مقدمه: سه رژیم رضا شاه و محمدرضا پهلوى و جمهورى اسلامى در سرکوب ملتها و اقوام ساکن ایران بهعنوان حکومت نقش بهسزایى داشتهاند. رضا شاه به بهانه تشکیل دولت واحد و متمرکز ایران و محمدرضا پسرش به بهانه نجات ایران از تجزیه و جمهورى اسلامى به بهانه سرکوب اشرار و ضدانقلاب و جارى کردن اسلام به سرکوب دست زدهاند. همگى این سرکوبها درشکل نظامى و با لشکرکشى همراه بوده اند. اخیرا سلطنتطلبان که به شوینیست بودن مشهور هستند و گاه در دشمنى با زبانها وملتهاى دیگر راه افراط را به حد اعلاء مىرسانند، مىخواهند بر ملتکشى سرانشان مهر مثبتزده و همگى اینها را در جهت نجات ایران جلوه دهند. جمهورى اسلامى هم که بنا به دلایل تعصب خشک دینى و دشمنى با ملیتهاى ایران و نداى حقطالبانهشان دشمنى آشکار مىورزد، بد نمىداند که به این مشترکات خود و سلطنت به نحوى مهر تائید زده و حرکات حقطلبانه در ایران را مخالف یکپارچگى ایران بداند.
مهم این است که متاسفانه تبلیغات جمهورى اسلامى و سلطنتطلبان بر برخى از روشنفکران ایرانى کارگر شده و گاه آنها هم به این صفوف ضدملى مىپیوندند و ازچهرهء خشن و نظامى رضا شاه مىخواهند نقش فردی ناجى و مترقى را بازی کند. آنها فراموش کردند که کسىکه سواد چندانى براى اداره کشورى عقبمانده نداشته است، چگونه مىتوانسته است همه مشکلات را با زور و استبداد حل کند. به نقل از کتاب من وبرادرم، خاطرات اشرف پهلوى، رضا شاه حتى ازنظر دخترش اشرف پهلوى فردى خشن بوده است که او و خواهرش شمس را به زور به شوهر داده است. این خود ثابت مىکند چگونه همچون مرد خشنى هم مىتوانسته است براى یک مملکت خطرناک باشد وهم مى توانسته است که مورد سوءاستفاده بیگانگان مثل انگلیس استعمارى درآن زمان قرارگیرد تا به سرکوب جنبشهاى آزادیخواهى نظیر انقلاب گیلان و… بپردازد. رضا شاه به بهانه سرکوب خوانین، به سرکوب آزادیخواهان که در آنزمان سراسر ایران را فراگرفته بود مى پردازد و بعدا خود ازبزرگترین فئودالهاى ایران مىشود.
این نوشته متمرکز است برنوشتههاى مستقیم درمورد مسائل ملى و از دیگر مسائل تا نوشتههاى دیگر درمىگذرد و هدفش آنست که روشن کند که سرکوب تا کجا و به چه بهانهاى بوده است، اشرف پهلوى مىنویسد: ” ما نسبت به زمانى که پدرم شروع به نظام دادن ووحدت بخشیدن به ولایات و روستاهاى پراکندهء ایران کرده بود صد وهشتاد درجه تغییرکرده بودیم. او این کار را از طریق قراردادن سازمان ادارى شهرها و روستاها در تحت اداره و کنترل دولت مرکزى انجام داد. لکن اکنون برادرم در مسیر تمرکز وپیشرفت گام برمى داشت، مى دانست که ساکنان شهرها وروستاها به این مرحله برسند که خود را اول ایرانى، و بعد کرد وبلوچ وآذربایجانى بدانند، زمان آن فرا رسیده است که او بخشى ازقدرت را به استانها ومناطق مختلف بازگرداند. او عملا برنامه عدم تمرکز را تهیه دیده بود، نه فقط به خاطر جلوگیرى ازبرخى زیادهرویهاى بوروکراتیک، بلکه بیشتر درپاسخ به واقعیات چندگانگى قومى درایران” (اشرف پهلوى ١٣۷۶، ص ٣۴٠-٣۴١ )
در اینجا چندین نکته نهفته است و آن اینکه رضا شاه تمرکز را بهعبارت خود برقرار کرد. محمد رضا پهلوى برنامه برچیدن آن را مىچید. این نوشته اشرف گواهى این است که پدرش تنها به دولت مرکزى به سبک خودش و آنهم از نوع نظامى معتقد بوده است و بر اساس تربیت نظامیش از حکومت فقط سربازخانه را مىدیده است.
در یکى ازکتابهاى منتشر شده از سوى جمهورى اسلامى (موسسه اطلاعات) سندى از اردشیر جى مشاور از نزدیکان انگلیس و مشاور رضا شاه بسال ١۹٣١ آمده است که در بخشى به مسائل ملى ایران اختصاص دارد. جداى ازصحت وسقم و چرایى انتشار این سند از طرف جمهورى اسلامى، اهمیت در نحوهء نگرش به مسائل ملى وتشابه نگرشهاى تحقیرکننده به ملیتهاى ایران از طرف حکام ونزدیکان آن است. درکتاب مزبور دررابطه با ملیتها وقومهاى ایرانى ازقول اردشیرجى مستقیما آمده است: ” تجربه من نشان داد که تمایل واستعداد ذاتى خیانت به ایران در قبائل قشقایى بسیارزیاد است و به هیچوجه پاىبند اصولى نیستند. بختیاریها برخلاف آنچه ظاهرشان نشان مىدهد سستعنصر و وفادارىشان مدام دستخوش نوسانات سیاسى زمانه است. اکراد که ازلحاظ نژاد قومى ایرانى هستند باید تحت مراقبت دائمى سیاسى باشند زیرا کمتر از دو میلیون کرد در خارج از سرحدات ایران بوده و مىتوانند آلت دست دول ذینفوذ و علاقه[مند] قرارگیرند وبه همین جهت است که هم اکنون تعدادى از مامورین انگلیسى با مطالعه زبان وعادات و رسوم اکراد در میان آنها خدمت مىکنند. تراکمه که از نژادٌ تاتارهستند نیز چندان قابل اعتماد نبوده و مامورین روسى در میان آنها در هر دو سوى مرز ایران به سرمىبرند. عشیرههاى کوچک بیشتر راهزن هستند تا چیز دیگر. در جنوب قبائل عرب غیر ایرانى هستند وهم خود را غیرایرانى مىدانند و با توجه به وضعى که در مسُپتیمیا (عراق) وجود دارد باید به هر تدبیرى شده این اقلیت عرب حل شده و موجودتیش را از دست بدهد. در سال ١۹١٢ ماموریت یافتم که به جدال ومرافعه بین خوانین بختیارى وشیخ محمره بر سر اینکه شوشتر و دزفول باید در حیطه قدرت بختیاریها باشد یا شیخ رسیدگى کنم. سرانجام با مذاکره با شیخ از یکطرف و سردار جنگ ایلخانى بختیارى ازسوى دیگر موافقتنامهاى تنظیم شد و بنا به اصرار و خواهش طرفین امضاء کننده درکنسولگرى و دفتر نماینده سیاسى انگلیس در محمره و بوشهر درج و ثبت شد که رسمیت پیدا کند.” (ظهور و سقوط پهلوى ١٣۶۹، ص ١۵۴)
این نوشتهها نشاندهندهء آن است که اصولا رضا شاه و اطرافیانشان بهدیده مثبت به ملیتهاى ساکن ایران نگاه نداشتند وهمانا از سلاح سرکوب برعلیه آنها تا حدى نابودى استفاده مىکردهاند. در دوران رضاخان جنبشهاى مردمى و مترقى بیشمارى در اکناف ایران نظیر قیام جنگل در گیلان و قیام خیابانى در آذربایجان و قیام خراسان همگى بنام تهدید بیگانه سرکوب شدند. حرکتهاى آزادیخواهانه ومترقى در ایران آنزمان کم نبودند که بهواسطه رضا شاه و روادید انگلیس براى جلوگیرى از رشد بلشویسم سرکوب شدند. اصولا رضا شاه را کشف وبر سر کار آوردند تا استبدادى در ایران حاکم شود و همهء حرکتهاى مترقى و آزادیخواه درهمهء سطوح ایران سرکوب شود. چون با وجود جنبش مشروطه ایران مى رفت تا که کشور به مسیر ترقى و پیشرفت بپیوندد، اما با آوردن رضا شاه نظامى که سواد چندانى نداشت عملا راه همهء پیشرفتها که ازاهداف مشروطه بود سد شد. رضا شاه که سواد چندانى نداشت، نمىتوانست بفهمد که آزادى وترقى در چیست و همهء حرکات ملیتهاى ایران که در اثر مشروطه بیدار شده بودند و مىخواستند راه ترقى را بپیمایند با نظامىگرى سرکوب کرد و نام این سرکوب را تمرکزگرایى گذاشت، البته عجیب هم نیست چون رضا شاه افسرقزاق همه امور را پادگانى مىدید و از آزادى دیدى نداشت. نتیجه عملکرد رضا شاه رامى توان درعقب انداخته شدن ایران براى دهها سال و رشد استبداد و ارتجاع دید که امروز هم در قالب جمهورى اسلامى ادامه دارد. آیا اگر رضا شاه جلوى بیدارى مردم براثرجنبش مشروطه را نمىگرفت ایران امروز در چنین استبداد وفلاکتى گرفتار بود؟ طبعا نه. چونکه راه رشد از مسیر آزادى مىگذرد ونه استبداد وخفقان.
منابع
ظهوروسقوط پهلوى. جلد دوم. تهران: انتشارات اطلاعت ١٣۶۹.
من وبرادرم، خاطرات اشرف پهلوى. چاپ دوم. تهران: انتشارات علم ١٣۷۶.
سه شنبه ٢٣ ژانویه ٢٠٠۷