فردگرائی سیاسی(در سیاست)
چنین تحولی دو پیآمد بههمراه داشت. وارد شدن سیاست به زندگی خصوصی و حتی اتاق خواب مردم باعث شد تا شهروندان بمثابه فرد احساس مسئولیت سیاسی بیشتری بکنند. بهبود و گسترش منابع خبری و اطلاعاتی و به طبع آن دسترسی مردم به این امکان چهارچوبها و مرزهای انعکاس و دریافت اطلاعات، دانش و اخبار را بگونهای شگفتانگیز فراختر کرد. شهروندان این امکان را یافتند تا تازههای سیاسی، علمی و اجتماعی را دریافت کنند و دانش خود را بالا ببرند. بالارفتن ظرفیت دریافت دانش و اطلاعات باعث پیچیدگی بیشتر مسائل شد و موضعگیری برای مردم، بویژه آن بخش که فاقد دانش سیاسی کافی بودند که بدانند و بتوانند موضعگیری و مسئولیت سیاسی خود را درک کنند، دشوارتر شد. فقدان چنین درایت سیاسی باعث رشد احساس بیهودگی و بی خیالی و در نتیجه روحیهٔ تسلیم و عدم درگیر شدن در سیاست شد. در حالیکه بخش دیگری از مردم بگونهای دیگر عکسالعمل نشان دادند. این دسته با رشد امکانات ارتباطی و اطلاع رسانی احساس کردند که فضا و شرایط برای عمل سیاسی بهتر و وسیعتر شده است. (سوربوم، ۲۰۰۲).
تحولات فوق تأثیر سیاست بر شیوهٔ زندگی انسانها را نیز بهمراه داشت. فردیت با سیاست آمیخته و سیاست بخشی از زندگی شد. مفهوم سیاست دیگر تنها انداختن برگهٔ انتخابات به صندوق اخذ رأی نبود بلکه مفهوم آن عمیقتر شد. سیاست یعنی اینکه ما چگونه زندگی میکنیم. لباس پوشیدن (انتخاب نوع پوشاک، مارک آن و یا مواد خوراکی که در مزارع کشاورزی اکولوژیک پرورش یافتهاند)، و حتی جدا سازی زبالهها خود نوعی قبول مسئولیت در روند تحولات اجتماعی است. هوکن تورن از ترمهائی مانند “سیاست استیل زندگی” و “سیاست فرم زندگی” نام میبرد. او ترم اول را بیشتر نوعی از شیوهٔ زندگی میداند که بر پایهٔ سیاست مصرفی بنا شده است در حالیکه دومی را آن شیوه از زندگی اجتماعی میداند که در تلاش برای دست یافتن شکال آلترناتیو زندگی کردن مانند کئوپراتیوهای نگهداری از کودکان و گزینههای عادلانه در مناسبات تجاری … میباشد. تورن همچنین از ترمی بنام “اتـوپـی اشکال برخورد” استفاده میکند. آینده امروز شروع میشود و بنای آن از همین حالا آغاز میگردد. (تورن، ۲۰۰۲). چنین تحولی در واقع از همان آغاز دههٔ ۱۹۶۰ طلیعهٔ خود را ینمایش گذاشت. یعنی از زمانیکه باور عمومی به “حقیقت بزرگ” فرو ریخت. علیرغم این، بارقههای این اعتقاد در تفکر بخش اندکی از انسانها بعنوان یک اتوپی به حیات خود ادامه داد. دیگر “طراحان بزرگ” وجود نداشتند. همه در سیاست شرکت داشتند و باید دیده میشدند. عرصهٔ کارزار نوینی که رشد کرده بود، همه را در خود جا میداد و به همه مربوط میشد. سیاست فردی شد. و افراد سیاسی شدند. این دگرگونی بدونشک بر خواستههای سیاسی که مطرح میشد تأثیر نیز گذاشت.
همانگونه که جامعه شناس معروف خانم آدریانه سوربوم نیز اشاره میکند، بسیار مهم است که
فردگرائی سیاسی را با فردگرائی (اندویدآلیسم) یکسان تلقی نکرد. فردگرائی سیاسی لزوماً به معنای کم شدن و یا عدم درگیر شدن در سیاست نیست. بلکه برعکس، خود یک اصطلاح نوین سیاسی است، بدین معنا که فرد بعنوان جزء مجرد با توان بیشتر در عرصهٔ سیاسی فعالیت کند و هویت خود را از
این طریق متحول نماید. همچنین باید توجه داشت که فردگرائی بمعنای این هم نیست که فرد سیاسی خواهان همکاری و فعالیت مشترک با دیگر عناصر و نحلههای سیاسی نمیباشد. فردگرائی را میتوان در واقع نوعی بازنگری در سیاست تلقی کرد که تلاش دارد مرز بین هرآنچه که مربوط به جمع و مسئولیت جمعی است را مشخص کند. (سوربوم، ۲۰۰۱).
جنبش عدالتخواهانهٔ بینالمللی و محیط زیست:
کنفرانس محیط زیست در ریودوژانیرو سکوتی را که به بخش عظیمی از حرکت اعتراضی در دههٔ ۱۹۸۰ تحمیل شده بود شکست. جنبش زیستمحیطی یکبار دیگر سربرآورد و در معرض دید جهانیان قرار گرفت. علت چنین گشایشی در درجهٔ اول شاید بستگی به گسترش و فعالتر شدن جنبش و حادتر شدن مسئلهٔ محیط زیست و تحمیل دیالوگ به کـُـنشگران سیاسی و اقتصادی، داشت. درگیر و فعالتر شدن جامعهٔ مدنی لازم بود تا اهمیت پرداختن به خطر تخریب محیط زیست و رابطهٔ مستقیم آن را با بازار و ثبات دولتها، به تصمیم گیرندگان سیاسی بفهماند. بهبود محیط زیست، تغییر و انطباق سازی شیوهٔ زندگی بر امکانات موجود میحط زیست را طلب میکرد. عامل اصلی بازدارنده در این راه دیسکورس هژمون بود که بهینهسازی تغییر در تفکر را اجتنابناپذیر میکرد. نئولیبرالیسم غالب بود و اقتصاد بازار در ایدئولوژی زدائی جنبشهای اجتماعی به موفقیتهای چشمگیری نائل آمده بود. جنبشهای اجتماعی و از آن جمله جنبش محیط زیست پراکنده و فاقد آن نیروی لازم بود تا بتواند جایگاهی که پاسخگوی این ضرورت باشد را اشغال نماید. در این رابطه حرکتی که به دستور کار ۲۱ معروف شد توانست در به حرکت در آوردن دینامیسم این جنبش نقش ویژهای ایفا نماید. این حرکت گرچه از یک کمون (منطقهٔ شهری) شروع شد ولی موفق شد تا با تبلیغات خود رابطهٔ بین مسائل محیط زیست در عرصهٔ بینالمللی و محلی و اهمیت فعال شدن آنها را در این رابطه نشان دهد. برآیند این حرکتها بود که بهکنفرانس ریــو امکان داد تا اهمیت و درهم تنیدگی توسعهٔ با ثبات و مبارزه با فقر را در دستورکار قرار دهد. برگزاری این کنفرانس و مسائل مطرح شده در آن همگرائی و همکاری گستردهٔ جنبشهای زیستمحیطی را بهمراه داشت. پیآمد این تحول، ظهور و رشد جنبشی شد که جنبش عدالتخواهی بینالمللی نام گرفت.
پس از این کنفرانس بود که هزاران سازمان فعال غیر وابسطه بینالمللی در اقصاء نقاط جهان سربرآوردند.(ای. ان. جی. او). براساس آمار منتشر شده از طرف سازمان ملل تعداد این سازمانها در حال حاضر بالغ بر ۴۰۰۰۰ میباشد. براساس گزارش “برنامهٔ توسعهٔ سازمان ملل” حدود ۲۰۰۰۰ شبکهٔ ان. جی. او در عرصهٔ بینالمللی فعال هستند. در نیمهٔ دههٔ ۱۹۹۰ متجاوز از یک میلیون جنبش مردمی در هند فعال بودند. این رقم در برزیل به ۲۱۰۰۰۰ میرسید.
دلنگرانی جنبش سیاسی پسامدرنیسم عدالتخواهی بینالمللی از جنس دلمشغولی کیف پول طبقهٔ کارگر کشورها نبود. گلوبالیزاسیون دانش و شناخت شهروندان از شرایط جهانی و منافع مشترک آنها را ارتقاء داد. (تورن، ۲۰۰۲). برخورد با معضلات بینالمللی برپایهٔ همبستگی بنا شد. علت این چنین همبستگی نگرانی از پیآمدهای منفی سیستم جهانی شدن بود. این امر باعث شد تا شهروندان جهان به این باور برسند که دیر یا زود این تأثیرات منفی بر شرایط زندگی آنها نیز تأثیر خواهد
گذاشت. تا این زمان باور به دولتهای رفاه ملی و توانمندی آنها در بکارگیری سیاست بازتقسیم بخشی از ارزش اضافی در برآوردن خواستههای مردم، حاکم بود. اما اعتقاد به چنین باوری در بستر اصلی رشد جنبش همبستگی در عرصهٔ بینالمللی دیگر وجود نداشت. تحولات بینالمللی باعث کاهش
تمایل کشورها و ارگانهای سنتی یاری رسانی شده بود. بموازات روند رشد احساس همدردی و مسئولیت در قبال فقر و بدهکاریهای کشورهای فقیر در بین نسل جوان، رشد دانش بینالمللی در بین آنها نیز رشد یافت. تحول در دانش سیاسی، موجب فعال شدن جوانان در مسائل بینالمللی و کانالیزه شدن جنبش آنها در راستای به چالش کشیدن نظم غیرعادلانهٔ جهانی شد. وجه تمایز این جنبش بر خلاف جنبش همبستگی گذشته که بر بنیاد یارانه رسانی شکل گرفته بود، در نشانه رفتن کل نظام ناظر بر اقتصاد جهانی بود. نیروی محرکه بسیاری از عناصر فعال جنبشهای عدالتخواهی بینالمللی رسیدن به این درک و احساس مسئولیت بود که ما همه شهروندان جهان و بویژه کشورهای غربی مسئولیت این قوانین غیرعادلانه را بدوش میکشیم. فقر، معضل مشترک ماست. ولی متأسفانه نهادهای معین و با صلاحیت بینالمللی برای اتخاذ راهکارهای سیاسی مناسب وجود ندارند تا بتوانند این اعتراضات را به آنجا کانالیزه کند. این کمبود خشم و عصیان و سرکشی را موجب شد.
ادامه دارد
—————-
این ترجمه و سایر ترجمهها در سایت من نیز درج شده: