین دلیل، تمام کوششهای علمی و فلسفی را همراه با جنگهای “صلیبی” به کلیسای خدای زمینی شده باخت – این دستآوردها هنگامی شکوفا شدند و مبدل به تمدن جدید که خدای آسمانی که کلیسا بزمین آورده بود دوباره به آسمان باز گردانده شد – و اینچنین، انسان نیز در جایگاه خویش قرار داده شد. باید از “جمع آوری” سلطنت و خدایان زمینی پشتیبانی کرد که این مشگل تاریخی حل شود، و نه در بدر به خراطی اسلام ، دین ستیزی، و اسلام ستیزی پرداخت که عملا راه به جایی نخواهد برد و تنها زنجیره فتنه ها را طولانی تر خواهد کرد و جامعه را در عصر” قربانی انسان” برای خوشنودی و یا فرو نشاندن خشم خدا، نگه خواهد داشت.

 

برخورد ما – مهم نیست در سیاست یا غیر- نیز چنین است- این فرهنگ ماست و جاری در “خونمان”. حتی تمام نظرات و تجربیات “غرب” ( شامل مارکس) را گرفته و با “هفت آب شسته از کینه ها”، وانگه “لایق جانانشان” کرده ایم. برای ما، اصولا، فتنه به مفهوم همین “ناپاکیها و شستشو هاست”.- نه شروع دارد و نه پایان. شاعران ما، در مقابل، تنوع را در اشعارشان به حد “تنهایی زاهدانه” رسانده اند. مولوی در حالیکه از از دست رفتن وحدت می نالد، و همینطور حافظ، اما هردو جمع را تا مرزهای از هم پاشیدگی مطلق می برند – مولوی از این بابت فوق العاده است وقتی که می گوید “هر کسی از ظن خود شد یار من، و از درون من نجست اسرار من”- هیچکس شبیه هیچکس نیست، و این تنها تصوری باطل است که ما مشابه یکدیگر هستیم- اگنوسیتسیزم به بالاترین حد ممکن رسیده است؛ شکاکیت در اوج – ما به گفته “دانش من بجای رسیده است که میدانم که نادانم” ارزش اعلای اوج دانایی را داده ایم و هنوز می دهیم؛ بدینترتیب، ندانستن را ارزش می دانیم و کوشش برای دانستن را “عبث” می دانیم.

قرنها ما از یک پهلو به پهلوی دیگر چرخ زده ایم؛ وحدت گرای مطلق و زاران از “تفرقه” و سوخته در”تمنای”وحدت” (وصال)، و همزمان شکاکان مطلق که “هرکس از ظن خود شد یار دیگری” – سولیپسیسم مطلق.

این فرهنگ “دولت ساز” (استیت بیلدر) نمی تواند باشد زیرا به خود نیز مشکوک است. در تفکیک “دولت” (استیت) از “حکومت” (گاورنمنت)، اساسا، ناتوان است. زیرا، هم از درد مینالد و هم از درمان- درمان را باطل می داند چون درد را “بی دوا” می داند- برایش، نفس بودن هم منشاء درد است و هم خود درد “دردیست ورای مردن که آنرا دوا نباشد.” این سردرگمی، همان حالت حافظ است و “ضد و نقیض” مولوی. “جامه آلوده به می” – ناهوشیاری، مست شکاکیت ناشی از لاادریگری مطلق؛ از سر بازار تا “خانه”- تمنای وصال، و یقین به پاکی. شاید روزی قصدشان نقد و نشاندادن “مشگلات” بوده باشد، اما، در واقع پس از شکست از لشگر غم، بهمان “پایین و بالاکردن در بازار” یا ادامه دادند و یا “عارفانه کرانه گرفتند”.

 

مبارزه اجتماعی و اصولا نقد برای ما هدفش تحول وپیشرفت نیست، بلکه “تعالی” است، و از تعالی مفهوم “پاکی” را مد نظر داریم، و نه “تجزیه و تحلیل مستهلک به بحران رفته، و ترکیب در سطحی بالاتر و سازنده برای جانشینی”. تعالی نیز بمعنی پاکیزگی ذهنی است- روی کاغذ و در کلام – چیزی که با “مقوله ” تقیه هم معنی می باشد. در مبارزه اجتماعی هدف از گرفتن قدرت سیاسی و روش رسیدن به آن اینست که “پاکیزگی” را حاکم کنیم، و هرجا نشد، “تقیه” را شایع کنیم. همیشه حاصل جمع باید یا صفر و یا عددی ثابت شود- موفقیت یا ناکامی، شکست و پیروزی را نیز بر این اساس ارزیابی می کنیم. بهمین دلیل است که “سایتهایمان” فرقی با ورودی زیارتگاه ها ندارند، و افراد بعنوان مظاهر پاکی- معصومیت- نشان داده شده اند، و حتی، نوشته هایی با نام یا امضای افرادیکه پیش از وقایعی که در باره اش نوشته و اظهار نظر کرده اند از جهان رفته اند، نیز منتشر می کنیم. مقالات، بیشتر “قایم موشک” می شوند تا اظهار نظر – همان مشگل “حافظ و مولوی”. نظرات اعتبار ارزشی دارند و آنها را با واقعیت نمی سنجیم، بلکه واقعیت را با نظرات –ارزشها- اندازه می یریم و “املا یا انشاء مانند”، “غلطگیری و تصحیح” (تقیه) می کنیم. در پایان، حاصل جمع صفر یا عدد ثابت است و همگی برابر با عددی بنام “تقیه”. جدا “مرد” می خواهد که اصالت “وحدت نخستین”، و ناله “از دست رفتن آن” و تمنای “سوزان بازگشت به آن”، و بالاخره، هرکسی از ” ظن خود شد یار من” را به جمعبندی برساند. هگل را شاید بتوان بزرگترین مرد “جمعبندی” دانست- او نیز ناتوان است چون “واقعیت” دروغگوست و تقیه گر (لا پوشان) و این، کار تحقیق را اساسا ناممکن می کند، و یا بسیار مشگل. هرکس را مورد “پرسش” قرار میدهد، یا تقیه گراست، و یا بین دو قطب “ادعا و تکذیب” در نوسان است. بعلاوه هگل ، چون مدعی بود که “واقعیت گسترش اندیشه اوست”، می ترسد که او نیز “دروغگو و تقیه گر” از آب در آید- اتفاقی که اگر با آن سر سازش داشت، حتما، عمرش را بپای “جمعبندی اش” نمیگذاشت. سقراط را ارزشی کردن، شوکران نوش کرد، و گالیله را مصداق عینی “بهرحال میچرخد” نجات داد.

اگر نظریه “حفره سیاه” (بلک هول) درست باشد، مولوی و حافظ، و ما در “دهانه بلعنده” آن بوده و هستیم، و هگل “مخرج شکوفنده” آن می باشد. نه بدبینانه و شکاکانه، ما هم زمان و هم مکان را از دست داده ایم، و باید “مشق” را از سرنو شروع کنیم؛ متاسفانه بنظر می رسد که بسیاری اینرا یا نمی فهمند، یا نمی خواهند بفهمند، و یا هنوز به رستگارگری “حافظ و مولوی” و فرهنگ غالب و فراگیرمان مومن هستند- اشگال نظام حکومتی و جامعه یکیست؛ یا حداقل یک ریشه دارند. باید از اتهام زدن و جنگید ن پرهیز کرد، و بفکر عبور از این “حفره سیاه” و خروج از آن شد- خطای بسیار بزرگی است که حکومت موجود را “حفره سیاه” بدانیم؛ اینها نیز بخشی از آن هستند- ضمنا فراموش نکنیم که جهان تقریبا در قعر بحران است – بشر مرزبندی اش را با طبیعت از دست داده است، و این، شاید، بزرگترین بحرانیست که می شناسیم. اگر از “کشتی نوح” درکی کنایه یی داشته باشیم، امروز مشابه آنزمان است، هر کس در این کشتی بنیشیند “هم ماندگار خواهد بود و هم هستی بشر و موجودات دیگر را نیز تضمین کرده است”. جهان خود در حال بلعیده شدن در این “حفره سیاه” است، و از جهتی بنظر میآید که بسوی ما می آید و بخطا اینرا “حقانیت” خود دانسته و ادعا می کنیم “همگان در حال مثل ما شدن” هستند – نه بحران است که دارد فراگیر می شود. آیا ما قادر خواهیم شد نجات بیابیم، و همراه “همگان” از خروجی بگذریم، و یا پاکی را به “آلودگی” باز هم ترجیح داده و تصور می کنیم بدون “نقشه راه و فکر” می شود “به “رستگاری” –خروجی شکوفنده، نایل آمد. و وحشتناکترین وضعیت زمانی است که تصور شود که با “لوله تفنگ” میتوان، در تاریکی “حفره سیاه”، راهی به خروجی پیداکرد (به کی باید شلیک کرد)- خروج از “حفره سیاه” به “نقشه راه و فکر” محتاج است؛ پس “اعتقادی” می باشد، و تا لحظه خروج اصلا “نوری” را نمی توان دید یا رصد کرد که بسوی آن رفت- “حفره سیاه” همان “جهنم کمدی الهی ” دانته است که بر سر در آن نوشته شده بود ” تمام شک و تردیدهایتان را بیرون بگذارید و وارد شوید” – ما نیز باید “حافظ و مولوی و گذشتگان” را جلو این در رها کنیم- باید احساس و تصور و خیال موجوداتی را پیدا کنیم در لحظه یی که بسمت “کشتی نوح” می رفتند و بر آن سوار می شدند.

 

اظهار نظرها و مصاحبات را با کلید مارکس و لنین و طبقات نخوانیم، و با کلید جامعه شناسانه نیز چنین نکنیم- تا روز خروج از “حفره”، تنها باید با این کلید خوانده شوند- تنها “نور” نور “نقشه راه و فکر” است، و “ایمان” به رستگاری خروج از “حفره” – در “حفره” یکی از بزرگترین مشگلات اینستکه تاریک و روشن وجود ندارند که در لبه تلاقی آنها “پی” به چیزی ببریم.

همه از یک چیز می نالند- از تاریکی، و این برابریست – همه باید خلاص شوند.

یک چیز قطعی است که با کلید اول، این وضعیت “انقلاب” می نماید؛ و با کلید دوم، “عدم مطلق”.

بحث و گفتگوها و جانبداریها، متاسفانه، کلید “عدم مطلق” و طرفدارانش را بیشتر مستولی کرده اند.

“انقلاب”، نتیجتا، بعنوان ضد ارزش، بکناری نهاده شده است- و مفهوم ساختن را به تعبیر رذیلانه “خشونت” باخته است.

کسانی که درکشان “عدم مطلق” باشد، اجبارا خشونت طلب و خشونت آفرین هستند- عبرت “مجاهدین”- چون ترس راهنمای آنهاست، و پس تلافی جویی عملشان.

این شرایط، بسیار، مشابه پیش از پیروزی “ناسیونال- سوسیال” هاست و آلمان – دنباله “سازندگی” است.

قبلا، از مرحله “تجربه ایتالیا” گذشته است و از آن با شکست خارج شده است (خرده ناسیونالیسم کوته بین)- “اصلاحات” و پرچمش “ایران مال تمام ایرانیانست” که ما ایرانی میدانیم.

آیا اتصال قدرت سیاسی به “حافظان روحانی اسلام” قادر خواهد بود که “فاجعه” را دفع کند و یا اینکه فاجعه هولناک تر خواهد شد- (ائتلاف ایتالیا و آلمان- خرده ناسیونالیسم و “دنباله سازندگی”).

یعنی کسانی که درکشان “عدم مطلق” است، همه چیز را با هم خواهند “شست و برد”. این نکته متاسفانه در وقایع سالهای اخیر یا دیده نشده است و یا عوضی درک شده است. این همان ” ترس” است که بعنوان علت “به میدان آمدن” مطرح شد. هنوز سایتهایی با استناد به ” گذشته خطا”، اسرار دارند که “مواظب باشید” که ارثیه ها از بین نروند- اینها نیز، از همان کسانی که درکشان “عدم مطلق است” می باشند، منتها با پرچمی و کلامی”دگرگونه”.

آیا در خشونت شرکت داشته و یا خواهند داشت.

تحولات خواهند گفت.

تاریخ انتشار : ۷ اردیبهشت, ۱۳۹۰ ۷:۴۲ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

اعدام‌ها را متوقف کنید، حق حیات انسان‌ها را سلب و کرامت آنان را پایمال نکنید!

حق زندگی حق ذاتی، بنیادی و غیر قابل تعلیق انسان است. اعدام نقض این حق جهان‌شمول بشری و پایمال کردن ارزش و کرامت انسان است. مخالفت گروه‌ها، احزاب، نهادهای مدنی و نیروها و شهروندان مترقی ایران با اعدام سرمایهٔ عظیمی برای مقابله با این حکم غیرانسانی‌ست. همبستگی مجموعهٔ این نیروها در اعتراضات مسالمت‌آمیز به حکم اعدام، آن را به خواسته‌ای مشترک و غیرقابل اغماض تبدیل کرده است. ما به سهم خود با تأکید بر این ضرورت، حضور خود در کنار تمامی نیروهای سیاسی، نهادها و کنشگران راستین و مترقی عرصۀ حقوق بشر برای مشارکت در یک جنبش فراگیر ملی و میهنی برای لغو کامل مجازات اعدام در ایران را اعلام می‌کنیم.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

«بخوان که شهر سرود زن شود، که این وطن وطن شود»

این مستند حاصل هم‌نشینی دو نگاه زنانه است که هر یک از جایگاه خود، تصویری روشن از زن پیشتاز ایرانی، تحولات فرهنگی جامعه و برداشت و تحلیل خود را از ماهیت جنبش «زن، زندگی، آزادی» ارائه می‌دهند. استقبال گسترده از این اثر را می‌توان نشانه‌ای از نیاز جامعه به چنین روایت‌هایی دانست؛ روایت‌هایی که نه قهرمان می‌سازند و نه اسطوره، بلکه واقعیت را در پیوند با تاریخ و تجربۀ زیسته به تصویر می‌کشند.

مطالعه »

انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل…

گودرز اقتداری: با توجه به اینکه خانم ویلسون، شهردار سابق را ابزاری در دست تشکیلات حاکم بر حزب معرفی می‌کرد، به نظر می‌رسد کمک‌های مالی از طرف مولتی میلیونرهای سرمایه‌داری دیجیتالی در شهر که عمده ترین آنها آمازون، گوگل و مایکروسافت هستند و فهرست طولانی حمایت‌های سنتی حزبی در دید توده کارگران و کارکنانی‌که مجبور به زندگی در شهری هستند که عمیقا با مشکل مسکن و گرانی اجاره ها روبرو است، به ضرر او عمل کرده است.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

کودک‌همسری؛ خشونت آگاهانه علیه کودک

در سوگِ بیضایی و اندیشیدن در سرزمینی که حافظه را می‌سوزاند

بریژیت باردو: از ستارۀ سینما تا حامی حیوانات و سیاست‌های بحث‌برانگیز

بیمۀ تکمیلی یا پرداخت دوباره برای حقی که پیش‌تر پرداخت شده است؟

فروغ فرخزاد؛ تولد یک صدا

با یادِ رفیق غلامشاه مهربان؛ آرمان‌خواهِ استوار و «پدر» کودکان کار