دراین اواخراوضاع افغانستان به طور بیسابقه ای رو به وخامت گذاشته و رنج و عذاب بزرگی دامنگیر مردم شده است. این بدترشدن اوضاع با بیرون شدن نیروهای امریکائی رابطه مستقیم دارد که تبعات آن را می توان از زوایای مختلف مطرح ساخت. زاویه دیدی که به کثرت و تقریباً با استدلالی نزدیک به هم و پی هم تکرار می شود اینست که امریکائی ها در افغانستان با شکست مواجه شده و بدون اعتنا به سرنوشت ملیونها انسان جامعه دردکشیده افغانستان، گریز را ترجیح داده و مردم ر ابه حال خود در دهن گرگ طالب رها می کنند. در همین راستا عده دیگری می گویند افغانستان قبرستان امپراتوری ها است و امریکا نتوانست در افغانستان به اهداف خود دست بیابد و از این کشور با نامرادی فرار می کند.
این نوع استدلال که آسانترین و سطحی ترین راه توضیح وضع موجود است، سوالات زیادی را بی جواب می گذارد؛ مثلاً از جمله امریکائی ها وانمود می سازند که گویا برای مبارزه با تروریسم در افغانستان لنگر انداخته بودند و کارشان تمام شده است، آیا این درست است؟ و خیلی از سوالهای دیگر. در مجموع می توان گفت که حتی بر اساس همین منطق خودشان هم که جای شک و ابهام فراوان در آن باقی است، این کار پایان نیافته است. این که دیگر روشن است که ه رروزه مردم بی پناه افغانستان قربانی خونبارترین نوع تروریسم می شوند، ولی امریکا می گوید که به هدف خود در مبارزه با تروریسم، نایل آمده است. این که امریکا می گوید به اهداف خود در افغانستان دست یافته است، به طورعام حرف درستی است؛ فقط نحوه تعریف این اهداف است که در هاله ضخیم ابهام قراردارد. اهداف پنهانی امریکا برآورده شده است ولی آنچه رابه دروغ به نام هدف اصلی خود به خورد جهانیان داده و اسم مبارزه با تروریسم را بر آن گذاشته اند، نه تنها برآورده نشده بلکه در جهت مخالف سیر نموده است. درچنین وضعی، نمی توان به این نتیجه نرسید که امریکا مبارزه با تروریزم را بهانه ای قرارداده بود برای رسیدن به اهدافی که علنی نمی ساخت. هیچ منطق سالمی در همان سال ۲۰۰۱ نمی توانست بپذیرد که ولو اینکه امریکا قصد واقعی مبارزه با تروریسم نوع طالب و القاعده را می داشت، افغانستان آن محلی باشد که مرکز پیاده سازی چنین سیاستی قرار می گرفت.
بیست سال اشغال افغانستان زمانی کافی بود تا نشان بدهدکه این خودا مریکا است که به نحوی حساب شده تروریسم را در افغانستان جاری نگهداشته است تا به کمک آن از یکسو حضور اشغالگرانه خود را توجیه کند، و از جانب دیگر برنامه های درازمدت استراتژیک خود را پیاده کند؟ مگر نه اینست که پیاده نمودن سیاستهای کلانی چون تدارک دست درازی و ایجاد اغتشاش در آسیای میانه کاری است که به زمان کافی و امکانات بزرگ نیازدارد؟
کیست که نمی داند که امریکا در این عرصه ید طولانی دارد؟ همین به اصطلاح مجاهدین چه کسانی بودند و از کدام شیوه ها کار می گرفتند و چگونه به اعمالگران گوش به فرمان سی آی ای مبدل شدند؟ مگر تروریست تر از اینها می شد در آن زمان پیداکرد؟ در حالیکه امریکا آنان را قهرمانان و مبارزین راه آزادی، مجاهدین فی سبیل الله و غیره می نامیدند. امریکا از لحاظ اخلاقی با تروریسم مشکلی ندارد. فقط در آنجاهائی تروریسم برایش بد است که در برابر او امرش تمکین نکند. گذشته از همه سودپرورش مخفیانه تروریسم برای واشنگتن آن قدر با اهمیت و زیاد است که صدمات ضمنی ای راکه دراین عرصه متحمل می شود به مراتب کمتر از آن است که بتوان تصورکرد. مثلاً تلفات امریکائی ها در این بیست سالی که افغانستان را به اشغال درآورده است و سیاستهای براندازانه برعلیه همسایگان را تدارک می بیند کمتر از سه هزار نفر است؛ یعنی کمتر از ۱۵۰نفر در سال. این رقم برای یک جنگ با این اهمیت و با آوردن ده هاهزار نفر واقعاً به «حساب نمی آید». آیا این واقعیت را می توان تنها به نیرومندی تکنیکی و وسایل پیشرفته نظامی امریکا محدودساخت؟ آیا اینچنین محاسبه ای در منطق روزگار ما می گنجد؟ اگر نه پس چرا چنین است؟ به نظر من دلیل این امر را باید در کنار نیرومندی ارتش امریکا، عمدتاً در مساعدت وضع و عدم وجود جنگ واقعی علیه امریکائی ها دید. در همین مدت چندین صد هزار نفر از افراد نظامی و اهالی غیرنظامی افغانستان کشته شده و صدها هزار نفر مجروح شده اند. وانگهی امروز مگر تروریسم طالبی با تمام نیرو عمل نمی کند که امریکا مبارزه بر علیه آن را پایان یافته تلقی و تبلیغ می کند؟ پس معلوم می شود که امریکائی ها به دو میزان و دو شیوه متضاد تروریسم را برمی تابند. در واقع امروز افغانستان به یکی ازعمده ترین مراکز تجمع افراطی ترین تروریست های تمام عالم مبدل شده است؛ انتقال گزینشی و بی سروصدای داعشی های شکست خورده در سوریه (عمدتاً دارای منشاء آسیای میانه و قفقازی مانند چچن ها، ازبکها، تاجیکها و غیره) افراد مربوط به القاعده، حزب تحریر و دیگر افراطی های بنیادگرا در طول سالها، در کنار طالبان به مناطق شمال افغانستان بر کسی پوشیده نمانده است. حتی همین آقای کرزی که تام و تمام از یک فردعادی به یک «رهبر»به وسیله سی آی ای پرداخته شده است، ساله اقبل و بارها از اینکه هلیکوبترهای امریکائی جنگجویان ناشناس را به نقاط مختلف افغانستان جابجا می کنند، نالیده است. این گروه های خشن تروریست از روی تصادف یا برای سپری نمودن تعطیلات در کشور جنگ زده افغانستان گردنیامده اند. می ماند اینکه مردم بی پناه افغانستان در لای چرخهای خردکننده این سیاست دو رویه امریکا در حال تباه شدن هستند. پس تنها بیرون شدن امریکائی ها باعث ایجاد این فضای مغشوش نگرانی آور ترور و بی نظمی نیست بلکه ماندن پنهانی امریکا و آغاز مرحله جدید سیاستهای آن باعث ایجاد چنین بحرانی می شود.
بعضاً دیده می شود که زاویه های دیدی درباره وضع موجود مطرح می شود که بیشتر به سطح قضایا و ظاهر حوادث اتفاق افتیده توجه صورت می گیرد تا چرائی حدوث این حوادث و در نتیجه راه حل هائی هم که مطرح می شود با واقعیتهای روی صحنه زندگی پر از ادبار مردم افغانستان جور درنمی آید. مثل اًطرحهای برخاسته از وجدان انسان دوستانه عده ای چون طرح مصالحه و آشتی ملی، وحدت ملی و اعلام بیطرفی(!) افغانستان (کشور تحت اشغال و بیطرفی؟) و غیره که در نفس خود طرحهای بسیار منزه و شریفانه ای است، اما در کشوری که اداره آن دست بیگانگان است و این بیگانگان که اشغال و حضور دو امدار و تاثیرگذاری خود بر سرنوشت کشور ما را در افتراق و دشمنی ارکان مختلفه این وطن می بینند چگونه حاضر خواهندشد چنین امری را اجازه عملی شدن بدهند؟ در نتیجه این طرح ها چیزی جز یک آرزوی خوب نیست. مسایل افغانستان ذوجوانب و به طورعمیقی بغرنج است. برای درک این بغرنجی باید به ریشه و منشاء معضلات رفت و راه حل را جستجوکرد. تا مردم افغانستان صاحب کشور خود نباشند و در تصمیم گیری آزاد نباشند، این معضلات باقی خواهدماند. از آنجائیکه حوادث کنونی در کشور ما بسیار دلخراش و برای مردم ما خردکننده است، معمولاً تمام توجه به خودِ این حوادث معطوف می شود در حالیکه اصولاً درباره علل وقوع این حوادث باید توجه شود. واقعیت را در این میان چگونه باید جست؛ برای روزهای در پیش رو چه سرنوشتی را برای مردم افغانستان می توان پیشبینی کرد؟
اولتر از همه باید گفت که بغرنجی اوضاع افغانستان نه در سرشت و سرنوشت مردم افغانستان و نه در فوق العادگی خود این جنگ است. بغرنجی را در سیاستهای تاکنون اعمال شده امریکا در افغانستان باید دید.
نباید از یادبرد که اشغال افغانستان در شرایط فوق سهل برای امریکائی ها اتفاق افتید. اشغال افغانستان در شرایط ناشی از پایان جنگ سرد و در میدانی بدون حریف نیرومند و مصمم بین المللی در نوع خود یک استثنا است. از برکت همین شرایط استثنائی استراتژیستهای امریکائی توانستند با راحتی سیاست درازمدت این اشغال را تنظیم کنند، و با راحتی زمینه های تحقق مراحل بعدی را آماده سازند. اگر بپذیریم که اشغال افغانستان نه آنطوریکه امریکا ادعامی کند و سادەلوحان می پذیرند که برای سرکوب تروریسم انجام شده است، بلکه برای پیشروی امریکا و تسلط برآسیای میانه و ایران وضدیت با روسیه و چین براه انداخته شده است، پس باید پذیرفت که کار امریکا در افغانستان به پایان نرسیده است. در شرایطی که افغانستان از موقعیت استراتیژیک بی مثالی، برای امریکا، در منطقه ما برخورداراست و در محراق توجه سیاست سازان امریکائی قراردارد، حکم منطقی ای را که می توان ابرازکرد اینست که امریکا برای درازمدت به افغانستان دل بسته است. بر این اساس، سالها قبل یکی از ژنرالهای بسیار بالارتبه آمریکائی گفت: ما برای حداقل پنجاه سال درا فغانستان می مانیم. او با این اعتراف دقیق ترین تعریفی از اشغال افغانستان را ارائه داد.
واقعیت اینست که امریکا از برکت شرایط مساعدی که بافروپاشی شوروی نصیب شده بود، توانست با خیال راحت استراتژی بزرگ ابعادی را تنظیم کرده و براه اندازدکه وضع امروزی افغانستان از تبعات و اهداف عمده آن بود. افغانستان در حال قربانی شدن برای امیال توسعه طلبانه امریکادراین منطقه داغ جهانی شده است. به احتمال قوی چنین وضع مغشوش و فلاکت بار مشحون از جنگ و کشتار به ویژه درولایات (استان های) شمالی افغانستان زمینه سازی برای جنگهای خونینی است که امریکا بر پایه آن برای آسیای میانه درنظرگرفته است. آیا تشدید حملات بر شهرستانها و نزدیک شدن تروریستها به مراکز شهرهای بزرگ شمال و شمال شرق افغانستان پیش درآمد اغتشاش در آسیای میانه و انتقال جغرافیائی جنگ از افغانستان به آسیای میانه به ویژه تاجیکستان نخواهدبود؟ این سوالی است که برحق ذهن بسیاری ازرهبران آسیای میانه وروسیه و چین را به خود مشغول داشته است. اظهارات اخیر ولادیمیر پوتین، سرگی لاوروف، امام علی رحمان رئیس جمهور تاجیکستان و وانگ یی وزیرامورخارجه چین در این مورد به اندازه کافی گویا است.
زمانی برژینسکی جنگ داخلی در افغانستان و کشتن اهالی این کشور به دست یکدیگر را بهترین وسیله انتقام گیری از شوروی و سوسیالیزم می دانست. امروز ادامه دهندگان راه او ایجاد سردرگمی، مغشوش ساختن وضع، ایجاد بحران و خطر برای مردم عادی و نیرومندسازی تصنعی تروریسم و افراطی ها در افغانستان را وسیله ای برای انتقال جغرافیائی جنگ در آسیای میانه می دانند.
از جانب دیگر بیرون بردن نیروهای امریکائی ازافغانستان، معنی بیرون کشیدن آنها از معرکه های خونینی که براه خواهدافتاد، نیست؟ آیا در پی بیرون شدن بخش علنی و مشهود نیروهای امریکائی از افغانستان ماجراهای ناگفته و غیرقابل پیش بینی ای در آسیای میانه رخ نخواهدداد؟ با دریغ فراوان باید گفت که چنین وضعی رنجهای فراوان و قربانی های بی شماری را بر مردم ما تحمیل خواهدکرد.
چهارشنبه .۳ تیر ۱۴۰۰ / ۲۱ جولای ۲۰۲۱