داس کدامین اجل بهترینانمان را درو می کند؟
مگرش آگاهی نیست که خود به یافتن راهی به درگاه خداوند از ایشان سزاوارتر است؟
مگرنمی داند که اینان خود مقرب ترینان اند؟ و ایشان را در آن بارگه به تولای او نیاز نیست؟
های، های!
که چه سان شمشیرها را از رو بسته اید؟
این خوان یغماتان را مگر پایانی نیست؟
که از گوشت تن بهترینانمان انباشته ایدش؟
به خود آیید
هان! تیغ در کفان نگهبان کاخهای زرین!
قد برافراشتگان در برابر کوخهای ویران این مقرب ترینان!
سرنوشت تلخی را که بر این فروتنان سرفراز رقم زده اید
مگر پایانی نیست؟
به بیهده این سان مپندارید!
چه خوش گفتند که خانمانها به کفر می مانند،
لیک به ستم دوامشان نیست.
آن که بر طبل آشتی می کوبد
مگر از هیابانگ خاموش این پاکان
آگاهیش نیست؟
چشم بر بسته است و نمی داند
این حلاج وشان را بر در بارگاه زرو زور و تزویر
بردار کرده اند؟
و فرداها را
دستهای ویران ایشان
در منتهای مرزهای شب
آبادان خواهدکرد؟
به هر گامشان
فرارویش آفتاب فردا را نوید می دهند
نه مانایی درازنای شب را
هشدار!
از پیوند با این خیل منادیان شب
هان! ناباوران به قدرت مردم!
از خشم توده ها بهراسید!
فردا در راه است.
در هنگامه ی نبرد هستی و نیستی
شمایان را غمخواری نیست
هان! تیغ درکفان نگهبان کاخهای زرین
گوش فرادارید!
صدای جرنگیدن زنجیر بردگان می آید
یک دم گوش فرا دارید!